من يار مهربانم


یاددداشت اول |

احسان مکتبي

 

شعر من يار مهربانم دانا و خوش بيانم

 گويم سخن فراوان  با آنکه بي زبانم

روزگاري نه چندان دور ترجيع بند شعر خواني ها و مشاعره هاي نوجوانان و خردسالان بود. علاوه بر آن لابد شعر دست در دست هم دهيم به مهر، ميهن خويش را کنيم آباد.....

را هم همه به خاطر دارند و يا آن شعر زيباي درخت که

به دست خود درختي مي نشانم

 به پايش جوي آبي مي کشانم و...

 اينها همه اشعار مرد بزرگي است که بيست و هشتم آذر ماه 1368 در هفتاد سالگي دنيا را بدرود گفت. عباس يميني شريف که با درک موقعيت و ضرورت توجه به کودکان، تمام عمر خود را معطوف به توليد آثار ادبي براي کودکان اين آب و خاک کرد و چندين مجموعه شعر براي کودکان سرود و فراتر از ايدئولوژي و سياست تلاش کرد در اشعارش مضامين انساني و اخلاقي را ترويج کند حق بسياري بر گردن همه ما شهروندان ايران زمين دارد. امروز که متاع تربيت بي بها شده است و چندان قدر بزرگان دانش و هنر شناخته نمي شود، بايد به خاطر بياوريم که براي همين بضاعتي که امروز داريم چه تلاش ها شده است، يا به قول نادر ابراهيمي چه خون جگرها خورده اند، علاوه بر اينها بايد بدانيم تربيت نسل آينده يک وظيفه انساني و ميهني است و اين مساله اي است که شوربختانه به دلايل مختلف در اين سالها  به فراموشي سپرده است. شايد در ميان متفکران و بزرگان کشور تنها استاد شهيد مطهري بود که با  کتاب داستان راستان متوجه تربيت کودکان و نوجوانان بود و ديگر کسي در  همين اندازه هم اهتمام نکرده است و البته تاثير اين بي توجهي ها را نيز ديده و خواهيم ديد. در گلستان نيز علاوه بر حسين عبدي که در سالهاي دور  شاعر چيره اي براي کودکان و نوجوانان بود و جناب استاد سيد حسين ميرکاظمي که آثار گوناگوني را براي نوجوانان خلق کرده اند نويسنده يا شاعر ديگري در اين مسير ظهور نکرده است.

در واقع بايد بگوييم کودکان و نوجوانان اين روزها در چنبره آموزش و پرورش سطحي و ايدئولوژيک گرفتار شده اند و نتايج تلخ آن نيز هر روز ‌آشکارتر مي شود و جاي خالي يميني شريف ها بيشتر نمودار خواهد شد. به ياد آن بزرگ- که يادش گرامي-  سه شعر معروفش را که احتمالا در خردسالي بسيار خوانده ايد را  دوباره با خود زمزمه کنيم.

 

 يار مهربان

 من يار مهربانم

 دانا و خوش زبانم

گويم سخن فراوان

 با آنکه بي زبانم

پندت دهم فراوان

 من يار پند دانم

من دوستي هنرمند

 با سود و بي زيانم

از من مباش غافل

 من يار مهربانم

 

ميهن

سرزد از پشت ابرها خورشيد

 باغ و بستان دوباره زيبا شد

فصل سرما و برف و باد گذشت

موقع گردش و تماشا شد

  در چمن بر درخت گل بلبل

وه چه شيرين ترانه اي دارد

 هست خشنود و شادمان زيرا

وطني آشيانه اي دارد

 کودکان اين زمين و آب و هوا

اين درختان که پرگل و زيباست

باغ و بستان و کوه و دشت همه

خانه ما و آشيانه ماست

 دست در دست هم دهيم به مهر

ميهن خويش را کنيم آباد

يار و غمخوار يکدگر باشيم

تا بمانيم خرم و آزاد

 

 درخت

 به دست خود درختي مي نشانم

 به پايش جوي آبي مي کشانم

کمي تخم چمن بر روي خاکش

 براي يادگاري مي فشانم

 درختم کم کم آرد برگ و باري

بسازد بر سر خود شاخساري

چمن رويد در آنجا سبز و خرم

 شود زير درختم سبزه زاري

 به تابستان که گرما رو نمايد

درختم چتر خود را مي گشايد

خنک مي سازد آنجا را زسايه

 دل هر رهگذر را مي ربايد

به پايش خسته اي بي حال و بي تاب

ميان روز گرمي مي رود خواب

 شود بيدار و گويد: اي که اينجا

 درختي کاشتي روح تو شاداب