آيه اله سيد مجتبي نورمفيدي: کج فهمي مانع رشد است
یادداشت |
اشاره: پيش از اين سه سخنراني از خطابه هاي ايه اله نورمفيدي را در اينجا منتشر کرديم. اين شماره سخنراني شب هشتم محرم ايشان منتشر مي شود.
قال مولانا الحسين (ع):
وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ.
سخن درباره مهمترين موانع رشد، پيشرفت و کمال انسان بود؛ عرض کرديم هدف تمام انبيا، هدف پيامبر گرامي اسلام و قرآن و هدف سيدالشهدا اين بود که انسانها هم خودشان به صورت فردي و هم به صورت جمعي به سوي کمال پيشرفت کنند و رشد کنند و اساساً سيدالشهدا قيام کرد براي از بين بردن موانعي که جلوي حرکت انسانها را به سوي کمال ميگرفت. مانع اولي که از جمله موانع ذهني که مربوط به بينش انسان است عرض کرديم، اين بود که انسان گمان کند امکان رشد ندارد؛ فکر کند که هر چه که هست، اين سرنوشت محتوم اوست. مانع دوم که از موانع مربوط به ديد و نگاه و نگرش انسان است، کجفهمي و بدفهمي است. يک مسئله را عميق درک نميکنيم. اين يکي از انواع جهالت و ناداني است؛ شايد به يک معنا بدترين نوع است. ما براي ناداني و جهالت انواعي داريم، اقسام مختلف دارد، مراتب مختلف دارد؛ يک کسي هيچ چيزي نميداند و جهل بسيط دارد؛ يکي ميداند اما چه دانستني! اگر نداند بهتر است. يکي نميداند و حاضر هم نيست بپذيرد که نميداند و اساساً نميداند و نميداند که نميداند، که به اين جهل مرکب ميگويند.
امام حسين بر طبق فرمايش امام صادق در زيارت اربعين که همه شما اين را شنيدهايد:
وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة.
امام حسين(ع) خونش را نثار کرد براي اينکه انسانها را از ناداني و جهالت رهايي ببخشد؛ آنها را از حيرت و سرگرداني نجات بدهد. خود سيدالشهدا ميفرمايد: «إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ»، من ميخواهم شما را به راه رشاد و هدايت و کمال و پيشرفت، هدايت کنم. خيلي در مورد ناداني و بيعقلي، کلمات ائمه معصومين(ع) مطالب زيادي ... خيلي عجيب است! فرصت نيست که بخواهم اينها را دستهبندي کنم و بگويم؛ گاهي تعبير کردهاند به اصل شرّ. اميرالمؤمنين(ع)ميفرمايد:الْجَهْلُ أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ.ناداني، ريشه همه بديهاست.ويا أَعْظَمُ الْمَصَائِبِ الْجَهْلُ. بزرگترين مصيبتها، جهل است.و يا لَا يَزْكُو مَعَ الْجَهْلِ مَذْهَبٌ.هيچ آئيني با جهالت و ناداني رشد نميکند. و يا اميرالمؤمنين در يک تعبير جالب ديگري ميفرمايد:زَكَاةُ الْعَقْلِ احْتِمَالُ الْجُهَّالِ.
زکات عقل، تحمل نادانان است؛ بدفهمي و کجفهمي يکي از انواع ناداني است؛ اينکه من ميگويم يک مشکله بزرگ ... حضرت موسي اين همه معجزات براي بنياسرائيل آورد؛ داستان سحر و ساحران را شنيدهايد؛ آنجا حضرت موسي و ساحران وقتي روبروي هم قرار گرفتند، اين جادوگران به حضرت موسي گفتند اول تو شروع ميکني يا ما؟ حضرت موسي فرمود: اول شما شروع کنيد. اينها ريسمانها و طنابها را افکندند و تبديل به مار و اژدها شد. وقتي که قرآن اين قصه را نقل ميکند، ميگويد حضرت موسي ترسيد؛ يک دفعه وقتي اين صحنه را ديد، ترسيد. اينجا مفسرين بحث کردهاند که ترس يعني چه؟ مگر ميشود پيامبر خدا بترسد و از اين اتفاقي که افتاده وحشت کند؟ اهل تحقيق ميگويند اين ترس حضرت موسي نه ترديد در خودش و قدرت خدا بود، نه شک در نبوت خودش بود، بلکه از ناداني و جهالت مردم ترسيد؛ گفت الان است که اين مردم با اين داستاني که پيش آمد، رو به آنها بياورند. پيامبر خدا از ناداني و جهالت مردم ترسيد؛ اين مردم چه کساني بودند؟ عرض کردم بعد از آنکه شکافته شدن بحر و آن رود بزرگ را ديدند، از دريا عبور کردند و ديدند که چگونه قدرت خداوند فرعون را هلاک کرد، در مسير آمدن به منطقه مصر، يک مدتي طول کشيد؛ آنجا فيلشان دوباره ياد هندوستان کرد. اين در قرآن آمده است:قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ. ما که خدا را پذيرفتيم و ما به خداي تو ايمان آورديم، حالا تو هم يک خدايي قرار بده که ما هم مثل آنها او را عبادت کنيم؛ چون ديدند که يک عده دارند سنگ و چوب و مجسمه ميپرستند و عبادت ميکنند، کج فهمي را ببينيد! اين همه بينات و معجزات، اين همه توصيف از خداوند متعال براي اين جماعت کرده بود، باز نفهميدند و بد فهميدند و کج فهميدند؛اين يک مشکله تاريخي است؛ همه انبيا گرفتار بودند؛ تا الان هم همه ما گرفتار هستيم؛ چيز بسيار خطرناکي است؛ اين مانع رشد است.اميرمؤمنان يک تعبيري دارد که ميفرمايد:الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ كَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ يَدُورُ وَ لَا يَبْرَحُ.
کسي که متعبد است، يعني پايبند به مناسک است، آن چيزهايي که وظيفهاش است را انجام ميدهد، اما فهم عميق نداشته باشد، مثل خر آسياب است؛ اين تعبير اميرالمؤمنين است؛. آدمي که به يک ارزش ميچسبد و دهتا ارزش را رها ميکند، اين مثل خر آسياب است؛ دور خودش دور ميزند ولي اصلاً جلو نميرود، يعني رشد نميکند. اينکه من ميگويم مشکل امروز و ديروز است، واقعاً همينطور است؛ ما چرا بايد از ادعا و سخن و حرف چند نفر آدمي که نه سواد درستي دارند و نه عقل درستي دارند، تأثير بپذيريم و فکر کنيم ... در تاريخ نوشتهاند؛ واقعاً خواندن تاريخ مخصوصاً براي جوانها خيلي آموزنده است. سال 1210 در دوران ناصرالدين شاه، اميرکبير صدراعظم ايران بود؛ همه شما شنيدهايد اميرکبير انصافاً يک مرد متدين عاقل بود که آينده را ميديد. آبله در ايران کولاک ميکرد و اينقدر شايع شده بود که اطفال مثل برگهاي درختان در فصل خزان ميمردند. اين دعانويسها و رمالها آمده بودند در مقابله با آبلهکوبي و واکسن زدن؛ آبلهکوبي همين واکسنهايي است که اين روزها ميزنيم. ميگفتند اين آبله کوبي و واکسن زدن باعث نفوذ اجنه در خون آدم ميشود و به شدت مقابل آبله کوبي موضع گرفته بودند؛ ميگفتند اين باعث ميشود که اجنه به خون آدمها برود. ما اگر شبيه اين جريان را در دوران کرونا نميديديم باور نميکرديم؛ يعني چه که مثلاً آبله کوبي و واکسن زدن باعث شود که اجنه وارد خون آدم شود. خب ما در دوران کرونا ديديم؛ يک عده بيعقل و نادان و کج فهم ... من واقعاً گاهي افسوس ميخورم که چرا بايد حرفهاي ناروايي که چهار نفر آدم بيسواد ميزنند به پاي هملباسان من و به پاي روحانيت و به پاي دين نوشته شود؛ چرا هر حرفي را از يک آدم بيسواد ميشنويد ميگوييد آخوندها فلان هستند؛ اين حرفها چيست؟ اين همه آخوند و روحاني و عالم و ملا و فقيه با اين حرفها مخالفت ميکنند، اينها ديده نميشود، آن وقت يک عده آدمهاي بدخواه معاند نشستهاند و ميگويند روحانيون فلان هستند. در دوران کرونا شما ديديد؛ حد اينها نهايتا دعانويسي و رمالي است؛ ، شما ديديد از مراجع تقليد و رهبر معظم انقلاب همه پيشتاز اين قضيه بودند؛ آن وقت چهار نفر آدم بيسواد اينطور راجعبه اين مسئله حرف زدند. نوشتهاند اميرکبير گريه ميکرد؛ جلوي چشم او يک طفل پانزده روزه که پدر و مادرش مخالفت ميکردند با آبله کوبي او، از دنيا رفت؛ نوشتهاند اميرکبير به خاطر اين گريه ميکرد که چرا فرزندان به خاطر اين رفتار از بين بروند. بعد يک جملهاي دارد و ميگويد ما خودمان هم مسئول اين جهل و ناداني مردم هستيم، مسئول اين بدفهمي و کج فهمي مردم هستيم. يک تعبير بسيار زيبايي اميرالمؤمنين دارد؛ اميرمؤمنان واقعاً غوغا ميکند در نهج البلاغه؛ يک مفاهيمي را با يک تمثيلهايي آنقدر زيبا بيان ميکند که انسان مبهوت ميشود. ميفرمايد: ناداني و بدفهمي و کج فهمي مانند تخم افعي در لانه پرندگان است. شما يک لانه پرنده ببينيد، چند تخم در اين لانه هست؛ تخم افعي مثل تخم پرندهها است و خيلي ظاهرش فرق نميکند. ببينيد چقدر است، مبارزه با کج فهمي اين است؛ اين تخم را احتمال ميدهيد تخم افعي باشد که اگر بماند تبديل به يک افعي ميشود و اگر از بين ببري احتمال ميدهي يک پرندهاي باشد که دارد از بين ميرود. يا در تعبير ديگري ميفرمايد خطاب به همين مردم زمان خودش ميفرمايد: شما همانند مردم درشت خوي جاهليت نباشيد که نه در دين فهمي دارند و نه شناساي خداوند هستند؛ مثل تخم شترمرغي در گودالي در ريگستان که شکستن آن گناه باشد و اگر نشکندنش چهبسا در درون آن ماري زايد. اين داستان غمانگيز کج فهمي و بدفهمي در جامعه ماست. اين مانع رشد است؛ اين کج فهميها جلوي پيشرفت انسان و جامعه را ميگيرد؛ امام حسين آمد با اين کجفهميها مبارزه کند. من دو سه نمونه را براي شما نقل ميکنم تا ببينيد امام حسين چه مصيبتي داشت؛ شما راجعبه مردم شام و مردم کوفه زياد شنيدهايد. اما مردم شام با مردم کوفه خيلي فرق داشتند؛ مسعودي مورخ قديمي و کهن توصيف کرده مردم شام و مردم کوفه را.. اين توصيف مسعودي است که ميگويد در شام از يک پيرمردي سؤال شد که علي کيست؟ گفت پدر فاطمه؛ پرسيدند فاطمه کيست؟ گفت همسر پيامبر، دختر عايشه، خواهر معاويه، و علي همان کسي بود که در جنگ حنين با رسولالله جنگيد. اين حرف ما نيست، مسعودي اين حرف را ميزند که يک مورخ بزرگ است. در همين جمله پنج شش غلط فاحش ... بيخود نيست زياد بن ابيه پدر عبيدالله بن زياد، وقتي بحث خلافت يزيد مطرح شد، يکي از مخالفان خلافت يزيد همين زياد بن ابيه بود؛ يک چيزي نوشت به معاويه و گفت معاويه! جا انداختن خلافت يزيد براي مردم شام کار سادهاي است اما کوفه اينطور نيست، حواست باشد. مردم شام آنگونه که تو سالهاي سال خواستي بزرگ شدند؛ نمونهاش همين پيرمرد که ميگويد علي پدر فاطمه است و فاطمه همسر پيامبر است؛ اصلاً هيچ چيزي نميدانستند. تعجب نکنيد که اگر به اين مردم گفت چهارشنبه نماز بخوانيد، همه آمدند. الان ما ميگوييم چقدر عجيب است؛ اين مردم سالهاي سال و چند دهه با بمباران تبليغاتي معاويه بزرگ شده بودند؛ اصلاً همه چيز زير و رو شده بود. زياد بن ابيه ميگويد: اما مردم کوفه اينطور نيستند؛ کوفيها چطور بودند؟ کوفيها اينها را ميدانستند؛ اينکه علي داماد پيامبر است، فاطمه دختر پيامبر است، اينها را ميدانستند. يک گيرهايي داشتند؛ يکي از گيرهايشان بدفهمي و کج فهمي آنها بود. همين مسعودي ميگويد: رفت و آمدشان اغلب به جاي مکتب و مدرسه نزد شعبده بازان افسونگر و قصهسرايان دروغگو بود؛ گرفتار رمالها و گرفتار خرافهگويان و گرفتار اين تيپ آدمها شده بودند. البته عوامل ديگري هم دخيل بود، ولي کجفهمي و بدفهمي آنها را بيچاره کرد. امام حسين ع در يکي از سخنانشان ميفرمايد: مردم! خليفه مسلمين يزيد دشمن شماست؛ اما اينها اين را نميفهميدند. شما دوست و دشمن خودتان را نميتوانيد از هم جدا کنيد؛ تشخيص را از شما گرفتهاند، شما حافظ منافع و ضايعکننده منافعتان را نميتوانيد از هم جدا کنيد. نتيجهاش چه شد؟ همه شما يکدست شديد عليه دوستانتان و به نفع دشمنانتان. چه جور قضايا قلب شده که مردم به خاطر بدفهمي و کج فهميهايشان دوستشان را نميتوانند تشخيص بدهند و امام حسين آمد که اين قوه تشخيص را به مردم برگرداند. امام صادق(ع) فرزندشان اسماعيل از دنيا رفت، روي کفن او نوشتند (توصيه هم شده) «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله و أشهد أن محمداً رسول الله»، اسماعيل شهادت ميدهد که هيچ خدايي جز خداي يگانه نيست و شهادت به رسالت پيامبر. اما بعد از آن، اين جمود و کج فهمي را ببينيد؛ باب شده بود که يک عده زيادي از مسلمانها روي کفن هر کسي که از دنيا ميرفت، حالا مثلاً اسم پدرش بود زيد يا محمد يا علي، همه روي کفن امواتشان مينوشتند «اسماعيل يشهد أن لا اله الا الله». ما اين گرفتاري را الان داريم؛ الان هم روايات را يک عده همينطور معنا ميکنند. وقتي درِ عقل تعطيل شود، همين ميشود. اين اسمش حسن و علي است، باز مينويسد اسماعيل. معلوم است با اين نگاه هيچ کسي پيش نميرود و جلو نميرود و جامعه درجا ميزند.