شعر


شعر و ادب |

محدثه عوضپور

 

 

 

گفتي که بنداز از خودت اي ماه

عکسي به تاريکي تالابم

تا جزر چشم و مدّ ابرويت

موجي بيندازد به مردابم

گفتم که بدعکسم ولي هرگز

مثل زن زيباي قاجاري

رخصت نخواهم داد چشمانت

نقدم کند با لنز دوزاري

بدعکس، مثل ماه از نزديک

سرد و سياه و زشت و بينورم

برعکس اين دنياي قلّابي

پيشم که باشي، ماهي از دورم

اين دوربينها که خبرچيناند

از چال چانه  چاه ميسازند

از يک کلاغم چل کلاغ زشت

از کوه عشقت کاه ميسازند

اين دوربينها که غرضورزند

از عطر تنپوشم نميگويند

از بوي تند نرگس وحشي

در دشت آغوشم نميگويند

پيشم که باشي بهتر از عکسيم

با خندههاي واقعا سيبي

تا صبح ميغلتيم از خنده

 سيبيم در اوج سراشيبي

هرگز نخواه از من به جز من را

آهستگي ميخواهي از طوفان ؟

از من طلب کن جان به جاي عکس

تا بيدرنگ از خود بگيرم جان