مدرسه توموئه و دختري به نام توتوچان
یادداشت |
کوثر قندهاري
مشخصات کتاب:
اسم کتاب: توتوچان، دخترکي آن سوي پنچره
موضوع شيوه آموزش و پرورش آزاد در ژاپن
نويسنده: تتسوکو کوروياناگي
مترجم:سيمين محسني
چاپ چهاردهم
از ديرباز تاکنون، آموزش و پرورش دو رکن اساسي و مهم در تمامي جوامع بوده است، به گونه اي که آينده هر جامعه اي تابعي از اين دو امر مهم است و تاثيري مستقيم در آموزش و پرورش و نسل آينده اين کشور دارد، کتاب توتوچان، ترجمه سيمين محسني روايتي واقعي و به نقل از دختر بچه اي بازيگوش به نام توتوچان است که در دوران جنگ در مدرسه ي "توموئه" در توکيو درس مي خواند. توتوچان که سال اول مدرسه اش را در مدرسه اي عادي شروع مي کند تنها چند روز بعد به دليل شيطنت، بازيگوشي و گوش ندادن به حرف معلم اخراج مي شود. اما مادر او تا جشن تولد 20 سالگي اش اين موضوع را با او در ميان نگذاشت و پيش از تولد 20 سالگي اش از او پرسيد: آيا مي داني چرا مدرسه ابتداييت را عوض کردي؟ و وقتي پاسخ نه شنيد با لحني کاملا آرام گفت: چون از مدرسه اخراجت کرده بودند. توتوچان مي گويد: سپاس قلبي خودم را نثار مادرم مي کنم، چرا که اگر اخراجم از مدرسه را همان زمان و با لحني ديگر به من مي گفت احساس شديدي از بدبختي و عصبي بودن در من به وجود مي آورد که شايد مسير زندگيم را تغيير مي داد و از داشتن چنين مادري چقدر خوشبخت بوده ام. مادر توتوچان پس از اخراج، او را در مدرسه ي ديگري که متفاوت از تمامي مدارس آن زمان بود، ثبت نام کرد. نام مدرسه جديد توموئهبود و دروازه ي مدرسه ي جديد بين دو تنه قطع شده درخت بود که هنوز هم شاخ و برگ آنها کاملا از بين نرفته بود و در حياط مدرسه شش واگن قطار بود که در حقيقت همان کلاس هاي مدرسه بود. پس از ورود توتوچان و مادر به دفتر مدرسه، مدير مدرسه صندلي به توتوچان تعارف کرد و رو به مادر گفت: شما مي توانيد به خانه برويد، من مي خواهم با توتوچان صحبت کنم. و پس از آن به توتوچان گفت: خوب حالا درباره خودت حرف بزن! هرچه مي خواهي بگو و از هرچه دلت مي خواهد صحبت کن.! اين حرف براي توتوچان بسيار عجيب بود او انتظار داشت پرسش هايي در مقابلش قرار دهند که به آن ها جواب دهد. اما با اين حرف بسيار شادمان شد و بدون معطلي شروع به حرف زدن کرد و درهم و برهم حرف زد و حدود چهار ساعت بي وقفه در مورد موضوعات مختلف صحبت کرد و پس از پايان صحبت هايش، آقاي مدير به او گفت: ديگر دانش اموز اين مدرسه هستي. آن روز مدير مدرسه به توتوچان احساسي از اطمينان، گرما و شادي بخشيد که تا هميشه همراهش ماند. در مدرسه توموئه همه چيز متفاوت بود و اين بدين علت بود که مدير مدرسه ( آقاي کوباياشي) معتقد بود همه کودکان ذاتا طبيعت و سرشت خوبي به دنيا مي آيند، ولي محيط و تاثير رفتار غلط بزرگسالان به آنان آسيب مي رساند و هدفش اين بود که طبيعت خوب کودکان را آشکار ساخته و آنرا بهبود و تکامل بخشد تا بدين ترتيب کودکان مردماني با شخصيت بارآيند. او طبيعي بودن را ارزشمند مي دانست و مي خواست کاري کند که شخصيت کودکان تا حد ممکن طبيعي رشد و تحول يابد و سيستم آموزشي معاصر که تاکيد خود بر علوم اثباتي و نوشتن کلمات مي گذارد، حقير مي شمارد و معتقد است اين سيستم آموزشي، متمايل به ناقص کردن ادراک حسي کودکان از طبيعت است و ميزان درک و پذيرش او را از نداي پنهاني خداوند يعني الهام، کاهش مي داد. او قبل از اينکه مدرسه متفاوتش را تاسيس کند، به اروپا رفت تا درباره شيوه هاي آموزشي در مدارس دانش بيندوزد و در آنجا از مدارس ابتدايي زيادي بازديد کرد و با اساتيد و صاحبنظران آموزش و پرورش گفت و گو کرد.اما دليل اينکه در ژاپن دوران جنگ، مقامات اجازه چنين مدرسه غير سنتي را داده بودند اين است که مدير مدرسه از شهرت تنفر داشت و اجازه عکسبرداري از مدرسه و معرفي مدرسه بعنوان يک مدرسه نامتعارف را نمي داد، بنابراين به مدرسه کوچک توموئه که فقط 50 دانش اموز داشت توجه نمي شد و مي توانست به کار خود ادامه دهد. حال بهتر است براي آشنايي بيشتر با مدرسه توموئه به توصيف بيشتري از مدرسه بپردازيم. همانطور که پيش تر گفتم؛ کلاس هاي مدرسه توموئه واگن هاي قطار بود و هيچ يک از بچه ها در کلاس جاي ثابت و مشخصي نداشتند و هرجا که تمايل داشتند مي نشستند و علاوه بر اين برخلاف ساير مدارس که برنامه درسي مشخصي برحسب ساعت دارند در اين مدرسه دانش آموز هر درسي را که دوست داشت مطابق تمايل خودش شروع مي کرد و پيش مي برد. اين شيوه آموزش، آموزگاران را قادر مي ساخت تا دانش آموزان را در حالي که به کلاس بالاتر مي روند، زير نظر گرفته و موضوعات مورد علاقه، همچنين شيوه تفکر و شخصيت آن ها را کشف کنند و ديدي واقع بينانه نسبت به آن ها پيدا کنند. همچنين در چنين آموزشي، دانش آموز آزاد بود هر وقت لازم باشد سراغ آموزگار برود و مشورت کند و آموزگار نيز به صورت انفرادي موضوع را برايش توضيح مي داد تا کاملا متوجه شود. اين آموزشي بود به معناي واقعي کلمه. در مدرسه توموئه بچه ها هنگام ناهار در سالن پذيرايي دور هم جمع مي شدند و طبق گفته مدير، در ظرف غذايشان بايد چيزي از اقيانوس و چيزي از تپه ها همراه داشتند، اين عبارت را آقاي کوباياشي براي توصيف غذاي متعادل پديد آورده بود و منظور از چيزي از اقيانوس، غذاي دريايي و چيزي از تپه ها، غذاي به دست آمده از زمين بود. هرروز بچه ها تمام تلاش خود را مي کردند تا بشقاب غذايشان از هردو غذا پر باشد. روزي هنگام ناهار مدير مدرسه گفت: من فکر مي کنم بايد بهتر سخن گفتن را بياموزيم، بنابراين زين پس وقتي مي خواهيم غذا بخوريم روزي يک نفر در وسط سالن بايستد و درباره موضوعي براي همه حرف بزند. چرا که او فکر مي کرد اينکه افراد بتوانند در مقابل ديگران به پا خاسته و با آزادي و بدون هراس عقايد و افکار خود را به روشني بيان کنند، اهميتي حياتي دارد و به همين دليل تصميم گرفت تئوري خود را عملي سازد. سخنراني در جمع در ابتدا براي بسياري از بچه ها دشوار بود اما به تدريج جا افتاد و بچه ها آموختند که چگونه در جمع صحبت کنند حتي اگر کوتاه يا تکراري باشد. در يکي از روزها دانش آموزي کوتاه قامت به نام تاکاهاشي به مدرسه توموئه آمد، اين دانش اموز که از رشد بازمانده بود از نظر فيزيکي و ظاهري با ساير دانش آموزان متفاوت بود و براي مدير مدرسه مهم بود که کودکان داراي عقب ماندگي جسمي که در آن مدرسه هستند، از تفاوتي که با ساير دانش آموزان دارند احساس کمبود يا حقارت نداشته باشند، به همين دليل در روز ورزش که مسابقات ورزشي متعددي در مدرسه برگزار مي شد، مسابقاتي را طراحي کرده بود که تاکاهاشي بتواند در انها بهتر از ديگران عمل کند و نفر اول تمامي مسابقات شود، همچنين او آن ها را وادار کرده بود که بدون لباس در استخر شنا کنند تا بچه هايي مثل تاکاهاشي به خودآگاهي برسند. اينها تنها چند نمونه کوچک از تفاوت ها و برتري هاي مدرسه توموئه بود و شرح کامل آن در اين يادداشت نمي گنجد و بهتر است با بيان داستاني ديگر به پايان غم انگيز مدرسه توموئه برسيم.در يکي از روزهاي پاياني مدرسه توموئه، توتوچان با زباني شيرين و لحني آرام به مدير مدرسه اش گفت: دوست دارم وقتي بزرگ شدم در اين مدرسه درس بدهم. انتظار داشت آقاي مدير لبخندي بزند، اما به جاي آن با لحني کاملا جدي پرسيد: قول مي دهي؟! به نظر مي رسيد مدير واقعا خواهان آن است که توتوچان چنين کند. مدير خشنود بود، تصور کردن توتوچان به صورت آدمي بزرگسال مشکل بود اما مدير اطمينان داشت توتوچان مي تواند آموزگار مدرسه توموئه باشد، فکر مي کرد بچه هاي مدرسه توموئه مي توانند آموزگاران خوبي باشند، چرا که احتمالا به ياد مي آورند کودک بودن چگونه چيزي است.در حالي که همه مردم ژاپن مي دانستند تا چند روز ديگر هواپيماهاي آمريکايي با مخازن پر از بمب در آسمان ژاپن ظاهر خواهند شد، در مدرسه توموئه مدير مدرسه و يکي از دانش آموزانش عهدي سنگين مي بستند که وفاي به آن بايد ده سال بعد يا ديرتر از آن صورت مي گرفت. اما در نهايت در يکي از شبهاي پر ستاره ژاپن، مدرسه توموئه طعمه بمب هاي آتش زا رها شده از هواپيماي بي-29 شد و شعله هاي آتش واگن هايي که به جاي کلاس از آنها استفاده مي شد را درنورديد.در آن شب به جاي صداي خنده و آواز دلنشين کودکان، زوزه مهيب آتش بر مدرسه حاکم شد، آتشي که نمي شد با آن مبارزه کرد، مدرسه را با خاک يکسان کرد و در همه اين مدت، مدير مدرسه در ميانه خيابان ايستاده بود و سوختن توموئه را تماشا مي کرد و در همان هنگام از پسرش پرسيد: بعد از اين بايد چه جور مدرسه اي بسازيم؟ عشق آقاي کوباياشي به کودکان و علاقه اش به آموزش آن ها قوي تر از آن بود که شعله هاي آتش بتواند آن را نابود کند. او اميدوار بود اما قبل از آنکه بتواند بار ديگر مدرسه ايده آل خود را بسازد در سن 69 سالگي بدرود حيات گفت و کودکان زيادي را از درس خواندن در مدرسه متفاوتي همچو توموئه و بزرگسالان بسياري را از دانش و تجربه اش بي نصيب گذاشت. مطالعه اين کتاب به علاقمندان به تربيت توصيه مي شود.
آموزگار ابتدايي