من کيستم؟
یادداشت |
مهدي سيف حسيني
پشت يک وانت آبي رنگ نوشته بود (خودمو گم کردم، دنبالم نيا) و استاد سر کلاس فلسفه گفت: بچه ها: من مدتي هست که گم شدم، اگر پيدام کردين بهش بگين که من هم دنبالش مي گردم. راستي اين گمشده کيه که از راننده وانت تا استاد دانشگاه در جستجوي او هستند. ما چطور مي خواهيم دنبالش بگرديم. گمشده که من ما هست، آن مني که هميشه با ماست. اما نمي دانيم چطور پيدايش کنيم و باهاش حرف بزنيم تا هر دوي ما بيشتر همديگر را بشناسيم. ما هر روز صبح توي آينه خودمان را نگاه مي کنيم، اما هميشه آن چهره ثابت فيزيکي را مي بينيم، به درون چشم هايمان خيره نمي شويم و از دريچه چشم به اندرون ورود پيدا نمي کنيم تا اين باطن را، اين روان را با کلنجار ذهن خود نه عين، نه ظاهر، نه بيرون جستجو کنيم. چقدر مي خواهيم به اين گمشده نزديک شويم و بفهميم شخصيت ما فطرت ما چگونه شکل گرفته است. بدانيم عصبانيت يا خونسردي ما، خشم يا مهرباني ما، خوب يا بد بودن ما، افسرده يا شاد بودن، شجاع يا ترسو بودن و ... از کجا ناشي شده و چگونه مي توانيم اين ويژگيهاي شخصيتي را بشناسيم تا با آن من گمشده گفتگو کنيم و در مسير شناخت مختصات وجودي خود گام برداريم و از رفتار منفي و ذهن کج انديش خود بکاهيم و مثبت نگر شويم. در اين رابطه روانشناسان و روانکاوان نظريه هاي متعددي ارائه داده اند که اهم آنها از گذشته ما مي آيد. يعني اين شکل زندگي گذشته ما بوده که شخصيت، انتخاب و رفتار امروز ما را شکل داده است. عوامل موثري که از گذشته ما آمده و امروز شاکله شخصيتي ما را شکل داده 1- پدر و مادر 2- نوع تعليم و تربيت 3- محيط 4- دوستان 5- ژن 6- تاريخ 7- هويت 8- فرهنگ سياسي گذشته 9- اعتقادات و باورها و ... از جمله اينها مي باشد.
تامس هريس در کتاب هاي وضعيت آخر، ماندن در وضعيت آخر به سه عامل شخصيتي انسان يعني کودک، والد و بالغ اشاره دارد.
دوران کودک: دستور گرفتن است و حسي عمل مي کند. (خواستن است)
دوران والد: گرفتن کليه اطلاعات از اطرافيان است. (چگونه بايد باشد)
دوران بالغ: کسب تجربه و اطلاعات است. عاقل مي شود و به توانايي مي رسد. (توانستن)
فرويد از ناخودآگاه انسان حرف مي زند و مي گويد روان انسان از سه بخش (نهاد-خود و فراخود) تشکيل شده که نهاد نيازهاي فوري و آني را طلب مي کند. خود با مفاهيم تعقل سر و کار دارد و فراخود با ارزش هاي متعالي سر و کار دارد که اين همان درون و واکنش هاي آن است. يونگ نيز از ملت و قوم حرف مي زند و مي گويد در انسان ضمير ناخودآگاه جمعي وجود دارد که فصل مشترک همه هستند مثل همشهري، هموطن. اما آنچه قابل تامل است اينکه اين ناخودآگاه گاه رفتاري دارد که خارج از حوزه تصميم گيري است و عليرغم ميل انسان عمل مي کند. و اين مربوط به زماني است که انسان نسبت به آن آگاهي و شناخت ندارد. قابل ذکر است که شناخت درون هر کس براي خودش کافي نيست و مهم اين است که فرد نسبت به شناخت درون افراد ديگر و طرف مقابل آگاهي داشته باشد. زيرا اگر اين شناخت وجود نداشته باشد، انسان از خود بيگانه مي شود. (اليناسيون) و زندگي اش بجاي ارتقاء خود و فرهنگ جامعه نوعي سرگرمي مي شود.