ما چگونه ما شديم؟


یادداشت |

رويا حميدي

 

 زيست شناسي علم حيات است و از آنجا که همواره حيات در مجاورت انسان جريان داشته، ذهن کنجکاو بشر را به خود مشغول کرده است. در اين ميان شايد بزرگترين انقلاب فکري که زيست شناسي براي جامعه بشري به وجود آورد و تمام باورهايش را دچار چالش بزرگي کرد، "داروين و تکامل" بود.  براي همين است که به عنوان يک زيست شناس همواره با اين سوال مواجه شده ام که يعني واقعا ما ميمون هستيم؟ گويي انسان ها بعد از گذشت سالها هنوز از اين پرسش در ذهن خود مي گريزند. اما بياييد يک سوال درستتر بپرسيم و به پاسخي درست برسيم. ما چگونه ما شديم؟ حقيقت اين است که تکامل يک مفهوم است، مفهومي که ميشود بسياري چيزها را در ظرف آن تعريف کرد. در طول قرن ها انديشمندان زيادي به حضور آن پي برده بودند، به اينکه حيات در حال تغيير است و نميتواند ثابت بوده باشد ولي کسي ساز و کاري براي آن ارائه نکرد. تا اينکه چارلز داروين و آلفرد راسل والاس به صورت همزمان اما جداگانه توانستند ساز و کاري از چگونگي تغيير در موجودات زنده در طول زمان ارائه کنند، چيزي که براي هميشه جهان زيستي را دگرگون کرد؛ "انتخاب طبيعي".  اينکه دستهاي نامرئي انتخاب طبيعي چگونه موجودات زنده را در طول زمان تغيير ميدهد و گونه هاي جديدي به وجود مي آورد، خود مبحث يک مقاله طولانيست. فقط همين قدر بدانيم که انتخاب طبيعي با ساز و کارهايي که دارد در طول زمان و با توجه به شرايط محيطي افراد سازگار جمعيت را حفظ و افراد غير سازگار با شرايط موجود را حذف ميکند. فراموش نکنيد اين کار هوشمندانه اتفاق نمي افتد. تکامل به هيچ وجه هوشمند نيست! انسان همواره به عنوان موجودي کاملا متفاوت از ساير خلقت شناخته ميشد و از کتب مقدس گرفته تا فيلسوفاني ماند افلاطون تا دکارت کاملا با اين نتيجه گيري موافق بودند. البته  شباهت آشکار ميان انسان و ميمون از نظر طبيعي دانهاي اوليه دور نمانده بود با اين حال نه فقط الاهيون و فيلسوفان بلکه هر کس ديگري نيز اين شباهت را ناديده ميگرفت اما نظريه جديد نسب مشترک داروين که در آن همه موجودات زنده از اجداد مشترکي مشتق ميشوند، شناسايي منشا پريماتي انسان را اجتناب ناپذير کرد. پريماتها راسته اي از پستانداران متشکل از پيش ميمونها، ميمونهاي پوزه دار، ميمونهاي تنبل سيلان، ميمونهاي شبگرد هندي، ميمونهاي دنياي جديد و ميمونهاي دنياي قديم هستند. ميمونهاي دنياي قديم 33 تا 34 ميملون سال پيش به بوزينه ها تکامل يافتند. بوزينه هاي زنده فعلي از دو گروه بوزينه هاي آفريقايي (گوريل، شامپانزه و انسان) و بوزينه هاي آسيايي (گيبون و اورانگوتان ها) تشکيل شده اند که شکاف آشکاري ميان اين دو گروه وجود دارد. امروزه ديگر هيچ انسان آگاهي درباره نسب انسان از پريماتها به ويژه بوزينه ها ترديد نميکند چرا که شواهد محکم و قاطعي که در سه دسته شواهد آناتومي، شواهد فسيلي و تکامل مولکولي  قرار ميگيرند اين مدعا را اثبات ميکنند. روايتهاي تاريخي از مراحل انسان شدن نشان ميدهد که هومو ساپينس، يعني گونه ما، محصول نهايي دو جا به جايي بومشناختي اجداد انسان نماي ما است.

مرحله جنگل باراني       شامپانزه

مرحله دشت درختي      آسترالوپيتکوس

مرحله دشت بوته اي      هومو (جنس انسان که خود شامل چند گونه است)

در مرحله شامپانزه بوزينه ها در جنگلهاي باراني عموما با کمک بازوها روي درخت جا به جا ميشدند غذاهاي گياهي نرم بود،  مغز کوچک و فشار انتخابي براي حرکت روي دو پا وجود نداشت.

در مرحله استرالوپيتکوس يعني 5 تا8 ميليون سال پيش بعضي از گونه هاي بوزينه شامپانزه سان موفق به تثبيت جمعيت بنيان گذار در کمربند دشت  درختي اطراف جنگل شدند وجود مناطق وسيع اينچنين در افريقا امکان تکامل استرالوپيتکوس ها را داد. در اين زيستگاه جديد استرالوپيتکوس ها بايد حرکت دو پايي انتخاب ميکردند هرچند همچنان روي اشيانه هاي درختي ميخوابيدند و نيازمند دندان هاي بلند و محکمتري بودند تا بتوانند از غذاهاي خشک دشت مثل ريشه و غده هاي گياهي تغذيه کنند. مغز همچنان نسبتا کوچک ماند اما احتمالا توانايي استفاده از ابزار داشته اند.

به نظر ميرسد تاريخ انسان همواره به شکلي حياتي تحت تاثير محيط بوده است. از حدود 5/2 ميليون سال پيش همزمان با شروع عصر يخبندان در نيم کره شمالي، شرايط آب و هوايي آفريقا رو به وخامت گذاشت. با خشک سالي به وجود آمده درختهاي دشتهاي درختي اسيب ديدند و خشک شدند و محيط زيست به آهستگي به دشتهاي بوته اي بدل شد. اين تغييرات استرالوپيتکوس ها را از پناهگاه امنشان محروم کرد زيرا آنها در دشتهاي بدون درخت کاملا بي دفاع بودند و از سوي شيرها، پلنگها و کفتارها که همگي ميتوانستند سريع تر از آنها بدوند به شدت تهديد ميشدند. آنها نه شاخ و دندان نيش قوي نه قدرت گلاويز شدن با اين شکارچيان بالقوه را داشتند و نه قدرت گريختن. به همين دليل بخش زيادي از آنها منقرض شدند. با اين حال آنچه براي تاريخ انسان مهم است اين واقعيت است که برخي جمعيت هاي استرالوپيتکوس به سبب استفاده از هوش شان در ابداع مکانيسم هاي موفق دفاعي توانستند زنده بمانند ( دستان نامرئي انتخاب طبيعي). اين مکانيسم ها ميتوانسته متفاوت باشد مثل پرتاب سنگ، ساخت سلاح هاي ابتداي يا آلات صدا ساز مثل تبل اما قطعا آتش بهترين وسيله دفاعي آنها بود. آنهايي که در اردوگاه هايي ميخوابيدند که با آتش محافظت ميشد اولين انسانهايي بودند که ابزار سنگي ساختند و اينگونه استراپيتکوس دوپاي درختي به هوموي دو پاي زميني تکامل يافت. اين گذار بنيادي ترين تغيير در تمام تاريخ جهش انسان بوده است. در اين زمان اندازه مغز به سرعت در هومو ارکتوس به دو برابر رسيد. دندانها به ويژه دندانهاي آسياب کوچک شدند احتمالا چون جنس هومو براي پخت و پز به آتش تکيه کرد و مواد غذايي سخت با پختن نرم ميشدند. مغز انسان ساختار بسيار پيچيده اي دارد و از 30 ميليارد سلول عصبي و اتصالات عصبي تشکيل شده است. شايد شگفت آورترين موضوع اين است که به نظر مي رسد که مغز انسان از زمان ظهور هومو ساپينسها در حدود 200 هزار سال پيش تاکنون حتي به اندازه يک بيت هم تغيير نکرده است. پيشرفت فرهنگي انسان از شکارچي و جمع آوري کننده بدوي غذا تا کشاورزي و تمدن شهر نشيني بدون افزايش محسوسي در اندازه مغز انسان رخ داده است. به نظر ميرسد در يک جامعه بزرگ و پيچيده تر به يک مغز بزرگتر رجحان توليدمثلي داده نميشود. اين موضوع براي تاييد اين باور استفاده شد که حرکت دوپايي و استفاده از ابزار مهمترين مراحل انسان شدن بوده اند. مغز برترمان ما را قادر به اختراعات پي در پي کرده است که با اتکا به آن به طور فزاينده اي از محيط مستقل شديم. هيچ موجود ديگري قادر به زندگي در تمام قاره ها و در تمام شرايط آب و هوايي نبوده و هيچ موجود زنده اي چنين غلبه نسبي بر طبيعت نداشته است. اما در 50 سال اخير آشکار شد که ما هنوز به جهان طبيعي وابسته ايم و تلاش ما براي غلبه بر طبيعت بهاي سنگيني داشته است. مثل استخراج بيش از حد منابع تجديد ناپذير و تخريب منابع تجديد پذير، آلودگي آب و هوا، تخريب شتاب دهنده منابع طبيعي و دستاوردهاي تکامل يعني تنوع گياهي و جانوري و رشد شرايط اجتماعي وحشتناک مثل محله هاي کثيف، تنگ دستي و فقر و حلبي آبادها. ششمين انقراض بزرگ زمين شناختي پيش روي ماست، نمادي از شکوه انسان. ما تنها گونه زنده باقي مانده از جنس هومو يعني انسان هستيم. گونه هاي ديگر اين جنس همه منقرض شده اند و با توجه به نظريه نسب مشترک داروين، شامپانزه هاي زنده  امروزي به عنوان نزديکترين خويشاوندانمان که تنها يک درصد از نظر ژنتيکي با ما تفاوت دارند پسر عموهاي ما محسوب ميشوند. در واقع ما و آنها ميليون ها سال پيش پدر بزرگ مشترکي داشته ايم. و در نهايت ميتوان گفت شايد زيبايي پيدايش انسان در همين ساخته و پرداخته شدن گونه ما در طول زماني طولاني است، به عنوان گونه اي در ميان ساير گونه اي ساکن زمين.

 

زيست شناس