يادداشتي براي نمايش اتاق ورونيکا تئاتر فريب يا فريب تئاتر
یادداشت |
حسين ضميري
گفت هر چيزي را زکاتي است و زکات عقل اندوهي ست طويل.
تذکره الاوليا- عطار- باب فضيل عياض
نمايش اتاق ورونيکا اثري از ايرا لوين، به کارگرداني خانم زهرا بارچيان که به مدت شش شب با ظرفيت کامل در سالن نگاه تالار فخرالدين اسد گرگاني به اجرا درآمد. هميشه سعي ميکنم تا با دانستهها و تجربههاي شخصي خودم به ديدار يک اثر هنري بروم. انطباق برآيند نشانه گذاريهاي هنري يک اثر با جهان درونم، رمزگشاييِ در حد امکان و در نهايت احساس لذت در هنگام مواجهه با آثار، فرايندي تخصصي و دلنشين را برايم به ارمغان ميآورد. اما در هنگامه ي ِ روبرو شدن با اين تراژديِ ژانر وحشت که به درستي داراي مهندسي بود و در عين روان بودن، پيچشهاي روايتي خود را نيز حفظ کرده بود، دچار برداشتهاي متعدد در قابهاي گوناگون شدم. نمايش داراي 4 بازيگر بود. يک خواهر و برادر که داراي ارتباط نامشروع بودند. خواهر کوچکتر از اين ارتباط اطلاع پيدا کرده بود توسط ورونيکا -دختر بزرگتر- به قتل رسيده بود. خواهر و برادر با هم ازدواج کرده و حاصل آن ازدواج هم يک پسر بود که در نمايش نقش ويژهاي را ايفا ميکرد. او مسئول پيدا کردن دختران جوان و کشتن آنها به کمک پدر و مادر نامشروع خود بود. در اين نمايش بارها با فرويد و ارسطو روبرو و همگام ميشويم. بنيانهاي فلسفي روانشناختي و انسان شناسانه ي ويژهاي را به تماشا مينشينيم. کارکرد روان انسان و ادبيات را از منظر ارسطو و ادبيات در ژانر تراژدي و نياز به شناخت خودِ واقعيِ انسان را از ديدگاه فرويد به خوبي مشاهده ميکنيم. در واقع اين اثر يک روانکاوي حرفهاي مخاطب است به منظور القاي ادبيات موثر. تماشاگر اين نمايش در هنگام تعويض قابهاي اول و دوم، جاي خود را به خوبي پيدا ميکند؛ قرباني تازهاي در قالب دختر جواني که به عنوان طعمه انتخاب شده است. در جاي جاي نمايش حضور هوشمندانه نويسنده و کارگردان را ميتوان احساس کرد. حمله دقيق کارگردان به متن اصليِ اثر، برداشتهاي حرفهاي، انتخاب بازيگراني که از لحاظ چهره و حس آميزي بتوانند به نقشهاي اصلي نوشته نزديک باشند، اجراي صحيح و بيحاشيه و اضافات و در نهايت پايان بندي غيرقابل پيشبيني و شوکآميز نمايش از نکات قابل تحسين اين اثر بود. تعليق موجود در اثر باعث ميشد تا مخاطب به عنوان تکهاي از پازل اجرا سيال و ناخودآگاه با اثر همراه شده و همزاد پنداري کند. آيا ما مقتول نقشههاي انساني خود يا جهان پيراموني خودمان نيستيم؟ در ظاهر ميبايست ورونيکاي اصلي به خاطر آن روابط غير اخلاقي با برادر خود و کشتن خواهر کوچکتر و همچنين زايمان يک فرزند نامشروع از برادرش که حالا همسرش شده، از خودش عصباني باشد و از خودش انتقام بگيرد. اما در طول نمايش به گزاره ديگري برميخوريم، کشتن دختراني در نقش جوانيِ ورونيکا به منظور تسکين دردها و رنجهاي او. در واقع ما شاهديم که يک انسان به جاي انتقام از خود، سلسله انتقامهايي را از ديگران ميگيرد و به کمک دو بيمار روحي ديگر، نهانخانه جان و روح خودش را آرام ميکند تا طعمه ي بعد. قرائت و ديدار اين گونه متنهاي تراژدي، راهي است براي تعريف دوباره از خويش. تعريف دوباره انسان. مخاطبان اين اثر به علت آن که خود تکهاي از اثر بودند، سعي ميکردند تا هيچ ديالوگ، هيچ رفتار و هيچ عنصري را در صحنه از دست ندهند. همگي به تعقيب خط اصلي نمايش دچار شده بودند و اين به نظرم همان چيزي است که نويسنده و کارگردان کتاب و نمايش اتاق ورونيکا در پي آن بودند. نورمن هالند نظريه پرداز رهيافت جديد تعريف دوباره انسان در هنگام تعامل متن و خواننده معتقد است که خواننده يا مخاطب، توقعاتي از متن دارند که در رويارويي با متن محقق نميشود، براي همين فرايندهاي دفاعي به کمک خواننده ميآيند تا با دگرگون کردن معنا، هويت خواننده را با متن تطبيق داده و در نهايت بر آن هويت صحه بگذارند. هدف اين قرائت جديد، ارضاي نيازها و اميال رواني آدمي است. در واقع وقتي پس از خواندن متني احساس کنيم که توازن رواني ما تهديد شده، متن را به گونهاي تفسير و قرائت ميکنيم که آن توازن به جاي اصلي و خوشايند ما بازگردد. اين حس آميزي و قرائت صحيح توسط کارگردان و بازيگران نمايش به خوبي درک و اجرا گرديده بود. نور، افکت، موسيقي، آکسسوار روان - اما قابل مکاشفه در لحظات مختلف - در وهله اول مخاطب را با يک روايت ساده و انسان دوستانه روبرو ميکند، اما پس از دقايقي و بدون هيچ فوت وقتي، مخاطب در مييابد که در يک تور ضخيم گير کرده و به اين راحتي نميتواند بدون رمزگشايي و مکاشفههاي انساني بيرون بيايد. همين تلاش و دست و پا زدن او را بيشتر و بيشتر در متن و اجرا سهيم کرده و نفس او را در سينه حبس ميکند. پايانبندي بينقص نمايش براي آخرين بار به مخاطب يادآوري ميکند که شايد طعمه بعدي ورونيکاي اطراف خودش باشد. تکرار کلمه مرگ در برابر نگفتن کلمه زندگي - اما حس کردن آن -، پرده برداري از روي آکسسوارهاي به ظاهر قديمي - که در ذهن همه ما بسياري از آن نمونهها موجود است - به منظور تبادر پردهبرداري از رازهايي که هر انساني در پنهانترين لايههاي وجودي خود دارد، همزاد پنداري و تشخص بخشي با استفاده ابزاري از لباسها، عروسک و موسيقي، و در انتها به هم ريختگي ظرف زمان و مکان به منظور فريب دادن عامدانه مخاطب در ابتداي نمايش با اين عنوان که دختر راست ميگويد، بقيه بازيگران راست ميگويند يا مخاطب؟ بيان ديالوگهاي ويژه اي چون: نقش آدمي واقعي در يک موقعيت واقعي - واقعاً چه نقشي است؟ - يا تعليق بين عقل سليم تا جنون محض، يا چقدر خوبه که آدم به جايي که بهش تعلق داره برگرده از نمونه ديالوگهايي بود که به عميقتر شدن مخاطب کمک شاياني ميکرد. استحاله ي زمان و برون رفت از آن، ذهن مخاطب را دچار چالشي مدام ميکرد. تکرار واژههاي سالهاي 1931 و 1973 نيز به اين فريب بزرگ دامن ميزد و مخاطب را در بين اين دو زمان، به رفت و آمدي ذهني وا ميداشت - واقعا کدام زمان درست است؟ - القاي گناهکار بودن به دختراني که مورد قتل واقع شده بودند يا بهتر بگويم انسانهاي شاداب، مهربان و احساسي با جملاتي چون همه ي ما همه توي يک اتاق زنداني هستيم و يا هيچکس تو رو نميبخشه يادآور هبوط آدمي است و جبري به نام زندگي در روي زمين. اين جملات به ظاهر، مکافات گناه آدمي است که بخشيده نشده و مجبور است که در روي زمين به صورت جبري زنداني باشد اما در بطن آن با موضوع نهايي پنهان در متن روبرو ميشويم؛ مکافاتي عظيم به خاطر آگاهي. آدمي همين که از ميوه عقل مزه کرد و چشمش به جهان دانايي و داناگري باز شد مجبور به هبوط شد و تبعيدي زمين. دختران طعمه ي اين نمايش - که نماد انسانهاي آگاه جامعه هستند - در دام دانايي خود گير کرده و چارهاي به جز مردن توسط افرادي بياحساس، نادان، خودخواه و در يک جمله شيطان و پليد ندارند. اتاق ورونيکا به مخاطب يادآوري کرد که ما در اتاقي به نام زمين در حال زندگي هستيم و هرچه به دانايي ما افزوده ميشود، سرعت مردن ما توسط انسانهاي شيطان صفت و نادان بيشتر است. در پايان براي تيم اجرايي نمايش، عوامل فني تالار فخرالدين اسعد گرگاني، تيم کارگرداني و بازيگران فهيم اين اثر زيبا بهترين آرزوها را داشته و اميدوارم با اين گونه نمايشها که مخاطب را دچار چالشهاي اصلي، پرسمان و انديشه ورزي ميکند، بيشتر روبرو شويم.