دکتر بسکي دغدغه محيط زيست و ايران


تیتر اول |

محمد اسماعيل اسدي -زنده ياد دکتر غلامعلي بِسکي معروف به بابا بسکي (8 بهمن 1310 – 23 مرداد 1398) پزشک نيکوکار و حامي محيط زيست ايراني در عمل و‌ نه در حرف بود. وي در سال 1345 بيمارستاني را در شهر گنبدکاووس تأسيس کرد و در 1349 زندگي شهري را رها کرد و خام گياه‌خوارِ مطلق شد و زندگيِ خود را در عمل وقفِ دفاع از محيط زيست کرد. ايشان در 88سالگي در بيمارستان بسکي شهرستان‌گنبدکاووس استان‌گلستان ديده از جهان فرو بست. بزرگان ديگري که برخي از حاميان محيط زيست کشور بوده و هم رديف بسکي بودند و برخي نيز هستند، اصلا محيط‌زيست نخوانده بود.استاد شفيعي کدکني تا 15سالگي مدرسه نرفته، زنده ياد مه‌لقا فلاح کتابداري خوانده بود نه محيط‌زيست. بزرگان ديگري مثل احمد شاملو، سهراب سپهري و… يکي از اينها از دانشکده ادبيات برنخاستند. دکتر اسماعيل کهرم متخصص و دغدغه مند محيط زيست کشور با اشاره به اين‌که بسکي تحصيلات محيط‌زيست نداشت، مي گويد: «ما دانش‌آموخته‌هاي فراواني در محيط‌زيست داريم که نوشته، مقاله و حتي کتابي از خود به‌جا نمي‌گذارند، اما دکتر بسکي به اندازه همه آنها مثمرثمر بود تا جايي که بعضي‌ها او را پدر محيط‌زيست ناميدند. چرا او اين همه تاثيرگذار بود؟ تا جايي که همه ايشان را به‌عنوان يک شخصيت زيست‌محيطي مي‌شناختند. کلام دکتر بسکي تاثيرگذار بود چون به آن‌چه مي‌گفت خودش عمل مي‌کرد و هيچ‌گاه کسي خلاف آن را نديد. دوم اين‌که خيلي ساده صحبت مي‌کرد به‌طوري که نياز نبود ليسانس و فوق‌ليسانس داشته باشيد تا متوجه صحبت‌هايش باشيد.» بسکي مردي که در دهه 80 بخشي از اموال خود را وقف کرد، شهرنشيني را براي ديگران گذاشت، به دل طبيعت رفت و 35سال در جنگلهاي گلستان زندگي کرد تا جايي که مورد توجه رسانه ها قرار گرفت. بسکي را هميشه با لباس سفيد مي‌ديديم که به گفته خودش نشانه صلح بود؛ صلح انسان با طبيعت، با حيوانات و گياهان و تمام مخلوقات خداوند. خام‌خوار بود و زباله توليد نمي‌کرد، شوينده‌ها برايش بي‌معني بودند، زندگي سازگار و هم‌نوايي با طبيعت داشت و در آخر هم زير درختي تنومند آرميد و وصيت کرد هيچ‌گاه برايش سنگ‌ قبر نگذارند تا روي قبرش گياه برويد. فرزند يک خانواده روستايي، به شهر مي‌آيد، در شهر کوچکي مانند سبزوار درس مي‌خواند، وارد دانشگاه مي‌شود...

 

ادامه مي‌دهد، تخصص مي‌گيرد و براي خدمت به مردم منطقه محروم، راهي ترکمن‌صحرا مي‌شود. 
در آن‌جا شروع به مداوا و تأسيس نخستين بيمارستان در آن منطقه مي‌کند. ابتدا نظرش مداواي بيماران است، ولي بعد آرام‌آرام مي‌رود به آنجايي که به‌جاي بيمار بايد کل جامعه درمان شود و در آخر به آن‌جا مي‌رسد که جهان و هر آن‌چه در آن است، يکپارچه‌اند؛ انسان‌ها و طبيعت و اينها را نمي‌توان جدا ديد. او در مسيري که مي‌رود خدمت مردم را در پيش مي‌گيرد، محبوبيت، ثروت و شهرت پيدا مي‌کند، اما هيچ‌کدام از اينها او را ارضا و اقناع نمي‌کند. او هر روز دايره خدمات خويش را گسترش مي دهد. به پشتيباني بيماران لاعلاج روي مي‌آورد؛ راضي نمي‌شود و مي‌رود سراغ بچه‌هاي با استعداد تا آنها را کمک کند در آينده منشأ اثري شوند؛ اين هم راضي‌اش نمي‌کند. به گسترش علم به واسطه خانه علم و خانه رياضيات را در گنبدکاووس تاسيس مي کند، راضي‌اش نمي‌کند و او مي‌خواهد هر روز دايره خدمات بي چشمداشتش گسترده‌تر باشد. بعد از همه اينها وارد دايره محيط‌زيست مي‌شود. نخست به پارک‌ملي گلستان کنار دستش توجه دارد و سعي مي‌کند با همکاري دست‌اندرکاران و بومي‌ها براي حفاظت از پارک کاري کند، ولي باز هم او را راضي نمي‌کند. هر روز به يک چيز جديدي مي‌رسيد و سعي مي‌کرد آن را گسترش بدهد. مثلا در طبيعت به درخت توجه بسياري مي کرد. او دريافته بود اگر درخت سالم باشد، طبيعت سالم است. بسکي شيوه سخن خاص خودش را براي جلب توجه داشت. يک‌بار در جلسه مديران کل منابع طبيعي کشور رفته بود. دکتر شروع کرد به گفتن اين‌که شما پدر اين کشور را درآورده‌ايد، شما که فاتحه همه‌چيز را خوانده‌ايد، شما که اين جنگل‌ها را نابود کرده‌ايد و … درست همان‌جايي که همه به غليان آمدند. دکتر گفت: شما که بچه‌هاي من‌ هستيد، دلم مي‌سوزد نتوانيد آن‌چه در توان داريد را به کار بگيريد براي حفظ اين مملکت. او به الگوهاي توسعه پايدار و‌ متوازن در کشور علاقه‌مند شد و اينها را در گوشه و کنار کشور پيدا مي‌کرد و سعي داشت از آنها چيزي بياموزد و آنها را ترويج کند. روزي نجار مشهدي را يافت که بيشتر از 140متر زمين نداشت و همه آن را ساختمان ساخته و بالاي ساختمانش باغچه‌اي داشت پر از درخت و گل و ميوه‌ مورد نياز‌ش را از همان باغچه برداشت مي‌کرد. روزگار ديگري به سراغ روستايي شاهرودي مي‌رفت که با دست از چاه آب مي‌کشيد و موهاي انگور را آبياري مي‌کرد. روز ديگري به کوهپايه‌هاي مشهد مي‌رود تا چوپاني را ببيند که زمين را در کوهپايه خريده که بيشتر از شير يک‌سماور آب ندارد و با استفاده از الگوهاي حفاظت از آب و خاک که پدرانمان آنها را با درايت يافته‌اند درختکاري کرده بود. از او مي‌توان زياد صحبت کرد. خليل فرشباف داماد ايشان در مراسم تشييع و تدفين مرحوم دکتر بسکي در سال 1398 ضمن تشکر از حضور همه مسوولان استاني، شهرستاني و مردم اظهار کرد: مرحوم دکتر بسکي سال‌ها منتظر اين اتفاق بودند و ترسي از مردن در شخصيت رفتاري پدر طبيعت ديده نمي‌شد و مرگ را زندگي دوباره مي‌دانستند. وي تصريح کرد: طبق وصيت وي پيکر دکتر بسکي در منزل موقوفه واقع در روستاي «تنگراه» از توابع شهرستان گاليکش دفن گرديد. داماد دکتر بسکي گفت: وي وصيت کردند که بر مزار وي سنگ کار نشود تا از روييدن سبزه بر سر قبرش محروم نشود و ما به احترام وي به وصيت دکتر عمل نموديم. بهناز بسکي دختر دکتر بسکي که از خادمين سلامت کشور مي باشند، مي گويد: پدرم مسائل محيط زيست را از 50 سال پيش مورد توجه قرار دادند، به وصيت دکتر بسکي هزينه مراسم ختم وي همه ساله صرف امور خيريه مي‌شود. دختر دکتر بسکي نيز در پنجمين مراسم سالگرد درگذشت وي در روز جمعه 26 امرداد 1403 يادآور شد: امروزه به محيط زيست و مسائل طبيعت توجه خاصي مي‌شود در صورتي که پدرم مسائل محيط زيست را از 50 سال پيش مورد توجه قرار دادند. بهناز بسکي افزود: پدر معتقد بود که به ازاي تولد هر فرزند بايد درخت و يا نهالي کاشته شود تا تعادل بين زندگي انسان‌ها و طبيعت حفظ شود. دختر دکتر بسکي تصريح کرد: امروز علاقمندان به طبيعت براي آرامش روح دکتر بسکي در طبيعت و جنگل‌هاي اطراف نهال و يا درخت غرس کردند تا در سال‌هاي آينده شاهد احيا طبيعت براي نسل آينده باشيم. غلامرضا خاکي، مدرس دانشگاه و مولف، درباره خدمات دکتر بسکي مي گويد:«طبيعت براي طبيعت يک سخن است. نگران محيط زيست بودن براي بقا يک مسأله و نگران محيط‌ زيست بودن براي بقاي زنده‌ماندن انسان براي اين‌که بتواند به سوي يک آرمان بزرگتر جهت‌گيري کند، مسأله ديگري است که به نظرم دکتر بسکي چنين نگاهي به محيط زيست داشت.» 
اين مدرس دانشگاه با تکيه بر دست‌نوشته‌هاي دکتر بسکي ادامه مي دهد: «زندگي بسکي نشان از اين دارد که ايشان سراسر عمر در پي آواز حقيقت بوده‌اند. انسان‌هاي بزرگي مي‌ميرند و با نوع رابطه و نسبتي که با جهان داشتند، همواره بر ديگران تأثير مي‌گذارند. دکتر بسکي يکي از مصاديق اين سخن است. «ايشان يک عملگراي معنوي مسئول بود در برابر جهان؛ خويشتن و جهان، اما چه کساني دکتر بسکي را به جايي رساندند که ما ايشان را با قداست ياد مي‌کنيم؟ چهار وزنه شخصيتي و فکري تاثيرگذار بر زندگي دکتر بسکي عبارتند از: آلبرت شواريتزر در رأس، تولستوي و بعد گاندي و بعد مولانا. مي‌شود گفت سير تکامل وجودي دکتر بسکي از آلبرت شواريتزر شروع و به مولانا ختم مي‌شود.» زنده ياد دکتر بسکي قبل از مرگ خويش وصيت کرد که بر مزار وي سنگ کار نشود يعني خاک باشد تا از روييدن سبزه بر سر قبرش محروم نشود. خانواده بسکي نيز به اين وصيت عمل کردند. همچنين خانواده دکتر بسکي بنا به پاس تفکرات محيط زيستي وي در همان زمان فوتش از عموم کساني که مايل به شرکت در مراسم ترحيم و تشييع بابا بسکي بودند درخواست کردند تا از آوردن و ارسال هرگونه پلاکارد، تاج گل و بنرهاي تسليت خودداري کنند. روز جمعه 26 امرداد 1403 مراسم بزرگداشت پنجمين سالگرد درگذشت اين مرد بزرگ و عملگرا در حفاظت از محيط زيست و جنگلهاي هيرکاني در تنگراه محل دفن ايشان با حضور رهروان و علاقمندان محيط زيست از استان گلستان و ساير نقاط کشور برگزار گرديد. راهش پر رهرو باد. به اميد پايداري سرزمين.


پژوهشگر بين المللي
 آب و‌خاک و‌کنشگر محيط زيست از استان گلستان