نيم نگاهي به دلايل سقوط بشار اسد
یادداشت |
حسين دوست محمدي
تحولات عالم سياست اگرچه از منطق رياضي پيروي نميکنند اما فاقد منطق دروني هم نيستند. به اين مفهوم که تحولات سياسي تا شرايط وقوعشان محقق نشود پيش نخواهند آمد. بر اين اساس انقلابهاي سياسي زائيده انقلابهاي اجتماعي و انقلابهاي اجتماعي برآمده از شکل¬گيري گفتمان جديد و تکوين گفتمان جديد برونداد روابط پيچيده شهروندان در حوزه عمومي يا کشورها در نظام جهاني است. به عنوان مثال در نيمه اول قرن 20 روابط کشورها عمدتاً بر پايه رقابت شکل گرفته بود بر همين اساس دعوا بر سر متصرفات، مستعمرات و قلمرو نفوذ افزايش يافته بود. منطق رقابت ايجاب ميکرد کشورها براي تأمين منافع ملي خود بنيه نظامي خود را تقويت کنند، افزايش قدرت نظامي به معني قدرتمند شدن نظاميان و نفوذ بيشترشان در سازوکار بروکراسي بود و قدرتمند شدن نظاميان يعني چيرگي گفتمان ميليتاريسم و گام بعدي پس از استيلاي گفتمان ميليتاريسم جنگ است که در قالب دو جنگ جهاني تجلي يافت. ناگفته نماند اين گفتمان به اروپا منحصر نشد و پس از ظهور در ايتاليا، آلمان و اسپانيا به شوروي، ژاپن، ترکيه و ايران نيز سرايت کرد. داستان بهار عربي نيز خارج از اين قاعده نيست زيرا از نظر گفتماني زمانه ما زمانه دموکراسي، حقوق بشر، جامعه مدني، مشارکت سياسي، مدارا و مسالمت، حکمراني خوب، تفسيرگرايي، سياليت، بيناذهنيت و پسامدرنيسم است. رژيمهاي اقتدارگراي ميليتاريست کودتايي ديگر جايي در جهان زيست سياسي جديد ندارند يا بايد خود را با شرايط جديد همراه سازند يا مسير فروپاشي را در پيش بگيرند. گفتمان دموکراسي خواهي به تعبير مانوئل کاستلز در عصر اطلاعات و به مدد تکنولوژي ارتباطي جديد صداي خود را به دورافتادهترين نقاط کره زمين رسانده و حضور و مشارکت شهروندان در مديريت کلان جامعه را به مطالبهاي عمومي بدل نموده است. اين مطالبه در خاورميانه که فرهنگ استبدادي در آن ريشههاي عميقتري دارد، برجستهتر است. کارل ريموند پوپر فيلسوف اتريشي که او را مبدع دموکراسي سلبي نيز ميخوانند معتقد است دموکراسي تنها حکومت مردم بر مردم نيست بلکه مفهومي موسّعتر دارد. به اين معني که وقتي مردم حق دارند با رأي خود فردي را به نيابت از اراده عمومي به عنوان زمامدار بر کرسي قدرت سياسي بنشانند همچنان نيز حق دارند چنانچه عملکرد او را مطابق اهداف خود ندانند با روشهاي مسالمتآميز و پرهيز از خشونت و خونريزي او را از اريکه قدرت پايين بکشند. عدم تمکين زمامداران مستبد و نظامهاي اقتدارگراي خاورميانه به اين مطالبه مردمي باعث شکلگيري بهار عربي شد که با فراز و نشيب فراوان همچنان ادامه دارد. رژيم اسد که با کودتاي نظامي بر سر کار آمده بود از اساس غيردموکراتيک و نامشروع بود با اين وصف مردم سوريه مانند رژيمي دموکراتيک با آن رفتار کردند و در ژانويه 2011 با تظاهرات آرام و مسالمتجويانه و پرهيز از خشونت خواستار استعفاي او و تحويل قدرت سياسي به نمايندگان قانوني خود شدند اما بشار اسد با خشونتآميزترين شکل ممکن يعني فرستادن نيروهاي زرهي ارتش سوريه به خيابان حمام خون به راه انداخت و سوريه را وارد دالان تاريک جنگهاي داخلي کرد. آنچه امروز در سوريه پيش آمده است در ادامه تحولات ديروز اين کشور است. گويي رژيم بشار اسد همه مقدمات سقوط را با دستان خودش آماده کرده بود. خبر سقوط بشار اسد تقريباً هيچکس را در خاورميانه شگفت زده نکرد از قضا اين ادامه حکومت او بود که زمينه شگفتي مردم منطقه را فراهم کرده بود. حکومت بشار اسد مانند ميوهاي رسيده بود که بايد با بهار عربي ژانويه 2011 فرو ميافتاد اما «چنانکه افتد و داني» عواملي چند نه با لطايفالحيل که با عتايب الحيل و سرکوب دهشتناک مخالفان و معارضان اسد او را 13 سال بر شاخه قدرت آويزان نگه داشتند. به هر روي حکومت تک حزبي، اقتدارگرا، مارکسيستي، نامشروع، کودتايي و بعثيِ خاندان اسد پس از 54 سال استبداد عريان فروپاشيد.
به همين مناسبت در اين مجال اندک بنا داريم طي مروري اجمالي به دلايل سقوط رژيم اسد بپردازيم:
- رژيم حافظ الاسد که فرزندش بشار وارث آن شد يک رژيم کودتايي و نامشروع بود و طي 54 سال حضور خود هيچگاه نتوانست جامعه مدني و افکار عمومي سوريه را با خود همراه سازد لذا با شکاف دولت/ ملت دست به گريبان بود و اين شکاف سيستم حکمراني اسدها را فرسوده کرد.
-رژيم اسد يک رژيم فاسد و موروثي بود. فساد در اين رژيم به شکلي سيستماتيک و کاملاً آشکار اعمال ميشد؛ به نحوي که براي جانشيني بشار قانون اساسي و ميثاق ملي سوريه را بازبيني کردند تا با شرايط و ويژگيهاي او هماهنگ شود!!!!!!
- رژيم اسدها نماينده اقليتي 12 درصدي در سوريه بود و از پشتيباني 88 درصد مردم سوريه بيبهره بود لذا روز به روز تضعيف مي¬شد.
-رژيم اسدها پيرو مرام و مسلک حزب بعث بود که تلفيقي از ناسيوناليسم عربي و مارکسيسم است لذا هيچگونه باور ديني را برنميتابيد حال آنکه اکثريت قريب به اتفاق مردم سوريه مسلمان و معتقد هستند.
- رژيم اسدها که قدرت همآوردي با ارتش اسرائيل و بازپسگيري بلنديهاي جولان را نداشت قدرت نظامي خود را بارها صرف سرکوب ملت سوريه و دخالت در امور داخلي لبنان ميکرد.
- رژيم اسد مردم سوريه را دو قسمت کرده بود. خوديها اقليت 12 درصدي علويان بودند که همه مناسب عالي دولتي و نظامي را اشغال کرده بودند و غيرخوديها اعراب سني مذهب، کردها، دروزيها، مسيحيان و ساير اقليتهاي قومي و مذهبي که به کاخ بلند اوليگارشي اين پدر و پسر راه نداشتند.
- رژيم اسدها يک رژيم ميليتاريستي بود، هيچگاه با مردم سوريه از در مصالحه و تعامل درنيامد و همواره با مشت آهنين پاسخ مطالبات مردم سوريه را ميداد. او در اين رويکرد بين عرب يا کرد و مذهبي يا مليگرا هيچ تفاوتي قائل نميشد و حتي براي سرکوب مخالفان بعضاً از سلاح شيميايي نيز استفاده ميکرد.
- رژيم اسد کارآيي و کارآمدي لازم براي اداره کشور و ايجاد توسعه در سوريه را نداشت لذا منابع سوريه را هدر ميداد و منابعي که از ساير کشورها دريافت ميکرد را به شکل رانت بين طرفداران خود توزيع ميکرد.
- سوريه کشور ثروتمندي نيست و برعکس عراق فاقد منابع عظيم انرژي است لذا اسدها براي ادامه حکومت خود راه وابستگي به قدرتهاي جهاني و منطقهاي را در پيش گرفتند که اين راهبرد اگرچه به تداوم حکومت آنها انجاميد اما همزمان باعث تعميق شکاف بين ملت و دولت سوريه شد.
- سياست خارجي سوريه و روابطش با همسايگان هر کدام به دلايل خاصي مبتني بر همزيستي مسالمتآميز و حسن همجواري نبود و به تضعيف رژيم انجاميد. با اسرائيل در وضعيت جنگي به سر ميبرد. با عراق تحت حاکميت صدام رقابت ايدئولوژيک داشت. با ترکيه اختلاف آبي، خاکي و مرزي داشت. مردم لبنان از دخالتهاي دولت و حضور ارتش سوريه گلايه¬مند بودند. روابط دولتهاي سوريه و اردن نيز چندان گرم و مستحکم نبود.
- اسدها به دليل وابستگي ايدئولوژيک و راهبردي به بلوک شرق، روي اسب بازنده شرطبندي کردند و در نظم جديد جهاني در تقابل با قدرتهاي غربي قرار گرفتند که نتيجه آن دخالت نظامي اين کشورها در جنگ داخلي سوريه، پشتيباني آنها از معارضان و محکوميت رژيم اسد در سازمانهاي بين¬المللي بود.
- بشار اسد به دليل وابستگي به برخي کشورهاي غيرعربي و سرکوب معارضان سوري در بهار عربي به شدت مورد انتقاد جهان عرب واقع شد و حتي از اتحاديه عرب اخراج شد. بر همين اساس از حمايتهاي اقتصادي، سياسي و حقوقي کشورهاي عربي محروم ماند.
- پيوستن اسدها به محور مقاومت که هدف نهايي خود را آزادي فلسطين از طريق محو اسرائيل قرار داده تنش بين سوريه و اسرائيل را به اوج رساند. اين وضعيت به دليل عدم توازن نظامي بين دو طرف به زيان سوريه و تضعيف رژيم اسد تمام شد.
- سرکوب شديد اعتراضات مسالمت جويانه مردم سوريه در ژانويه 2011 توسط ارتش اسد باعث ايجاد تفرقه و دوگانگي در ارتش سوريه شد لذا علاوه بر تمرّد نظاميان و تشکيل ارتش آزاد سوريه نيروهاي ارتش وفادار به اسد نيز انگيزه نبرد و سرکوب را به مرور از دست دادند.
- دولت اين پدر و پسر فاقد پشتيباني مردمي بود و برخلاف مسير سعادت مردم و خير عمومي حرکت ميکرد. اسدها «خير عمومي» و «منافع ملي» مردم سوريه را فداي منافع شخصي خود و شهوت قدرت هم پيمانان خود کردند اما از آنجايي که هيچ دولتي بدون حمايت مردم قادر به ادامه حيات نيست اين رژيم هم به سرنوشت رژيم صدام حسين، زين العابدين بن علي، حسني مبارک، معمّر قذافي، علي عبدالله صالح دچار شد و به زباله دان تاريخ پيوست.
پژوهشگر و دانشجوي دکتراي علوم سياسي