از اطناب زنبوري تا مرده‌اي که جنازه نداشت! بيبد ن


سینما |

 

 علي درزي

 

 

فيلم اجتماعي به فيلمي گفته ميشود که دغدغههاي رايج و مرسوم يا هنجارها و ارزشها يا واکنشهاي نامعقول فردي باعث ايجاد يک تضاد اجتماعي شده که بر فرد اثر گذاشته و يا اين ضديت از فرد به اجتماع سرايت پيدا کرده. مثلا شما يک قاتل سريالي همچون خفاش شب را در نظر بگيريد، اين قاتل مخوف بر اثر فقدان خانواده و تامين نشدن نيازهاي اوليه توسط خانواده که اولين جامعهي فردي محسوب ميشود، رفته رفته تبديل به هيولايي متجاوز ميشود که به راحتي از خطوط قرمز اخلاقي و اجتماعي عبور ميکند و کاري ممنوعه را به راحتي انجام ميدهد. البته گاهي اوقات تحليل معضلات اجتماعي به همين سادگي نخواهد بود. مثلا هيولايي کاريزماتيک چون سعيد حنايي را در نظر بگيريد، اگر ميگويم کاريزماتيک قصدم اين نيست که هانا آرنتوار نقدي چون آيشمن در اورشليم را براي اين قاتل متعصب متصور بشوم! کاريزماتيک به لحاظ شخصيتي که در مستندش دارد. اميدوارم نه فيلم عنکبوت مقدس را ديده باشد و نه عنکبوت! جفتش به پاي مستندي که از اين قاتل ساختهاند نميرسد. عنکبوت کيست؟ يک متعصب که خود را قاضي و مجري دين ميداند، اين مرد بعد از اولين قتلش وقتي جنازهي زن بدکارهاي را در مخروبههاي اطراف مشهد رها ميکند، با بارش باران لبخند و رضايت خدا را بر کارش متصور ميشود و اين ميشود شروع سريال قتلهايش. در اين مثال معضل اجتماعي چگونه بروز مييابد؟ فضايي که به واسطه حضور و ظهور نسل زد براي امروزمان رقم خورده را نبينيد. بياييم چند دهه به عقب برگرديم. ما نسلي را داشتهايم که دستان مردان بخاطر پوشيدن آستين کوتاه در خيابان رنگ ميشده، موهاي بلندشان وسط خيابان چهارراه ميشده، به شلوارهاي تنگ تيغ انداخته ميشده، براي حمل سازها مجوز صادر ميشده و از همه جالبتر (که خاطرهاي شخصي است) خانمي به همراه شوهرش در دهه هفتاد براي عمل جراحي چشم به تهران مراجعه ميکند و بعد از عمل مجبور به استفاده از عينک آفتابي ميشود، همين عينک زدنشان در خيابان منجر به دستگيري و هدايت به کلانتري او و شوهرش ميشود! شما اين فضا را در نظر بگيريد و تعصبات راديکالي يک ساکن شهر مذهبي چون سعيد حنايي را هم به آن اضافه کنيد. خانم ايشان توسط راننده تاکسيايي مورد تعرض واقع ميشود و ايشان براي جبران در به در دنبال راننده ميگردد و بعد از پيدا کردنش، دعوايي درميگيرد که متاسفانه از بد ماجرا سعيد حنايي از متعرض کتک مفصلي ميخورد! ايشان با عقدهي ايجاد شده چه ميکند؟ تمام حرصش را روي زنان ضعيف و بي کس و کار خالي ميکند، چه ميکند؟ او با اين استدلال که تا زن فاسد در شهر وجود دارد، اين مردان هيز هم وجود دارند، پس من ميبايست شهر را از زنان بدکاره پاک کنم! و به مسخرهترين شکل ممکن شروع به پاکسازي ميکند و جالبياش هم اين است که بدون اينکه هيچ ردي ازش پيدا کنند براي مدتي کارش را قطع ميکند، اما به خاطر اينکه دوباره در معرض نمايش و تيتر روزنامهها قرار بگيرد، کارش را از سر ميگيرد تا بالاخره دستگير ميشود!

مشکل اجتماعي اينجا چيست؟ تفسير شخصي دين؟ فضاي دگم خانوادگي و اجتماعي؟ فقر و اعتياد که باعث تنفروشي زنان شده؟ و ...

به اين خاطر ميگويم کاريزماتيک که اين بزرگوار در هيچ يک از مصاحبههايش در مستند نه تنها ابراز پشيماني نميکند بلکه خودش را يک منجي ميپندارد که فرستادهي خداوند است! در هيچ يک از مصاحبههايش با روحاني و قاضي پرونده به لحاظ تفسير و تأويل قرآن کوتاه نميآيد و خودش را حق مطلق ميبيند، او پا را فراتر ميگذارد و در يک صحنه از مصاحبه با زني که در واقع فعال اجتماعي و مدافع حقوق زنان است، حنايي او را تهديد به قتل ميکند، به او ميفهماند اگر بيرون بود، از نظرش اين خانم هم ميتوانست طعمعهاش باشد! اين قاتل اگر کاريزماتيک نيست پس چه هست! اين مستند آخرين ضربهاش را با پسرش به ما ميزند! پسر چشم در چشم دوربين ميگويد که از جانب اهالي شير (خر) شده که راه پدرش را ادامه دهد و با همان نگاه پدر همه را تهديد ميکند که اگر زنان فاسد برچيده نشوند او نيز راه پدرش را ادامه خواهد داد!

البته که حقوق زنان، مهاجران افغان، اعتياد، کودکان کار، کودک همسري، زنان تن فروش و غيره همه زيرمجموعهي ژانر اجتماعي قرار ميگيرند ولي گاهي اوقات بسياري از اين موارد از شکم ديگري بيرون ميآيد. علت و معلول همچون سوالِ: اول مرغ بود يا تخممرغ؟! پي هم ميگردند و معضلات را ميزايند. هنرمند در جايگاه ارائهي اثر حق ندارد راه حل نشان بدهد، چه برسد به منتقد! ولي نشان دادن يک معضل اجتماعي براي چيست؟

مثلا بعد از ديدن فيلم شبهاي تهران چه اتفاقي بايد ميافتاد؟ احتمالا ديگر هيچ دختر چشم رنگي نميبايست تاکسي شخصي سوار شود! شايد بخنديد ولي انگار نتيجه کلي واکنش جمعي ما به موضوعات اجتماعي فيلمها همين اندازه احمقانه است.

فيلم اجتماعي يک هشدار است، يک نقب به تمامي اقشار جامعه، از حاکم گرفته تا وکيل و وزير و جامعه شناس و روان شناس و فوتياليست و رفتگر و راننده و دانشجو تا مستخدم يک مدرسه! يک کارگردان اجتماعي بايد پيشرو باشد، علاوه بر ذکاوت و هوشياري بايد شامهي تيزي داشته باشد. با اطلاع و شناخت از طبقههاي بالا و پايين اجتماعش، بتواند بوي فاجعه را قبل از وقوع استشمام کند و آن را به اکران عموم در بياورد، حالا ميخواهد از خطرات طبقه مرفه بگويد يا از طبقه فقير يا متوسط!

مثلا عصر مدرن چارلي چاپلين را در نظر بگيريد يا شبکه سيدني لومت و يا حتي، او اسپايک جونز. سريال آينه سياه نيز تعريف جديدي از اين نوع دغدغهست که  در بخش تکنولوژي به اين درجه رسيده!

بسياري از فيلمهاي اجتماعي درست، هشدار وقوع فاجعههايي بودند و هستند که بعدها اتفاق افتاده و ميافتند! از قضا به همين خاطر فيلم کشورهايي امثال روسيه و چين و ... خيلي ميتواند مهم باشد، از جانب ما ميتواند سياهنمايي باشد ولي از نقطه نظر جهانِ آن سو، در واقع کدهاي اطلاعاتي است که آنجا چه خبر است و آيا تهديدهاي بين المللي يا فجايع ديکتاتوري در قبال جهان را ميشود حدس زد يا خير؟

کارگردان اجتماعي يقينا مسلح به گوي غيبگويي نيست ولي چندين قدم از ديگر افراد به فاجعه نزديک است مانند هر هنرمند دغدغهمندي!

بازخورد اين فيلمها بايد چگونه باشد؟ از اينجا به بعد ديگر ميبايست کار را به کاردان سپرد، يعني سويي که انگشت اتهام به سمتش گرفته ميشود! البته که گاهي اين انگشت تبديل به هفتتير ميشود و آن سوي مورد انتقاد ميشود آماج گلوله! مثلا بياييد فيلم مارمولک يا زندان زنان يا گربههاي ايراني يا سنتوري را در نظر بگيريم! اوج خرد و کارداني قشر مورد انتقاد که اگر از قضا خرشان برو داشته باشد، همان پاک کردن صورت مساله است. تا اينکه رفته رفته اين شد که امثال فرح بخشها شدن همه کاره سينما! اين لوپ معيوب يا گعدهي مافيايي که امثال فرحبخشها به راه انداختند منجر به اين شده که به جاي سانسور و حذف فيلمهاي درست اجتماعي، سليقه آحاد ملت به سمت مستهجن ميل داده شود. هر زماني که اين مطلب را ميخوانيد لطفا گوگل کنيد: پرفروش ترين فيلمهاي هفته، ماه، سال! نتيجه فاجعه خواهد بود، از پوستر عکسها متوجه خواهيد شد که چه خبر است! به لجن کشيده شدن سليقه عموم مردم در موسيقي، فيلم و رمان را کمتر از نشت رآکتورهاي هستهاي چرنوبيل ندانيد! درست است که انسان بردهي مدرن امروزي در انتخاب خودش مجبور است هماني را انتخاب کند که به آن ديکته شده است، ولي اين حد از ديکتهي مستبدانه نوبر است. فيلمهاي کشور ما دو نوع است، يا طنز مزخرف يا فيلم دولتي که با بودجه ملي ساخته ميشود و جالبتر اينکه بليطهايش هم توسط ارگانهاي دولتي و نظامي خريداري ميشود! دقت ميکنيد؟ رستوراني را در نظر بگيريد که يا غذاي بيکيفيت و ارزان توليد ميکند که عموم به خاطر فقر ماليشان از آن استقبال ميکنند يا غذاي به اصطلاح لاکچري سرو ميکند که به دليل بد مزه بودن و گراني بيدليلش خود صاحب رستوران از آن تناول ميکند، خود گويد و خود خندد!حالا در اين مثال ميشود فاجعه را افزايش داد، فکر کنيد همه رستورانهاي ديگر پلمپ ميشوند و فقط همين ميماند!

البته که رگههاي دغدغه اجتماعي فيلمها به صورت استثنا ديده ميشود، مثلا پديده صحنه زني در بعضي فيلمها به آن اشاره شد تا اينکه فيلمي با همين نام ساخته شد! ولي مشت نميتواند نمونه خروار خروار تگزاس 1 2 3 ... باشد! و بزرگترين شوخي براي سينماي ايران فيلم سياسي ساختن است که نمونههاي فاجعه بارش را در عصباني نيستم و آشغالهاي دوست داشتني ديديم! در ايران سالهاست که خبري از فيلم اجتماعي هشدار دهنده نيست، در عوض مستند نگاري به شيوه فيلم کم نيستند! بعضي فيلمها صرفا بر پايه اتفاق واقعي ساخته ميشوند و هيچ هدفي جز برانگيختن احساسات مخاطب ندارد. مثلا لانتوري را در نظر بگيريد، لانتوري يک واقعه نگاري از يک مستند دلخراش بود که به احمقانهترين شکل ممکن توسط کارگردان صحنه پردازي شد. اين نوع فيلمها وقتي بزرگترين اصول داستان، يعني تعليق و غافلگيري فداي موضوع انتخاب شده ميشوند، و مخاطب ميداند که چه اتفاقي قرار است بيوفتد، چطور ايده را گسترش ميدهد؟ دوربين را به مبتديان ترين شکل ممکن جلوي بازيگرها قرار ميدهد و از آنها گزارش مصاحبهاي مستندگونه ميگيرد! مخاطبي که خبرش را در روزنامه حوادث خوانده ناخواسته ترغيب ميشود که فيلم را ببيند! پس درام اجتماعي نميتواند صرفا بر اساس يک فاجعه اجتماعي باشد، يعني نميتواند روايتگر يک اتفاق رخداده شده باشد و اگر هم ميخواهد باشد بايد مانند مستند روستا زاده گرگاني باشد! بايد نگاهي راشومونوار به داستان داشته باشد، يعني ابژه از دل سوژه و سوژه از دل همان ابژه بيرون بزند، مانند همان توضيحي که اول دادم، از آخر اين نهيب را به مخاطب بزند که اي مخاطب، تو نيز در اين فاجعه مقصري همانگونه که قربانيايي بيش نيستي! اين بينش از کجا ميآيد؟ يقينا رنج زيستي کامران شيردل در دل اجتماعي که در آن زيسته و تحصيلاتي که انجام داده و بزرگاني را که با آنها تبادل و همزيستي داشته بي تاثير نيستند. تحصيلاتي که آقاي فرح بخش در مناظرهاي در برنامهاي سينمايي در پاسخ منتقدش که پرسيده بود، چرا کارگردانان بيسواد بايد کار را در دست بگيرند و چنين مزخرفاتي را بسازند؟ ميگويد: بهرام بيضايي که الان مدرس دانشگاهست، ديپلم هم ندارد! ميبينيد؟ فاجعه و سفسطه را ميبينيد به کجا رسيده؟ کار سينماي ايران به جايي رسيده که مثلا محمد حسين مهدويان زخم کاري 1 2 3 و هر فيلمي که دلش ميخواهد ميسازد، و آقاي بيضايي ميشود بيسواد و مطرود! اگر جامعه سينمايي ايران را کل دنيا در نظر بگيريم، گونهي آقاي بيضايي زنبور است، نه يکي از گونههاي زنبورها بلکه آخرين گونه زنبور روي کره خاکي! و امان از تئوري اثبات شده انيشتين راجع به زنبورها!

قصد من اسطوره سازي يا تقدس گرايي من باب هنرمند نيست، اتفاقا همه تلاش ما اين است بگوييم فرد مقدسي در هنر وجود ندارد، چرا که هنر مقدس نيست! ولي مگر اسطوره شناسي، گندم و گوشت و مرغ برزيلي است که يا توليد ميکنيم و خودکفا ميشويم يا اگر نشد، واردش ميکنيم؟

بيسوادي، تحجر، کينه و پول مفت زنگارهاي بر پيکر سينماست که برخلاف موريانه از رو دارد پيکرهاش را ميخورد و کک آقايان هم نميگزد. يادي کنم از سعيد راد دوست داشتني! يک بازيگر و انسان متشخص، به نظرم ايشان سلبريتي نبودن ولي کاش بودن! از رنگ چشمان و استايل و فيزيک و صدايشان نميگويم! از تفکر قهرمان پرورشان ميگويم! سعيد راد بزرگ مردي بود که همواره به کارگردانان پيشنهاد نقش اکشن ميداد، دوست داشت برايش نقش اکشن کنار بگذارند و بيزار از نقش پيرمرد و پدربزرگ خوانواده بود! اگر در خاطرتان باشد از اهميت فيلم اکشن صحبت کردم که قهرمان و قهرمان سازي چقدر مهم است! اما از آخر اين سرمايه بزرگ ما چه شد؟ مُرد. تا کي بايد نبينيم و نبينيم و نبينيم و در روز وداعشان از پشت گوشيهايمان آهي کوتاه از سر حسرت بکشيم؟ تا زماني که فرح بخشها هستند همين آش است و همين کاسه! گاهي اوقات بايد تفکر اشخاص را از ريشه سوزاند وگرنه آدمها که پالانند و گوش دراز همان گوش دراز!

از اطناب حاشيهي متن که کم هم نشد، بکاهيم و برويم سراغ فيلم هفته!

و اما بيبدن

 

قضيهي عشق و عاشقي مرگ آفرين آرمان و غزاله از وقتي که در ايران فيسبوک مد بود اتفاق افتاد و تا اينستاگرام کش آمد. چيزي حدود 8 سال! بابا مامانها که چه عرض کنم، بعضي از خودمان هم آن دوران فيس بوک نداشتيم ولي الان بابابزرگ و مامان بزرگها هم ديگر چند سالي هست که اينستاگرام دارند، البته با فيلترشکن! ميخواهم چه بگويم؟ ميخواهم نظرتان را به اين موضوع جلب کنم که فقط خواجه حافظ شيرازي داستان غزاله و آرمان را نميدانست، چه داستاني؟ داستان بيبدني! اينکه زنده و مرده غزاله هيچگاه پيدا نشد. اگرچه همين رسانه در واقعيت ميرفت به راه نجات آرمان مبدل شود، چون در همان دورانِ مفقودي غزاله، صفحه شخصي فيس بوک غزاله آنلاين شده بود و شايعهي ديده شدن او در جنوب و کشورهاي حاشيهي خليج فارس هم بود! اما وکلا نتوانستند از اين موضوع به نفع آرمان استفاده کنند، نه زندهاش پيدا شد و نه مردهاش! اسم فيلم چيست؟ بيبدن! کسي که بدن ندارد؟ چه کسي ميتواند بدن نداشته باشد؟ يقينا مردهاي که جنازهاش گم و گور شده! پس تا اينجا اسم فيلم بعلاوه رسانهاي که در دست آحاد ملت قرار دارد، حداقل داستان اين دو نفر به چشمشان يا گوششان خورده، و ميدانند که آرمان در آخر اين درام يا تراژدي و يا حتي کمدي سياه و شايد هم ابزورد اعدام شد! پس نه تنها داستان فيلم را همه ميدانند بلکه اسم فيلم هم جاي کوچکترين کنجکاوي نميگذارد و قصه را لو ميدهد. پس در همان ابتداي فيلم بزرگترين تعليق داستاني فيلم نابود شد و رفت، حالا کارگردان و فيلنامهنويس چطور ميخواهد کمر فيلمش را راست کند؟ حقيقتش فيلم هيچقت قد راست نميکند! حالا ممکن است نگاه مدرنيستي بگويد: چرايي که مهم نيست، چگونگي را درياب! دستشان را هم ميبوسم، ولي مثال درست و شاهکارِ نگاهِ مدرنيستيِ چگونگي، ميشود همان مستند آقاي شيردل. و اما چگونگي. بيبدن فيلم چگونگي يک واقعيت دست به دست شده در فضاي مجازي است که مادربزرگها تا تينيجرها احتمالا داستانش را ميدانند. داستان فيلم و واقعيت به اين صورت بوده که وکيل مدافعان آرمان بعد از اينکه او را از اعترافات اوليه که احتمالا بر اساس اعمال زور و فشار (شما بخوانيد شکنجه کاربلدانه که ردي روي تن متهم نماند و در فيلم مثلا از شکنجه بيخوابي استفاده ميکند) بازپرسان و ماموران بوده

، تبرئه ميکنند و کمکم در روند پرونده دست به دسيسههايي ميزنند، همين آنلاين شدن فيسبوک و يا ديده شدنش در کشورهاي حاشيه خليج فارس يا مرخصي رد کردن والدين مقتول براي دخترشان و از همه مهمتر نگفتن جاي جنازه! در واقع پدر آرمان با تاکيد بر اينکه اگر جنازهاي نباشد يقينا قاتلي هم وجود ندارد استفاده ميکند و آن را به رسانههاي داخل گوشي ميکشاند و از اين کش خوردن استفاده ميکند و پاي سلبريتيهاي هميشه حاضر در صحنه را وسط ميکشد و به جان خانواده مقتول مياندازد. از طرف ديگر از پتانسيل خود رسانه هم سود ميبرد و مردم را به دو دسته تقسيم ميکند، دستهاي که طرفدار آرمان ميشوند زندگي را بر خانواده مقتول سخت و طاقتفرسا ميکنند تا جايي که اين فرايند طي هشت سال ادامه پيدا ميکند تا آرمان از دار آويخته ميشود. فيلم صرفا پروسهاي را نشان ميدهد که خود مخاطب در روند شکل گيري نتيجه آن قرار داشته! اما نتوانسته مثل فيلم هيولاي کورئيدا انگشت اتهام را سمت مخاطب بگيرد و او را هم مقصر بداند و طعنهوار صفت هيولا را بر پيشانياش بچسباند، و البته کاري که فرهادي هم خيلي دوست داشت در قهرمان انجام بدهد، ولي او هم نتوانست!

پس فيلم در زيرلايه که باخته است، در سطح چه کاري انجام ميدهد؟ هيچ! همه آن چيزهايي را که ديده ايم و شنيدهايم، فيلمش را ميبينيم، مثل اين است که هانکه بازي خنده دار را در هاليوود دوباره مي سازد! خب که چه؟

در طول قصه نه تنها چيزي به مخاطب اضافه نميکند بلکه با عوض کردن شغل پدر قاتل و قضيهي عکسهاي تور کوير که اصلا وجود خارجي در واقعيت نداشته، خواسته صرفا گره‌‌اي به فيلمش بيافزايد و ما را هم به عنوان بينندهي اين عکسها (در زندگي روزمرهمان) درگير کند و در نهايت رسيدن به آن گرهگشايي عروسي که به بدترين شکل ممکن صورت گرفت، در جايي ديگر بازپرس را قهرمانانه وارد داستان ميکند. آن هم از قاب فيلم بيرون ميزند و از همه بدتر جلسه دادگاه را به التهاب نتيجه آزمايش خون ميرساند که کاملا مسخره است، چون خون پيدا شده تنها مدرک مهم اين پرونده بوده، چطور دادگاه بدون استعلام نتيجه آزمايش خون تا آخر پيش ميرود؟ فيلم از پس چگونگي هم برنميآيد. فقط يک خوبي داشت، اصلا بخاطر همين تنها خوبي، در متن مدام از لفظ قاتل و مقتول استفاده کردم، در دنياي نسبيت و احتمالات و عدم قطعيت، نگاه خاکسترياش به موضوع را کنار ميگذارد و نقش پدر قاتل را پر رنگ ميکند و صريح ميگويد که چه گندي زده و شک شبههاي در پايان باقي نميگذارد. نميدانم از چه ميترسيم که بگوييم فلاني قاتل است يا اختلاصگر. چرا بايد از نشان دادن قاتلها و دزدها و مال مردم خواران خودداري کنيم؟

حفظ شان يک دزد و قاتل و اختلاصگر چه دليلي دارد؟

به فيلم برگرديم، شخصيت مادر مقتول به لحاظ مصائب و نوع ايستادگياش به قدري برايم جذاب بود که در آخر فيلم به خودم گفتم کاش فيلم کلا در مورد اين شخصيت بود، بازي شاکردوست خوب بودي ولي کاش گريمهايش هم بهخوبي بازياش ميبود.