ادبیات کودک و نوجوان


ویژه نامه |

به نام حضرت دوست

معصومه رضائي کردمحله

سلام اي حافظ شيرين سخن! اي فرزند اديب و با فصاحت مادرم ايران! اي آبروي ادب پارسي! اي عاشق و عارف دل سوخته و دلخسته! اي پرده نشين موسپيد کرده ديار شعر و ادب شيراز بي مثال و بي زوال! به تو مي بالم و افتخار مي‌کنم که هنوز بعد از هزاران سال سخنان و اشعار شيرينت بر تارک ادبيات اين مرز و بوم مانند تاج پادشاهي جواهر نشان مي درخشد و رقيب و همتا و جانشيني از براي خود نمي يابد.

سلام برتو اي حافظ شيرين سخن/ اي که هستي آبروي شعر ايران کهن

اي تو فرزند اديب مادرم ايران زمين/ مي درخشد شعر تو مانند تاجي با نگين

عاشقي و عارفي دل سوخته پرده نشين/ مايه فخر اديبان و فصيحان آفرين وآفرين

بي رقيبي و نداري همتا و جانشين / من به تو مي بالم اي سلطان شعرهاي ثمين

 

 

انرژي مثبت

نيلوفر خواجه

سلام و درود فراوان به استاد گرانقدر شمس الدين محمد بن بهاء‌الدين محمد حافظ شيرازي! بنده عاشق اشعار شما هستم. هميشه يه انرژي مثبت بين اشعار شما حس ميشه. به همين دليل من طرفدار شعرهاي شما هستم. براي اولين بار که شعرهاي شما را به زبان آوردم شايد کمي سخت بود ولي با گوش کردن به ويس هاي استادم توانستم شعرهاي شما را به خوبي بخوانم. همه درباره شعرهاي شما مي گويند چقدر سخت است و ما نمي توانيم چنين شعرها را بخوانيم ولي با تمرين کردن مي توان به آساني شعرهاي شما را خواند. دوست دارم مثل شما شعر بگويم و خيلي دوست دارم به آرامگاه شما در شيراز بيايم. کاشکي شما در قرني که ما در آن زندگي مي کنيم، زندگي مي کرديد تا ما مي توانستيم شما را زيارت کنيم. من به همراه دوستانم و استادم شعرهاي زيباي شما را مي خوانيم. مطمئنم اگر شما بوديد و مي ديديد که ما شعرهاي شما را مي خوانيم حس خيلي خوبي به شما دست مي داد. دوستدار شما: نيلوفر خواجه.

 

 

خاطره انگيز

سيده فاطيما عقيلي

سلامي چو بوي خوش آشنايي

بدان مردم ديده را روشنايي

درود و عرض ادب خدمت خواجه شمس ‌الدين محمد بن بهاء‌الدين محمد حافظ شيرازي. نمي‌دانم چرا و چگونه هيچوقت اشعار دلنشين شما، برايم تکراري نمي شود؟! خب برايم بسيار عاليست که هميشه در ياد و خاطرم هستيد. من با تمام ابيات شما، حداقل چندين خاطره ساخته ام! مخصوصا اين بيت که هميشه بر لبم زمزمه مي کنم: «عيب رندان مکن اي زاهد پاکيزه سرشت/ که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت». از خودم ميخواهم برايتان بگويم: من نويسنده و حافظ خوان هستم. و گه گاهي روحيه ي پژوهشگري من راجع به اشعار و زندگينامه شما، فعال مي شود. چند سوال خدمت پيشگاه عزيز شما داشتم که حال آنها را مطرح مي کنم. خوانده ام که شما، در دوران آغازين جواني شاگرد نانوا بوده‌ايد و به مکتب خانه اي نزديکي نانوايي براي آموختن مي رفتيد. و طبق گفته حافظ پژوهان شما حدود چهل سال در حرفه هاي حفظ قرآن، درس صبحگاهي و علم و فضل تحصيل کرده‌ايد و با تلاش و پشتکار به اين مقام بالا دست يافتيد. طبق مطالعات من، شما هميشه طرفدار راستي بوديد، فريب و ريا را گناه مي دانستيد. و در آخر، «رند» کليدي ترين کلمه در غزليات شماست. اي کاش مي‌توانستم با شما ديداري داشته باشم و بپرسم:آيا در تحقيق راجع به خلاصه ي زندگينامه شما، موفق بوده ام يا خير؟! دوستدار هميشگي شما: فاطيما عقيلي.

 

 

سلامى چو بوى خوش آشنايى

فاطره قرباني

سلامى گرم محضر شما شاعر بزرگ سرزمينم، جناب حافظ دارم. من مدتى را به كلاس سعدى خوانى ميرفتم و راجع به سعدى بيشتر ميدانم. ولى هنوز فرصت نشد شعرهاى شما را بخوانم و در كتاب هايم شعرى از شما به چشمم نخورد. فقط ميدانم كه شب هاى يلدا دايى جانم كتاب حافظ را باز ميكند و براى ما فال حافظ ميخواند. شنيدم كه شما يكى از پر ماجراترين شاعران و البته شاعرى دوست داشتنى بوديد. من امسال تصميم داشتم كه به كلاس حافظ خوانى بروم، ولى «بسوختيم در اين آرزوى خام و نشد». كاش ميشد جواب هاى اين سوالات را مي دانستم. آيا شما شاعران دعوا هم ميكرديد؟ آيا شما شاعران به هم كتاب قرض ميداديد؟ آيا شما شاعران رياضى هم ميخوانديد؟ شما شاعران چه ساعتى شعرهاى قشنگترى به مغزتان مي آمد؟ آيا شما شاعران آشپزى هم بلد بوديد؟ و شما اى جناب حافظ، براى درس خواندن، پدرتان بيشتر بهتان گير ميداد يا مادرتان؟ آيا شما هم كتاب هاى شاعران ديگر را مي خوانديد؟ اميدوارم در سال هاى آينده جواب همه اين ها را بگيرم، ولى اگر شما وقت كرديد، جواب نامه ام را بدهيد. التماس دعا

فاطره قرباني. شايد به زودي نويسنده نسل جديد.

 

 

بوي انديشه

فاطمه مزنگي

پروانه اي سرخ از دوردست ها شروع به پرواز کرد. مسيرش را با اميد و بالهايش را به همراه باد صبا به پرواز درآورد. نگاهش را به مقصود دوخت و شعله هاي خورشيد را در دل به رقص درآورد. محمد از کنار پنجره اتاقش ايستاده و به آسمان آبي و پرندگان در حال پرواز مي‌نگريست. قلبش را شوق اشعار زندگي به بازي گرفته بود و نگاهش را افکار طبيعت. دستش بي اختيار قلم را برداشت و بيتي را از حفظ نگاشت تا امواج درونش را ذره اي به سکون بکشاند. آن پرنده که بر افق ماه بال ميزند، ما را بر عرصه دل کجا مي‌برد؟ بوي گل، که انديشه ها را از گلستان ما مي آورد، زينت عقل کجا مي آيد؟ محمد دفترش را گشود و در حالي که با دقت به ديگر اشعارش مي‌نگريست، سرش را به سمت پنجره برگرداند و دوباره به آسمان نگاه کرد. او ميخواست طبيعت و دنيا را بشناسد. آن را ببيند و با قلمش به زبان بياورد. همچنان که غرق در آسمان و صفحه افکارش بود، پروانه سرخ که به همراه باد صبا دنبال گمگشته اش مي‌گشت، از پنجره باز اتاق وارد خانه شد و بر دفتر اشعار محمد نشست. به مژده جان به صبا داد شمع در نفسي/ ز شمع روي تواش چون رسيد پروانه

 

 

 

صداي سخن عشق

آتنا رادپور

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست

در سخت ترين و وحشتناک ترين روزهاي زندگيم با وجودت آشنا شدم. مگر مي شود در روزهاي نااميدي خداوند هديه اي برايت بفرستد، در روزهاي ياس و نااميدي و ترس از دست دادن عزيزان، در روزهايي که مردم از ترس بيماري و مرگ از خانه هايشان بيرون نمي آمدند! و من تو را شناختم! نه تنها ديگر ترسي نبود؛ بلکه لذت روزافزوني نصيبم شده بود. کم کم که بزرگ تر شدم با کمک استاد عزيزم با لايه هاي غزل هايت آشنا شدم. پنجره اي ديگر به رويم باز شده. حالا هر روز که از خواب بيدار مي شوم بيتي از سخنانت را تقديم وجود خودم مي کنم و گاهي پيش مي آيد در بعضي از محافل زياده گويي نمي کنم و فقط با خواندن بيتي از اشعارت جان مطلب را ادا مي کنم و اينجاست که به ايجاز کلامت پي مي برم. روزهايم پر از افتخار شده به يمن وجودت! هميشه زنده هستي برايم. شايد باور نکني من با غزلي که در سوگ فرزندت سرودي روزها اشک ريختم و در اين انديشه ام که چطور با اين همه سختي به درجه اي از معرفت رسيدي که در تمام جهان نامت جاودانه مانده. هنوز که هنوز است جهان در حال شناخت توست. دختري يازده ساله در ميان گل ها قدم مي زند و اشعارت را فرياد مي زند. و عاشقانه سخنت را سرلوحه ي زندگيش قرار داده. ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم/ جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم.

 

 

اثر ارزشمند

آيلين اميري

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

گاهي به غزل هايت گوش دادم و گاهي تلاش براي خواندن غزل هايت ميکنم. براي من و همه ما هر دو حالت خوشايند بوده و لذت برديم. دفعات اول کودک پنج يا شش ساله بودم که غزل هايت را با صداي ديگران مي شنيدم. آن موقع فقط به لحن و ريتم غزل هايت توجه ميکردم ولي با گذشت زمان دارم معني غزل هايت را متوجه ميشوم. البته که هنوز راه درازي در پيش دارم ولي از اينکه با شما آشنا شدم واقعا خوشحالم. هر کدام از اين چند کلمه براي خود دنيايي دارند: بلبل، گل سرخ، باد صبا، هدهد و بسياري از کلمات خاص ديگر. زماني که با لباس هاي مخصوص وارد شده و چند بيت از ابيات خوش نواي شما را ميخوانيم و ميبينيم که بعضي در حال زمزمه کردن ابياتت هستند و يا ما را به خاطر خواندن آثار ارزشمندت تحسين ميکنند. و يا موقعي که در برنامه اي هستم و ميبينم که کسي متن خود را با بيت سلامي چو بوي خوش آشنايي/ بدان مردم ديده را روشنايي شروع کرده و سپس در مورد موضوع هاي مختلف صحبت ميکند. ما با شروعي از بيت هاي حافظ ميتوانيم نشان دهيم که حافظ خوان بوده و مقداري از اين اثر باشکوه را ميشناسيم. اي کاش ما حداقل روزي يک بيت اين غزل ها را بخوانيم:

خيال روي تو در هر طريق همره ماست

نسيم موي تو پيوند جان آگه ماست

                       

 

مراد خواهم يافت

فاطمه رادپور

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

که هر چه بر سر ما مي رود ارادت اوست

مراد خواهم يافت قطعا! چون با وجودت آشنا شدم و حالم خوب است. روزگاريست که با اشعارت زندگي ميکنم. به روش خودم وقتي با اکثر کساني که با دنياي ادبيات آشنايي دارند، صحبت مي کنم همه دوست دارند مانند شما شاعر يا نويسنده بشوند و سوداي کسب رتبه ها و مقام هايي در حوزه ادبيات را دارند. اما من دوست دارم زماني که دکتر شدم و اگر در سميناري سخنراني داشتم ابتداي سخنراني را با غزلي از شما شروع کنم يا اينکه اول همه مقاله هايم به سخن شما آراسته شود. هم اکنون هم اين کار را انجام مي دهم. من دختري دوازده ساله هستم که در رشته رباتيک و علوم هسته اي و رشته هاي علمي دانش آموزي، رتبه کسب کردم و زماني که براي دفاع از پروژه ي خودم رفتم دفاعم را با بيتي از شما شروع کردم و ذوق را در نگاه داوران ديدم و اينجا کار را تمام شده مي ديدم. و همان طور که گفتم حالم خوب است چون که:

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم يافت

چرا که حال نکو در قفاي فال نکوست»!

 

 

 گل

بنيتا رادپور

سلامي چو بوي خوش آشنايي

 بدان مردم ديده روشنايي

درودي چو نور دل پارسايان

  بدان شمع خلوتگه پارسايي

من بنيتا هشت ساله هستم قبل از اينکه بتوانم بخوانم و بنويسم با اشعار شما آشنا شدم. يعني وقتي چهارساله بودم تنها با شنيدن صداي استاد عزيزم که بيت هاي شما را برايم مي خواند من هم آنقدر گوش مي کردم تا بتوانم مانند استادم بخوانم. کم کم با شاعرهاي ديگر آشنا شدم اما غزل هاي شما را بيشتر دوست دارم. کليد واژه هاي شعر شما را مي شناسم. «گل بي رخ يار خوش نباشد». من مي دانم که منظور شما گل سرخ است و اينطوري معني شعرهاي شما را مي فهمم و ماجراهايي که ميان گل سرخ و بلبل است. من در هر وقتي که دوست داشته باشم شعرهاي شما را گوش مي دهم. مثلا بعضي وقت ها که با عروسک هايم بازي مي کنم يا وقتي در حال غذا خوردن هستم يا قبل از خواب و هر وقت ديگر. حافظ جان من خيلي شما رو دوست دارم و به همه ي مردم پيشنهاد ميدم حافظ بخونند و از خوندن شعر لذت ببرند.

 

 

حافظ است ولي خداحافظش

فائزه رسولي

باد صبا نامه کشان مي آيد، به گمانم خبري از يارِ بي شبيه ما دارد. آمد و يک غزل بر دوش نشست. گفت: فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش/ گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش. يار که ديدم به خنده گفتم: حافظ است. خنديد که: خدا فقط حافظ است.

ناگفته و خسته ميان تنور تلخ و داغ زندگي نشسته بودم و به نشدن هاي مداوم خيره مانده بودم.  تمامم را باخته بودم و دگر جاني براي ادامه دادن نداشتم. سراب را قله ميديدم و قله را سراب؛ اين زندگي بود که ديگر قصد دست انداختنم داشت. من در اعماق چاهي عميق رفته بودم که خود نميدانستم انتهايش بي راهه است. گاه درونم را نا اميدي ميجويد و تنم از پژمردگي بي جان ميماند. در تمام اين مسير با خود ميگفتم اگر نشود چه ميتوانم بکنم؟ اگر به قله ها نرسم بايد چه کنم؟ تو مرا راه نشان دادي و گفتم که بگويم به خدا: همتم بدرقه راه کن اي طاير قدس/ دراز است ره مقصد و من نو سفرم.

 

 

شوق ديدارِ رخِ يار

پرند اسلامي

ديريست که دلدار پيامي نفرستاد

 ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران

پِيکي ندوانيد و سلامي نفرستاد

جناب آقاي حافظ شيرازي درود و سلام! من آرزو داشتم که مانند شما هنرمند بشوم تا همه مرا بشناسند. دوست داشتم شعرها و غزل هايي مانند اشعار شما چنان دلنواز و شيوا بسرايم. من سن زيادي ندارم اما از شدت علاقه ي زياد به آثار شما تصميم گرفتم در اين کلاس حافظ خواني که در شهر کوچکِ ما برگزار شد، شرکت کنم و به لطف اين کلاس و استادم من توانستم چند تا از غزل هاي شما را بخوانم و حفظ کنم. من در تلاش هستم تا بتوانم ديوان شما را به بهترين نحو براي مخاطبانِ علاقمند به شما بخوانم و اين براي من خيلي لذت بخش است که دارم آثار بزرگي چون شما را مطالعه مي کنم من دوست داشتم شما را ببينم. اما حالا که نشد تصميم دارم به آرامگاه شما به شيراز بيايم و کنار اسم شما و جايگاه شما برايتان آثارتان را به زيبايي بخوانم و زمزمه کنم. به اميدِ ديدار. با شوقِ فراوان.

 

 

 شاعر بزرگ

يسنا ايلات

من راستش نه حافظ خوان هستم نه نويسنده. ولي برايم جالب بود نوشتن نامه براي شاعر به اين بزرگي «الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها/ که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها»؛ وقتي که اين بيت شما را خوانده ام و کم کم معني اش را درک کردم متوجه شدم شما چقدر حرف دل ما دانش آموزان را مي زنيد. ما اول رياضي برايمان آسان بود، ولي الان سخت شده است. ولي شما در مورد عشق اين حرف را مي زنيد.

 

 

زيبا و موزون

هلن مرادي

سلام من هلن هستم. راستش کلاس حافظ خواني نميروم. اما با چند تا از شعرهاي شما آشنايي دارم و برايم نوشتن نامه اي براي شاعري به اين بزرگي جالب بود. اومدم با چند خط نوشته براي حافظ حرف هايم را درباره حافظ بگويم: سلامي چو بوي خوش آشنايي/ بدان مردم ديده روشنايي! اي حافظ هميشه با خودم مي‌گويم چقدر زيبا و موزون کلمات را کنار هم ميچيني! هميشه دوست داشتم به درجه اي از شعر و شاعري برسم که هميشه حرف هايم را با شعر ادا کنم. آري الان که فکر ميکنم شعرهاي شما براي يک انسان خيلي آموزنده ست. مثلا اين شعر زيباي شما: دمي با غم به سر بردن جهان يکسر نمي ارزد/ به مي بفروش دلق ما کزين بهتر نمي‌ارزد. آري حافظ حالا که درک و فهم من از شعر به جايي رسيده که متوجه معني اين بيت شده ام واقعا غم و اندوه بي ارزش است. و الان خوشحالم درباره شعرهايت با شاعر بزرگ يعني حافظ حرف زدم.

 

 

دلتنگي هايم

فاطمه ريواز

به نام خالق عشق. به نام پدر ادبيات ايران آغاز ميکنم: حافظ. اين کلمه براي من يادآور تمام عشق و معرفت و دوستي است. دست بر قلم ميبرم و مي نويسم. ميدانم نمي‌تواني اين نوشته هايم را بخواني اما باز هم مي نويسم. هرچند که به نوشته هاي تو نمي رسد و عيب و نقص زيادي دارد؛ اما همين نوشتن هم براي من لذت بخش است. هرگاه شعرهايي که سروده اي را مي خوانم برايم گنگ است چطور بشر مي تواند اين همه زيبا سخن بگويد. حافظ جان نوشته هاي تو هر بشري را به وجد مي آورد و انسان را در افکار خويش گم ميکند. به ياد شب هاي نوراني و دل تنگي هايم مي نويسم. چرا همه مي گويند شعر نوشتن سخت است؟ چرا نمي گوييم همين بشر است که سختش مي‌کند؟ حافظ جان الگوي بزرگي براي ما بوده اي و هستي. هرگاه نام شيراز مي آيد، ياد تو در ذهنم زنده مي شود و بي صبرانه منتظر سفر به شيراز هستم.

 

 

آرامش

سيده نيايش حسيني

براي من سخنان او ميشود تسکين دردام. وقتي يکي از بيت هايش را ميشنوم به روحم آرامش ميرسد. خيلي دوست دارم برم به شيراز به محل اقامت اين شخص و شنيدم که شيراز خيلي شهر ديدني و قشنگي هست. اون کيه که صدايش آرامش بخش است؟/ يا سخنانش پر محبت؟ و توي شيراز است ؟حافظ شيرازي اسمشو نشنيدي مگه؟ شاعري پر تلاش که اهل شيراز بود.

 

 

 لسان الغيب

آرنيکا روح افزائي

سلام. براي من يک سوال پيش آمده که يک شاعر چه شکلي مي‌تواند جوري با عشق شعر بگويد که وقتي يکي يک غزل يا حتي يک جمله از ديوان شما مي‌گويد، همه شيفته شعر شما و کسي که دارد با تمام وجودش شعر را مي گويد، مي‌شوند. حتي شعرهاي شما تنها در ايران معروفيت ندارد، بلکه در بعضي از کشورها هم تدريس مي‌شود، مثل آلمان، ايتاليا و اسپانيا. بايد بگم که از نظر من شما بهترين الگو براي کودکان، نوجوانان و بزرگسالان هستيد. ولي چيز ديگر هم که برايم جالبه اينه که بعضي ‌ها مي‌گويند بايد از شعرهاي شما درس زندگي گرفت و با آنها زندگي کرد. بله درسته ولي فقط گفتن اين جمله نيست. بايد بهش عمل کنيم تا واقعاً نتايج زيباي آن را ببينيم.

 

 

الگو

نازنين زهرا خانقلي

سلام بر شاعر بزرگ شيرازي. من يه نويسنده تازه کار هستم و حافظ خوان نيستم. ولي يکروز توسط معلمم به يه کلاس حافظ خواني دعوت شدم. ذوق زيادي داشتم وارد سالن که شدم هر يک از بچه ها داشتند مي‌خواندند و من هم گوش ميدادم. ولي از يک غزل خيلي خوشم آمد: غزل صد و شصت و سه: گل بي رخ يار خوش نباشد/ بي باده بهار خوش نباشد. رفتم و معني بيت رو پيدا کردم خيلي خوشم اومد از معني اين بيت. خيلي دوست دارم به شيراز برم و آرامگاه الگوي ابديم رو ببينم.

 

 

به نام خداوند دريا نور

الينا فخفوري

خدايي که دارد به هرجا حضور     

سلامي چو بوي خوش آشنايي

بدان مردم ديده را روشنايي

درود اي حافظ! بنده دانش آموز پايه ششم هستم. راستش در درس «نه» کتاب فارسي مدرسه، چند بيتي از شعر زيباي شما داريم که باخواندنش لذت مي برم و دوست دارم آنقدر آن را بخوانم و خواندنشان را خوب خوب ياد بگيرم تا زماني که معلممان اين را درس مي‌دهد زيبا و روان آن را بخوانم؛ زيرا خيلي برايم ارزشمند هستيد. چه زنده رود آب حيات است/ ولي شيراز ما از اصفهان به. با خواندن اين بيت شما زيبايي هاي شيراز نشان داده مي شود. چقدر خوب که در شهري پر از ديدني زندگي مي کنيد؛ مثل تخت جمشيد، دروازه قرآن، و... خيلي دوست دارم روزي به آرامگاه شما بيايم.