مولانا و همراهان نا هوشيار
یادداشت |
احسان مکتبي
ظهور مولانا بيشتر به يک اعجاز شبيه است. تصور کنيد انساني از پنجاه و چند سالگي و به عبارتي دقيق تر آنگونه که گفته اند از پنجاه و دوسالگي تا آخرين روزهاي عمر در شصت و هفت سالگي هر بي گاه تا سحر خيزان صبح، براي مريدان بداهه مثنوي بگويد. او بگويد و آنها بنويسند، آنگاه در نيمه شب هاي سرايش و نوشتن، يکي پلکهايش سنگين بشود و از نوشتن باز بماند و مولانا در لابلاي گفتارهاي حکمي و فلسفي منظوم يک باره بگويد:
مستمع خفته است کوته کن خطاب
اي خطيب اين نقش کم کن تو بر آب
دفتر چهارم- 1094
و يا هشدار دهد:
اي دقوقي تيزتر ران هين خموش
چند گويي؟ چند؟ چون قحط است گوش
دفتر سوم- 2045
و يا ابياتي که طعني به مستمع بي حوصله دارد و هم خواسته است مستمعين قدر اين کلمات را بدانند:
گر هزاران طالبند و يک ملول
از رسالت باز مي ماند رسول
اين رسولان ضمير رازگو
مستمع خواهند اسرافيل خو
نخوتي دارند و کبري چون شهان
چاکري خواهند از اهل جهان
...دفتر سوم 3066 به بعد
و يا در شبي ديگر در ميانه بحث به يکباره درباره اهميت مستمع بگويد:
مستمع چون تشنه و جوينده شد
واعظ ار مرده بود گوينده شد
مستمع چون تازه آمد بي ملال
صد زبان گردد بگفتن گنگ و لال دفتر اول - 2380
از همه جذاب تر آنکه مي بينيد با همه تمرکز جناب مولانا بر سرايش بداهه مثنوي، دقت نظري عميق هم بر احوالات مستمعين و نويسندگان اطراف خود در خانقاه داشته است و متوجه احوالات آنها بوده، خيالات آنها را درک مي کرده است و گاه که با بانگي حواس مستمعين پرت مي شد مولانا عکس العمل نشان مي داده و مي گفت:
اين زمان بشنو چه مانع شد مگر
مستمع را رفت دل جاي دگر دفتر دوم 196
بر اين اساس آشکار است مولانا در سرايش مثنوي در حالتي شبيه اجراي نمايش در صحنه رفتار مي کرده است و متوجه احوالات و انرژي هاي مستمعين و نويسندگان حاضر در خانقاه بوده است و به همين خاطر احوال جمع بر او تاثير بسيار داشته است و هرگاه از آن حس معنوي دور مي افتاد و توان توليد کلمه و سرايش را از دست مي داد و آنگاه که اين حال از دست رفته است، سرايش را کنار مي گذارد، نظير آنچه در انتهاي دفتر دومي مي فرمايد.
سخت خاک آلود مي آيد سخن
آب تيره شد سر چه بند کن
تا خدايش باز صاف و خوش کند
او که تيره کرد هم صافش کند
صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن واله اعلم بالصواب