زبان تبري و لهجة استرآبادي
یادداشت |
سيدمحمد ميرموسوي
مدتهاست که به طور پراکنده گفتارهايي دربارة فرهنگ و لهجة استرآبادي يا گرگاني شنيده ميشود و برخي آن را تافتهاي جدا از فرهنگ و زبان تبري منطقه ميدانند و برخي از زبانزدها، مثلها و به ويژه واژههايي که آشکارا ريشه و نشانة تبري دارند را استرآبادي ميپندارند و به نظر ميرسد از پيشينه و ريشة آنها آگاهي چنداني ندارند.
استفاده و بهکارگيري هر واژه يا مَثَل و زبانزد به گويش و لهجه خود را نميتوان متعلق و توليد فرهنگ خود دانست. بيشتر واژههاي مستعمل، و برخي از مثلها و زبانزدهاي موجود در فارسي استرآبادي، تبري است و برخي نميدانند و برخي هم نميخواهند آن را بپذيرند. اگر اين موارد و مهمتر از همه، اصل واژهها حذف شوند، چيز زيادي در گويش استرآبادي به عنوان نو واژه باقي نخواهد ماند!
بايد يک نکته را در نظر داشت که زبان مردم استرآباد، فقط گويش پارسي نيست و يا فقط گويشوران پارسيزبان، استرآبادي اصيل نيستند. بلکه گويش استرآبادي؛ شامل دو گويش، تبري استرآبادي و فارسي استرآبادي است. پارسيزباناني که اينک خود را اصيل مي دانند، مهاجراني هستند مانند ديگر مهاجران اين منطقه، که در يک دوره زماني و خيلي قديميتر از ديگر مهاجران، براي کار و زندگي به اين منطقه سرسبز و پر برکت کوچ نمودند. و بدونِ شک اين آب و خاک قبل از ورود اين گروه هم زادوبوم اقوامي بوده و مردماني در آن زندگي ميکردند و به نظر مي رسد که ريشه و زبان تبري داشتند، البته نه اهل تبرستان. ضربالمثلها و زبانزدههايي، بومي محلي اطلاق ميشود که در يک منطقه و با توجه به فرهنگ، جغرافيا، کار، رفتار و زندگي و... مردم و توسط خود آنها توليد شود. و هر مثلي را که به لهجة خود ادا کنيم متعلق به ما نميشود. برخي زبانزدها را اعرابگزاري نموده و به نام ضربالمثل استرآبادي معرفي ميکنند! تا جايي که برخي مَثَلِ پيش پا افتادة خدا خر را شناخت شاخ نداد را هم به عنوان مثل استرآبادي معرفي مي کنند!
زادگاه بسياري از مثلهاي مطرح شده در استرآباد در اصل تبري است که محققان به لهجة استرآبادي اعراب گزاري ميکنند. در جايي با جانور فيل مثل استرآبادي ارائه شده! آيا فيل موجود بومي منطقه و مردم با آن سروکار داشتهاند که بخواهند با ويژگي هاي اين حيوان مثلي خلق نمايند؟! آيا پيش از انتشار عکس و فيلم اين حيوان، نياکان ما اين موجود را ديده بودند که با آن مثلي بسازند؟!
پارسيگويان استرآباد، پس از مهاجرت در مقابل گسترة فرهنگ و زبان تبري منطقه به ناچار مجبور شدند تا جايي که ممکن است در پهنة اين فرهنگ و زبان حل شوند و واژههاي زيادي را با لهجة خود ادا نمايند، به طوري که برخي خيال ميکنند اين واژهها از توليدات آنهاست!
در واقع اين گروه دامنة فرهنگي وسيعي نداشتند که قادر به توليد اين همه واژه يا مَثَل و قالبهاي ديگر باشند و بتواند به عنوان فرهنگ غالب رواج نمايند. همچنان که در زمينة موسيقي، ترانه ها، دوبيتي، تقويم، سالنامه و...ناتوان بوده اند. در مورد اسامي مکانها، واژهها و فرهنگ عمومي، نشان ميدهد که قبل از حضور فارسي زبانها، مردماني در اين منطقه زندگاني ميکردند که تبري زبان بودند. البته تبري زبانهاي اينجا تبري نيستند، استرآباديهايي هستند که در گسترة فرهنگي تبرستان بزرگ قرار دارند، نه جغرافيايي اداري و سياسي آن. مثل تبري زبانهاي تهران، طالقان، دماوند، فيروزکوه، شمال سمنان و غرب گلستان و...اين ها از مازندران به اينجا کوچانده نشدند. اينها مردمان اين منطقه هستند، با زبان تبري. زبان و فرهنگ تبري از کتول گذشته و تا بعضي نقاط راميان هم نفوذ دارد. حتي تا حوالي بجنورد هم کم و بيش ديده ميشود. مثلا واژه هَرزهچنه که در بجنورد رواج دارد يک واژة مستعمل تبري است. قزلباشهاي ساکن در راميان هم در يک دوره خاص تاريخي به آن منطقه کوچانده شدند و بدونِ شک پيش از آنها اقوام ديگري زندگي ميکردند که به يقين ترکزبان نبودند. با اندکي دقت احساس ميشود کساني که خود را اصيل ميدانند، در برههاي از زمان، و در ارتباط و مراوده با بوميان مجبور شدند بسياري از واژگان بوميان را بپذيرند تا ارتباط دوسويه برقرار شود. و تقريبا همة اقوام ديگري که به اين منطقه مهاجرت کردند کموبيش زبان تبري را آموختند اما کسي نيازي به آموختن گويش استرآبادي پيدا نکرد و شايد خيلي کم اتفاق افتاده است. يک کارشناس ثبت ميراث ناملموس در روزنامة گلشن مهر اعلام کرده بود که گويش استرآبادي در زمينه مسايل زندگي، کشاورزي، باغداري و دامداري واژهگزيني نموده است.
در اين حيطهها کدام واژهها گويش فارسي استرآبادي است؟ به نظر مي رسد ايشان هم واژه هاي تبري را به اشتباه استرآبادي ميداند. مگر واژههاي هوکا، قاشوِرين، دَره، چاهِر، مايدِله، تِپِلاغ، پيشدامن، وال، کنار وال، دِمِس، ترسيکا، تيتي، لَته، اورزا، دار، چله، چَمتا، وِرزا، و.... فارسي استرآبادي است؟ در حالي که همه تبرياند. کساني که خود را از روستا و امورِ مشاغلي چون کشاورزي، دامداري و... بيگانه ميدانند، چگونه ميتوانند صاحب چنين واژهها و مثلهايي باشند که ريشه در کار و زندگي و اقتصاد روستايي دارد؟ گويش استرآبادي در حد خانواده و محله رواج دارد و در بازار و امور کشاورزي، دام و طيور، وحوش و...فاقد واژگان زيادي است. بسياري از نامها، نشانها و بيشتر واژههايي که به نام استرآبادي ذکر ميشود، و براي آنها نصاب سروده شده، تبري است و تنها تلفظ آن به لهجة پارسي استرآبادي است. گويش استرآبادي در ساخت و توليد بسياري از واژه ها چارهاي جز استمداد از زبان تبري ندارد. معمولا مهاجران از فرهنگ و زبان بوميان مقصد تاثير ميپذيرند و با اين استدلال به نظر ميرسد که تبري زبانهاي منطقه پيشينة ديرينهتري از گويشوران فارسيزبانها دارند. و اگر تبري زبانها، مهاجران بعد از فارسيزبانها بودند، بايد گويش بسياري از تبري زبانهاي منطقه، گويش فارسي استرآبادي مي شد و در حالي که چنين نيست. و پس از چند هزارسال مراودة مستمر، تقريبا هيچ واژهاي که دال بر استرآبادي باشد، در گويش مردم تبري زبان منطقه وجود ندارد! حتي در روستاهاي چند قدمي شهر! در واقع اين مناطق خود غني است و صادرکننده عمدة واژگان. همانطور که پيشتر گفته شد، واژهها و فرهنگ مردم تبري در کالبد فرهنگ و گويش پارسيگويان استرآباد تاثير فراوان کرده که اگر آنها را حذف نمائيم چيز زيادي باقي نميماند. مثلا واژه تبري تِرجه، به معني جوانه زدن دانه يا بذر، که درست آن با کسره تِ تلفظ ميشود را پارسي زبانان استرآبادي با ضمه تُ تلفظ ميکنند. آيا اين واژه تبري نيست؟ آيا هر واژهاي را با لحن و لهجه خودمان تلفظ کنيم متعلق به ما ميشود و ما آن را توليد کردهايم؟! همة ابزارهاي کشاورزي. مانند بَلو، هوکا، واشله. دوشاخ، سهشاخ، تاشِه، قاشورين، تيلّاق(چنگک براي کندن دانه انار يا هر ميوة ديگر از روي شاخه) دَره، پاس(گُوِه) و... و علف و گياهان صحرايي مانند تِپلاغ، کالدِمبِه، گُپَمبول، چاهِر، شَليمي، پَيلم، سَلِمِه، اَلرز، مايدِله، اِنارجه، زولنگ، موره، و... در مورد حيوانات و حشرات؛ مثل تيرنگ(قرقاول)، پاپِلي (پروانه)، لَلِمباز(سنجاقک)، تِلاجي(نوعي ماهي)، جيرجيراني، شوکا، زيپا. بَرده(بلدرچين)، بامشي، موشخرما، خروسکالِه(خروس جوان)، اِروسک( سنجاب)، دَلِه(گربه وحشي)، اَرمِنجي( جوجه تيغي)، اِشپل(تخم ماهي. خاويار)، تَشي، آيش(زمين آمادة کشت)، گاندِله، گُندله، ياري(جاري) شِلاب( باران تند و ناگهاني)، رِشه(مايع پستان در پس از زايمان)، رَندي(رَندو، تهديگ)، آشپَتيکا( آشپزي کودکانه)، چيلهکا(هيزم ريز)، چو(چوب)، تنديرتو(هيزم تنور)، کِشتا( نان کوچک براي کودکان)، تِرکانِش(درد. درد استخوان)، لِفت دادن( معطل کردن)، اوزان(آويزان)، پيته( چوب پوسيده و پوک شده)، سِخ(سيخ)، مِخ( ميخ)، پولِک( جوانه گياه). تِشکِه(نميشود معني کرد).هَمبِست(غليظ). کَل، کَلزدن( جفتگيري چهارپايان)، بَچکِل، بَچکِليدن(چُکُليدن)، اَشنِفِه(عطسه)، اِشتا(شتاب، عجله)، سُ ( رفتار و عادت کسي را به ارث بردن)، پِلِه (سِفله)، کورِک، تِشکِه(دُمَل)، البيس(حلزون)، مِليجه(مورچه)، شِپِل(سوت)، اَلِه( دلقک، خُل و مسخره)، تَهخانه( پستو)، اُوزان(آويزان)، اُشرشر، بادُ، وَچِه ويله، دِشو(شربتغليظ، رُب ميوه، رب ميوه انگور )، برفدِشو ( دشو انگور که با برف مي خورند)، بَل (شعلة آتش)، بل دادن (سوزاندن)، بَشزدن( بش زدن قوري شکسته)، بِلِر( بيحس)، بَلِک داشتن( بهانه داشتن)، پاشزدن (افشاندن غلات)، دانه پاش(غربيل جدا کننده از دانه هاي هرز)، پَرجِن( غربيل آرد)، تَندير(تنور)، پَپ (باده کرده، ژوليده) پَپکله( داراي موهاي ژوليده و افشان، خل و چل)، تاس(کاسه)، چليکا(هيزم ريز)، پَپو( ذرت بو داده)، پِت(لوچ، چپ چشم)، پُخه(تفاله)، پِروک(در خود جمع شدن، شبيه چرت زدن)، پروک زدن( بي حال شدن)، پِشور(آبدزدک)، رَئي(رَئوو)، پَزغه، پَقزه(جرقه)، بندلام(عنکبوت)، بندلام کالي يا کلو(کالي يا کلو به معناي لانه، لانه عنکبوت)، پَلا (پرندهاي شبيه حواصيل با پرهاي سياه، پا وگردندراز)، پِلا( پلو، چلو)، پَتُ( گرم. گرما، آب گرم)،پِتو( فرو کردن)، پووش (پفکردن نان يا خمير. به پِهِن حيوانات هم گفته
مي شود)، پينگلي(کوچک، قدکوتاه)، تَپوک(ضربه با دست به سر و بدن کسي)، تِرا پِرا(پراکنده)، چِشتِهخورده، چِشتِه بِخاردِه(چيزي خورده که برايش خوشايند بوده. عادت کرده. در برخي رفتارش مجازات نشده و پررو شده.)چرتينگ(پرندة کوچکتر از گنجشک)، کَتِل (چوب کلفت)کاتِل(بلندي هاي کوتاهتر از کوه. محل دامداري و زندگي آنها)، چِسِن در رو(حوالة چُس به روح و روان مرده، گور به گوري)، زِل(زخمي و پاره شدن، ساييدگي، عرقسوز)، کِشتا( نانکوچک براي کودکان) تنديرتو(هيزم تنور) ،جاجيگا، جاجيگار(ظرف، جا و مکان)سياهدار، سياه چو( ضعيف و لاغر شدن بر اثر بيماري و فقر) و...همة اين واژهها تبري است و گويشور استرآبادي با لهجة خود ادا ميکند و بسياري موارد و حتي در نصابها آن ها را به نام واژگان خود مطرح مينمايند. تلفظ به لهجة خود دليل بر توليد و مالکيت آن واژه نميشود. مثلا الان همة ملت ايران واژههاي راديو، تلويزيون، کامپيوتر و... را تلفظ ميکنند آيا اين واژهها فارسي هستند؟! آيا ما با فرنگيها مشترک هستيم؟ مشترک نيستيم. ما به خاطر ناتواني در توليد واژه از آنها استفاده ميکنيم. صدها سال هم بگذرد باز اين واژهها فرنگي هستند. اين مانند کسي است که از شمار واژگان عربي در زبان فارسي آگاهي نداشته باشد و همه را فارسي بداند. محققي در سيماي گلستان اعلام کرده بود که چند واژه استرآبادي در مناطق غرب استان مثل بندرگز و نوکنده که تبريزبان هستند رواج پيدا کرده. و نگفت که چه واژههايي که ريشة آن بررسي شود. و ديگر نگفت که تعداد خيلي زيادي از واژههاي تبري در گويش استرآبادي رواج دارد. حتي برخي از واژهها در ترکمن صحرا هم رواج پيدا کرده. مثلِ کَت (ديوار) يک واژه تبري است. تِپِليک واژه تبري است که استرآبادي اين واژه را با لهجة خود و تپولوک ادا مي کند. در تبري واژه عربي ملکالموت در هم ادغام شده و مرکميت تلفظ مي شود تا جايي که عرب زبان هم متوجة ريشة عربي بودن آن نميشود. استرآبادي اين واژه را شنيده و به جاي مرکميت با لهجة خودش ميگويد مرکموت. معمولا همة لهجه ها واژه هاي مستعمل را به لحن و لهجة خود ادا مي کنند. اسامي بسياري از اماکن نشان ميدهد که قبل از ورود پارسيگويان، تبري زبانها در اين منطقه زندگي ميکردند و براي نقاط مختلف نام نشان
تبري ناميده بودند. همة واژه هاي تبري زير معني نشده و فقط آنهايي که نياز بود انجام شد. شِلاب، تِرجه، مييا(ابري، مه آلود)، اُکش، اُگير(آبکش)، نماشان، شِدرِم(شبنم)، شغالوارش، پِشِلپِشو( به هم زدن چيزي)، کلچپاس، دِخاله، داخاله(پايه چوبي) اُ، تو، خو،گو، پيير، مار، برار، اُزان، اُچک، وَلوياز، تِک(دهان)، وَک، ولغاز، گُ به گُ، پِتکالِه(جغد)، زاغ، چشم زاغ يا زاغو(چشم آبي)، بامشي، چندلک يا چندلوک، واژه معترضه کافور، سفيدچشم، سوراخ به تن، شِفت، دل باد ميدهد، بيستا( بي صدا)بَلِک(بهانه)، تُ(هُل. تُ دادن. هل دادن، تکان دادن) کالي يا کِلي(کلو، لانه مرغان). لاقلي(ماهي تابه)، مِسکلا(ظرف فلزي مسي آب. کِلا يا کيله در زبان تبري به معني پيمانه هم است)، ماچکِل(سوسمار). پِشور(آبدزدک) زَمبُلُق(ترش زياد)، پِله(سفله)، بَل(شعله، روشنايي)، تيل(توول)، زمهليل(خيلي ترش)، گل انار( انار پوست قرمز)، چَکه(کف)، چَک چکو، چکه بروش(کف زدن ممتد و با هيجان)،چَکهسِما( رقص همراه کف زدن)، چَکهبِران، چکهبِلِر. تَق (بوته جاليز ) مَل (درخت انگور). لَم (بوته گياه روندة روي زمين. مثل بوته تمشک)،لا( رخت، لباس)، سِندِسلام(گل مژه) مُزبولو، مازبولو(بلوط) شِت(شوت)، دستي( دستي کرده يعني عمدي. دستي شده يعني رام)، مَهَرکُلاب(قارچ سمي)، کُل( پوست، پوست انداختن.) مَهَرکُل( پوست مار) بندلام(عنکبوت)، پيسي(غلاف کوچک باقلا)، گَرمَکه( ذرت، بلال)، کَهي(کدو)، شِپِل(سوت)، کاچه(خل). چِلکِه(مقدارکم)، چِلّک( کشيدن يکباره)، مِسمِس، تِرش زِقروت، شور زِلکو(خيلي شور)، زِپلي، زپليک(مقدار کم)،کوسه(هل دادن)رَشنِق(مقابل سيد)، مِرغانه، گِلِس(آب دهاني که خودبه خود شُره کند)، پِتکاله(جغد)، لوچه(لب)، تَشني(مرغ جوان)، خاروسکاله(خروس جوان)، خَف، چندلوک، سُمب وسو، گِس دادن(توجه کردن)، گِس(گردن، اطاعت)، تَلي(تلو، خار، تيغ)، پِلِه(سفله)، قاندواري(انجام کارِخانه )، کوت( کوپا، روي هم قرار دادن)، پارميز، پاييوز( پشت پا زدن تکه پشمي يا بنچة برگهاي بوته در بازي)،دَرِک، دره( رودخانه)، بنچه(دسته)، کَلِّهسِلاب(سرلخت)، تيسا(غذاي بيخورشت)، قَنو(آبگير)، وَسني(هوو) قَنجه(پاره آتش)، بَش زدن( ترميم کردن چيني جات)خرماندي، سَتي، وَلِک، هَلي، پَرکاله (مقدار جنسي)، وَلِ وياز(خميازه)، مَسمَس، پِشتزيک، چهار پَل (چهارگوش)، شِميش (شموش)، کاندس، گالمه، (با ارزش، پربار، قيمتي. گنج) باغ گلمه ( باغ گل. باغ با ارزش)، پِشل پِسو، کارچ(کرچ)، مِچِر(تخم مرغ براي نشان مرغ و براي تخم کردن مجدد)، قَنو( آبگير، چالة پر آب) و صدها واژة ديگر که تبري است و استرآباديها با لهجة خود بيان ميکنند. فقط کلمة لَبلو و جيجو و شايد برخي ديگر که در زبان تبري با استرآبادي تفاوت دارد. بعضي واژهها هم تلفظ نادرست است، و واژة جديد و ابداعي محسوب نميشود. مثل مسجد(مچد)، زبان (زفان)، يقه(يخه) و... نکته مهم اين که در زبان تبري واژة بيگانه ديده نميشود و بسياري از واژه ها ميتواند جانشين واژه هاي غير فارسي در زبان معيار شوند. زبان معيار از واژه گزيني بسياري از واژه هاي بيگانه کاهل است، مثلا در زبان معيار واژه عربي عنکبوت به کار برده مي شود و در حالي که در زبان تبري واژة بندلام، يعني لابه لا و بند بند که مي توان به زبان رسمي کشور معرفي نمود. حتي مي توان با اصلاح و تصحيف آن را معادل واژه اينترنت هم به کار برد. چِکل(قله، کوه بلند)، جَهَر(گودال، جدول، کانال)و... توجه شود که در اينجا مراد از طرفداري زبان يا فرهنگ تبري يا مخالفت با فرهنگ و گويش استرآبادي نيست و هدف تحقيق و بازيابي واقعيت از سوي محقق است. فرهنگ تبري شايد نسبت به استرآبادي کهن تر و گسترده تر است. حتي داراي تقويم، سالنامه، قالبهاي متفاوت موسيقي، صدها متل، مثل، ترانه، دوبيتي، واژه، دستور زبان و...که معادل يک کشور است و کتاب مرزبان نامه به اين زبان نگاشته شده است. بسياري از اصطلاحات و گفته هاي موجود در گويش استرآبادي، هم ترجمه واژه به واژة زبان تبري است. مثلا در تحقيقات زدند. (تحقيقاتجه بَزونه)، آب خوردن، غذا قشنگه (خوشمزه است) زن گرفتن، زن بردن (زن بَوردن)، دعوا گرفتن، دل باد ميده، دلم را زده، خانه خراب شده، به دلت انار شيرين نزن، تو را بلارم، سوراخ به تن، جيگرگرفته جان، جيک مِرد شده. لِفت و ليس افتاده، آتش به جان. آتش به جانش بيفتد، برايت زدند، دهانش پرچين پايه ندارد، دختر ميخواهي مادرش را ببين. دختر وسني مادرشه. وسني واژة تبري است. داخله قورت داده. داخله يا دِخاله چوب نگهدار شاخه و يا هرچوب کاشته شده. واژه معترضه کافور. يا مَثَل از سر شالي کل دمبه اُ مي خوره. آيا کسي که زراعتکاري نمي داند، بوتة کالدِمبِه را ميشناسد؟ اگر نميشناسد پس چگونه مَثَل ساخته است؟! در زمينه کشاورزي و دامداري چه؟! لابد گفته مي شود کشاورز و دامدار نبود، پس چه بوده؟ دکاندار و همسايهدار که بوده. در اين زمينه چه آورده؟ آيا از اين فرهنگ چيزي به آن سوتر رواج پيدا کرده؟ منظور در مناطق تبرينشين چندقدمي شهر. اسم بسياري از مکان ها و مناطق جغرافيايي، توسط تبري زبانها نامگذاري شده و بعدها توسط آمارگيران اشتباهي ثبت شده. چون آمارنويسان منطقه غير تبري زبان و عمدتا گويشور فارسي بودند و به اين زبان و يا لحنِ غليظ آن آشنايي نداشتند و آنچه را شنيدند، با املاي گاه نادرست خود ثبت شد و بهتدريج به شکل دلخواه خويش اصلاح کردند و بعدها به عنوان نام رسمي رواج يافت. به صورتي که امروز معنا و مفهوم اصلي آنها اندکي دشوار شده است. مثلا روستايي است به نام اسحاقي که در شرق شهرستان کردکوي قرار دارد. به لهجة تبري زبان هاي آنجا واژة اسحاقي، ايساقي تلفظ مي شود. آمارگير اسحاقي را به گويش مردم ايساقي نوشته و نفر بعد الف را حذف کرده و( يا از قلم افتاده) و به نام يساقي ثبت شده. اکنون مردم بومي ميگويند ايساقي(اسحاقي) اما در شناسنامه ثبت شده يساقي. نامي که با اصل آن تفاوت دارد. اينجور موارد در منطقه تبرينشين فراوان است. شصتکلا که تلفظ آن با کسره کاف درست است. شصت کِلا. کِلا به معني، آبادي، کيله، رود. شصت رودخانه کوچک. و چون تعداد رودخانه و جويبارها زياد بود با اغراق به آن شصت کيله يا کِلا ناميدند که بعد آمارگران فارسي زبان کِلا را با ضم کاف ثبت کردند و معناي اصلي آن از بين رفت. کُلاه با ضمه پوششي است که بر سر نهند، در حالي با کسره، به آبادي، کيله و جاي آب و آباداني اطلاق ميشود. متاسفانه امروزه کلاه با ضم کاف به معني آبادي متداول شده که نادرست است. محلة انجيلو، مکاني بود که ساليان دور زايشگاه درختان انجيلي بود. آمارنويسان آن را انجيرآب نوشتند. در حالي که مردم بومي هنوز آن را انجيلو مي نامند. انجيرآب واژه بي معني است. اين جور اسم ها با توجه به رويشگاه گياهان آن زياد ديده ميشود، مثل پَيلَمي. لَمسِکي. چاهِري، تَليتَمشي. انجيل نسام(محدودة سايه درخت انجيل)، چنار بِن، اُجابِن، وَلآغوز(درخت گردوي کج) و... نرسو(نِر يا نُر در زبان تبري به معني آب بندان. نرسو، يعني طرف نُر. آبادي يا محدودة نر يا نهر.) نصرآباد( نرسو آباد، يعني آبادي يا روستاي طرف، سو و همجوار نر يا آبگير، آب بند. نصر واژه جديد و غريبي است و بعيد است مردمان چندصدسال پيش نام مکان يا آبادي خود را نصر بنامند. حتي در فرهنگ اين منطقه اسمي به نام نصر اندک است.) والشآباد( وَلِ آيش آباد. وَل يعني کج. ناراست. آبادي که قواره آيش( مزرعه آماده کشت) آن با توجه به موقعيت آن روزگار اندکي وَل يا کج است. وَلِشکي، وَل آيشکي، قواره آيشي که کج است. لمسک (لَم سِکه) محدوده اي که زمين هاي آن از عرصة جنگلي پاک شده و پوشيده از بوته هاي لَم(تمشک) و نوعي خار صدفي(سِکِه) است. لَم سِکه به نام لِمِسک ثبت شده است. نوديجه( جه، جاه. جاي ده نو. نوده جا. محل ده تازه بنياد.) نشان مي دهد نام قديم نوديجه فعلي چيز ديگري بوده و با اين آبادي اندکي فاصله داشته است. کِلاجان( کيله+ اُ+ جا) محل و آبادي پرآب. اکنون در غرب گرگان دو روستاي همجوار کِلاجان سادات و قاجار وجود دارد. در سادات ساکنان آن بيشتر سيد هستند و در قاجار بيشتر ساکنان آن از طايفه قجر. سعدآباد( سر+ اُ+ آباد) آبادي که ابتداي رودخانه يا سَر آب قرار دارد. نام روستا با اصل آن تفاوت بسياري پيدا کرده. روستايي هزار سال پيش چه کاربردي با واژة عربي و نامانوس سعد داشته است؟! جلين( به نظر مي رسد عبارت جريب بِن درست بوده. يعني پاي زمين هاي وسيع و بکر مزروعي. زماني که بيشتر اين محدوده جنگلي بوده. مثل چنار بِن. اُجا بِن. شاليزاربِن. لَلدوين( لله(ني)+ ده+ بِن. آبادي کنار نيزار. روستاي ليوان. ناميدن نام مکاني به نام ليوان در زبان تبري منطقه، بيمعني و مبهم و شايد مضحک باشد. به نظر مي رسد همان لِوار يا ليوار باشد. املا و کشيدگي شکل رسم الخط نادرست، باعث شده تا کاتبان بعدي لوار يا ليوار را ليوان ثبت کنند. زماني حرف ر کشيده و شبيه منحني شود در خوانش آن چنين اشتباهي پيش مي آيد. لِوار يا ليوار که معمولا با لَم و لِوار مي آيد، يعني منطقه اي که از درختان جنگلي صاف شده و در آن بوته هاي خودروي تيغ دار رونده که لوار يا ليوار ناميده مي شود، پوشيده شده است.کَلو( کاله اُ. کاله به معني قديمي. بلااستفاده. آب رودخانه اي قديمي که کَل يا خشک شده. کَل شدن يعني توقف از فعاليت. متوقف شدن. حمام کل شده. يعني راکد و بي فعاليت شده. سدن( در واقع صد دهنه است. سدن رستاق. مرکز صد دهنه رستاق. صد واژه اغراق است. مثل هزار جريب در مازندران. يا شصت کِلا. هزار جريب، هزار قطعه زمين. سيدميران( همجوار سدن، و در واقع همان صد اميران يا صد ميران است.) صدميران کنار صد دهنه رستاق واقع شده و اين صد دهنه، با اغراق صد امير هم دارد. مرزنکلا( مرز آبادي همجوار) تلفظ نامِ سرخنکلا و يا سرخانکلاته با ضمِّ سين و کاف نادرست است. و تلفظ درست آن با فتح سين و کسره کاف به معني سر محل، سر آبادي، جاه و مکان است. مثل سَرِ زمين. سَرِ مزرعه. و سَرخانکِلا. يعني سرِ آباديِ خان، باي ، ارباب. و تلفظ نادرست آن توسط کساني بيان ميشود که امروزه ساکن آنجا هستند و خود را بومي و اصيل و باني اين محله ميدانند. آنها در واقع مهاجران به اين محله هستند و نامِ اصلي اين مکان را با توجه گويش خود تلفظ ميکنند و نشان ميدهد، پيش از اين اقوام ، اين آبادي وجود داشته و همين تلفظ نادرست نشان ميدهد که مهاجر به اين سرزمين کوچانده شده و نام محل را با گويش خويش بيان مي کنند. آشوراده، (اُ+شور+ده) دهي که آب آن شور است. بناور( بنِ اُ ور( بن اُ، به آب اضافي که از نسق شاليزار خارج مي شود. به انتها و مازاد آب، بن اُ ميگويند. ورَ يعني کنار، مجاور. منطقه اي که مجاور بنآب نسق قرار گرفته. چالکي ( قطعه چاله وار) .وليک آباد( در اينجا به معني ميوه وليک نيست وگرنه بايد کندس آباد يا هلي آباد هم وجود مي داشت. يا خرماندي آباد. وليکي يعني قطعه زمينِ وَل يا کج. محدوده اي که قوارة آن نسبت به قواره هاي آن روزگار اندکي کج بود. مثل وَل آيش،وَل آغوز و...شموشک( مردم به تبري مي گويند شِمشِک يا شميشک. يعني منطقه جنگلي که درختان جوان و با شاخه هاي نازک دارند. شِميش، شِمِش، در زبان تبري به معني شاخه نازک است که به گويش گرگاني گفته شده شَموش و به اين نام ثبت شده است. توشن( ته+ اُ+ شِن). تلفظ درست آن با کسر شين است. همان طور که مردم بومي آن تلفظ مي کنند. يعني انتهاي رودخانه اي که آبش از بلندي به سطح زمين مي ريزد. شن( شن گاه، ريزش گا، ريختن. ريزش، آبريزش( صرف آن. شِن. شِندِمبِه. شِندِني، شندنه و... يعني مي ريزم،
مي ريزي، مي ريزد و... ) گل انار به معني انار پوست سرخ است. برخي آن را به عنوان شکوفه انار ترجمه کرده اند. به شکوفه، تي تي مي گويند. شکوفه انار. انار تي تي. بادو چال( بادو+ چال) بادو، آبي است که از چشمههاي کوچک ميجوشد. در طب سنتي تبري به دردهايي که بي دليل و ناگهاني است، باد مي گويند. مانند استخوان درد و يا درد عضلات که براي درمان آن، معمولا آب و حتي گل و لاي بادو را روي بدن يا جايي که درد مي کند، مي ريزند و معتقدند که درمان مي يابند و آرام بخش و مداواکننده است. براي اين بيماري ها مصرف برخي خوراکي ها باد دارد و بيماري تشديد مي شود و بايد از آن ها پرهيز نمود. چال در اينجا به معني جا. رويشگاه. با چاله تفاوت دارد. بادو چال، جايي که بادو وجود دارد. متاسفانه يکي از محققان استان در يک برنامه تلويزيوني بادوچال را جايي که باد و آب وجود دارد معنا کرده! اگر باد وجود نداشته باشد چه؟! آن وقت بادو نمي شود؟! اين يک اصطلاح کهنِ تبري است و معني ايشان نادرست و تحتالفظي است. بالاجاده( بالا+ جا+ ده. )يعني دهي در منطقه بالا دست قرار دارد. نه بالاي جاده. جا درست است نه جاده. جاده واژه اي جديدي است که در سال هاي اخير به جاي راه رواج يافته است. مهترکلاته(محله+تَه+ کلا) محله اي که انتهاي و ته قوارة آبادي هاي آن روزگار قرار داشت. محله اي که انتهاي کيله يا رودخانه قرار دارد. قلندر محله( قَنُ+ دره+ محله.) قنو به معني آبگير. جايي که آب جمع مي شود. دره يعني رودخانه. محله اي که رودخانه اي دارد و به صورت آبگير است. والش آباد( ما گياهي يا چيزي به نام والش نداريم. در واقع وَل شِوار آباد). ول، کج، شِوار يعني سرازيري هاي کم شيب. يعني آبادي که در شِواري کم شيب واقع شده که قوارة آن وَل يا کج است. مثل وَلِ زمين، دراز زمين. اگر از بلندي به اين روستا نگاه شود ممکن است کج بودن و سرازير بودن آن حس شود. مناطقي مثل وَل آيش هم زياد ديده شده. ول آيش. آيش زمين آماده کشت. زميني که قواره آن نسبت به قواره سراسري آن منطقه اندکي کج است. نَسَق به معني محدودة شاليزاري. وَرسن( وَر نَسَق. همجواري نسق. يا وَرِ رسدن رستاق.) اَنديج آباد( اَندِه ج . انده جا. انده يعني مقدارِ نامعين وکم. اندي. جايي که وسعتش کم است. البته با توجه به مقياس مناطق، اين مقدار نسبي است.) انديش آباد. ش ، شِوار. يعني آبادي با مقداري تقريبي که در شِوار(سرازيري) واقع شده. تَليره. ره پسوندي است که براي محدوده و منطقه به کار برده مي شود. تليره. يعني محدودي که که تلوزار فراواني روييده بود. تلوزار. رِه. رويه. محدوده. به اين محدودها، که پوشيده از تَلي(تلو) و درختچه هاي خودروي تيغ دار و بلااستفاده است رِکِم هم گفته ميشود. کاردمحله. کارد در زبان تبري و شايد هم فارسي يکي از عنوان هاي چوپان است. در فارسي هم ديده شده. به نظر مي رسد به جاي قوم کردمحله. محله يا محدودة فعاليت سرچوپان ها درست تر باشد. چارده( به معناي چهارتا ده نيست. وگرنه بايد نام و نشاني از اين دهات پيدا بود. چهارده در واقع چاروا ده است. چاروا دار ده. چاروا به معني چوپان و گالش. محل فعاليت چوپان ها و دامداران. ايلوار( در زبان تبري و گويش مردم منطقه واژه ايل اصلا به کار برده نشده و مردم ايلوار نبودند. به نظر مي رسد واژه درست همان تلفظ مردمي اَلوار باشد. يعني جايي که مردم چوب اَلوار تهيه يا خريد فروش مي کردند. و اين روستا در جوار گسترة جنگلي واقع است. در زبان تبري همة گياهان خودرو که حتي در زبان معيار ناشناخته است، اسم و رسم دارند. چوپان و عوامل آن حدود ده ها نوع اسم دارند و در امر دامداري صدها واژه ناب توليد شده، در حالي که الان فرهنگستان با آن همه اساتيد مجرب در نامگذاري ها توفيق چنداني ندارد. گاو هم حدود ده ها اسم دارد. اينها قوت يک زبان و يک فرهنگ نيست؟ در حالي که در زبان معيار فقط يک گاو داريم با گوساله. گاوماده، گاونر. گاهي به جاي اينکه اسم خاص باشد توضيح آن است. در نظر بگيرد اسم گاونر در زبان فارسي که توضيح جنسيت گاو است، در مقابل اسم ورزا يا جانکاه در زبان تبري. اکنون براي زبان تبري يک مجموعه چند جلدي واژهنامه و قالبهاي ديگر زباني و فرهنگي فراهم شده. استرآبادي چقدر دارد؟ موسيقي، اشعار، دوبيتيها و...آنها کجاست؟ اصلا چرا نتوانستند گويش خود را رواج بدهند؟ بگويند اين ساز و آواز ماست. رواج يک گويش در سرزمين هاي مجاور طبيعي است و تفکيک آن به مرز جغرافيايي خط کشي شده غيرممکن. اما نکتة مهم اينجاست که هر واژگان اصل و نصب ويژة خود را دارد. اکنون واژه هاي عرب در زبان فارسي فراوان است آيا پس از صدها سال قدمت، اين واژه عربي است يا فارسي؟ آيا مي توان گفت مشترک هستند؟ هيچگاه مشترک نبوديم و ما به خاطر نياز و فقر در واژهسازي آن ها را به کار مي بريم. اگر قدرت و وسعت زبان تبري نبود در زمان استيلاي روسها صدها واژه روسي رواج پيدا مي کرد. اگر موسيقي از شاخه هاي فرهنگي است، پس موسيقي استرآبادي کجاست. ترانه ها. دوبيتي ها. گلو به گلو خواني ها. حاضرجواب ها، مثل ها، متل ها، سازها، تقويم و...کجاست؟ در خطه شمال به موسقي گيلکي، مازندراني، تالشي، علي آباد کتول و ترکمني برمي خوريم اما وقتي به استرآباد مي رسيم چه؟! منظور از موسيقي کتولي که در مازندران رواج دارد، مربوط به موسيقي علي آباد نيست. مازندران يکي از قالب هاي موسيقي خود را کتولي مي نامد و ربطي به نغمه هاي علي آباد ندارد. مثل اميري، کتولي، طالبا و نجما. کتول در واقع همان کُتَل است. کُتل کوتاهتر از کوه است و مجاور آن محل قابل اسکان. يعني مردم کتل نشين يا کوه نشين، که پس ايجاد آرامش و امنيت نسبي در منطقه جلگه اي سکني گزيدند. گاهي ديده شده که برخي خود را اصيلتر ميدانند و صاحب فرهنگ، آداب و کمالات والاتر. فرهنگ برتر چيست؟ مگر فرهنگ، چيزي جز وفاداري به مجموعة آداب و رسوم، سنت، اعتقادات، باورها، مثلها، زبانزدها، متلها، ترانهها، اوسانهها، بازي ها، موسيقي، به کارگيري ابزار، تن پوشها، خورد و خوراک و...از همه مهمتر زبان و گويشي که داراي دستور و قواعد است، مي باشد؟
اکنون کدام فرهنگ بر ديگري تاثير گذاشته؟ در گويش تبري ضرب المثل هايي وجود دارد که شگرف است. چگونه اين قوم به اين دانش زباني و فرهنگي دست يافته اند؟ گم شدن و گم کردن فرهنگ نشانة چيست؟ کدام گروه فرهنگ خويش را گم کرده اند؟ آنچه را که امروز در کف منطقه ديده مي شود زبان مشترک اقوام است، نه گويش گرگاني يا استرآبادي.