براي هفده دي


یادداشت |

زادروز استاد محمدرضا لطفي

حميد رضا مشکاني - خلاقيت استاد محمدرضا لطفي فراتر از پايين آوردن دستة ساز است که بيشتر مَنِش محسوب ميگردد تا آفرينش. در فقره و مبحث «خلاقيت» رفعت و فراز ايشان، به نسبت، بيشتر در نوع اجرا و ارائهي موسيقي بود تا در خود موسيقي (در آفرينش آثار که يکتنه از بسيار هم بيشاند)! به عبارت ديگر، تأکيد ايشان بر «ساختار نوين» بود، ولي گوشها و ذهنهاي عادت کرده، در برابر اين شکل و قالب، در مقابل اين ساختار، تنها محتوي ميشنيد! استاد لطفي دراينباره مرجع هستند ابتدا به نجدت و صلابت آسيبشناسي موسيقي را مهم ميداشتند و بر اساس خدشهها و لطمات، باز نيز برخلاف جهت آب با تمام مشکلات يکتنه سباحت و مقابله کرد و با حفظ سنت و اصالت، ساختارهاي فرسودة پوچي و ياوگي و بيثمري را شکست، با ايجاد گروههاي عديده همراه خوانندگان متعدد و البته همه جوان...!

دو ديگر و مهمتر، نحوة نوگرايي در «اجراي صحنهاي» آن هم به دور از «مطايبه» که پيش از ايشان کسي بر گرايشهاي نوينِ اجرا، هرگز اهميتي نميگذاشت، (و پس از استاد) همچنان تا امروز هم نميگذارد. در مقابل، استاد لطفي به قوت، رعايت نو بودن را در اين باب داشتند، بهطور مثال محجوبترينِ عوامل در اجراي يک موسيقي «شاعر» است، بهويژه که در سراسر اجرا، فقط از شعرِ يک شاعر استفاده گردد. جناب استاد اين تجليل و اعزازِ بزرگداشتگونة بديع را ترتيب دادند که يکي از جاودان مانانِ «نيما يوشيج»، که در استادي به تمام است و در محجوبي به کمال، است «هوشنگ ابتهاج»؛ چون ارتباط ايشان با مردم بسيار زياد، ولي ناگزير، به قاعدة ناخواستة روشِ اجراي صنفِ شعر، دورادور بود؛ ايشان را به روي صحنه آوردند و در يک معاينة شمس-مولانايي که گويي ندانستي شمس کدام است و مولانا کدام، به توأماني تواضع و تفاخر، وجه بديعي از موسيقي را به مخاطب عرضه نمودند و در يادها باقي.

اين نو بودن به همينجا ختم نگشت، از اين دست بسيار است، تا به حدي که يکتنه (در عقيده و انديشه)، به همراهي استاد قوي حِلم، در زمانهاي که فرهنگ پنهان و (به نظر) مردة خانقاهي ايران امکان ديده شدن نداشت و مردم از گرفتاري مجال رفتن و ديدن (تماشا) و گهگاه فرصت پذيرفته شدن نيز نداشتند، خانقاه را به روي صحنه آورد ولي اين به نمونه، با مجموعه اجراهاي ديگراني چون جناب «داوود آزاد» تفاوت ميکرد، که جناب آزاد، درويش است و استاد لطفي درويش مسلک. اجراي آقاي آزاد بيشتر کنسرتي است و استاد لطفي، خانقاهي! چرا؟ زيرا به طور مثال جناب آزاد در باب آواز، به علت دقت در اجراي دستگاه و توجه به آموزههاي رديف آوازي و... که امتياز و مزيّتي بسيار لازم و مهم است و همچنين احترام به مخاطب، موفق عمل مينمايند، ولي جناب استاد لطفي، چون از فنون آواز، تنها صداي گرم داشتند و خواندن در دستگاهِ آوازي را نيز از دانستنِ موسيقي، دارا بودند، لاجرم از صنايع (تحريرهاي ويژه) آوازخواني استفادهاي مطابق اصول و قواعد معمول نميبرند و همين بي تَکلُّفي و بي شائبگي در آواز، توفيقي شد ذاتي، طبيعي و بکر به اصالت که اثر ايشان را دوصد چندان از اجراي ديگران نَژادِهتر و خانقاهيتر کرده بود (باشد که احياء تن خستة اين بديع را از علقه و نظر دور نداريم و همت بر آن گماريم تا اين نوع آواز نيز برجسته و مرسوم گردد تا باز به پشت دروازههاي خانقاه برنگردد.)، در ادبيات نيز اين شانهکشيِ بزک-آذينيِ زيباييبخش (بيان، بديع، معاني) را «صنعت»  گويند. کمبود اين صنايع در آواز ايشان به فايده ايشان گشته و حس و حال (احوالات هنري) و فضا را به کمال خانقاهي کرده بود، که اگر هر خوانندهاي جز ايشان در چنين اجرايي، هرقدر هم به تخصص، استادِ آواز بود، هرگز اين حس و حال و فضاي خانقاهي درنميآمد.

برجستهترين خلاقيت ايشان که ديگر شايد در نظر ممکن نباشد کسي بتواند به چنين امري دست بَرَد اين بود، «بداههنوازي» به معناي حقيقي ناگاه و بداهه! يعني ممکن است گروهي بداههنوازي کنند ولي از پيش، روند ساختار کلي را پيشبيني و برنامهريزي کرده باشند که در فلان دستگاه پيش درآمدي و سپس درآمدي و در فلان گوشة «شگرد شده» چند تصنيف و... حتي اگر امکان کمي تمرين داشته باشند بعدش چنين و چنان و نهايتاً يکي دو تکنوازي و سپس قطعة پاياني!

اينگونه برنامهريزيها شايد احترام به وقت مخاطب به نظر آيد ولي به يقين بداههنوازي نيست که در اين مورد بسياري از استاد لطفي ايراد کردند و در اينجا از ايشان به دفاع برخواهيم خواست، بايد گفت معناي بداههنوازي درست همين است! يعني هيچچيز (توجه کنيم) هيچچيز حتي براي يکبار هم برنامهريزي شده نباشد و اجرا گردد! (اين از سر ضرب شروع نکردن جناب قوي حِلم بهراستي مشخص بود که نميدانستند درست چه زماني جناب استاد لطفي قطعة ضربي را شروع خواهند کرد) حال چرا؟ دقيق که بنگريم معني آن را درمييابيم و آن اين است، کسي به استادي ايشان که معتقد است و هميشه ميگفتند: «آثار خودم را نميشنوم زيرا گوش هنرمند دزد است و (توجه کنيم) به کارهاي خودم عادت ميکند و در هر کار بعدي، خود را به من تحميل کرده و در نتيجه به تکرار ميرسم، من آثار خودم را نميشنوم»! شخصيتي با اين ديدگاه که همه ميدانيم ايشان صاحب تمرينهاي «بيش از اندازه» بودهاند، و با شاگردي بسياري از پيران موسيقي ايران و... ايشان يک دائرهالمعارف موسيقي اصيل ايراني بودند و با ارجاع پذيريِ آثار شگفت آورشان همچنان نيز هستند. به اشارهي حافظِ جان «تا بداني که به چندين هنر آراستهام» استاد محمدرضا لطفي با نوازندگي انواع سازهاي سنتي ايران به همراهي آواز و خلاقيتهاي ايجاد کرده در آن... بنا به اقتضاء با تقطيعهاي مولانايي معروف، کلام شعر را با متقاطع بيان کردن که مخالف آموزههاي آوازهخوانان امروزين است توانسته بود که با تأکيد بر آواي يک واک از کلمه و وصل به باقي کلام مفهومهاي تازه خلق کند که در صورت خوانش ساده و درستِ واژه به واژه، شعر به تنهايي اين «مفهومِ نوين» را نميرساند، مانند «شمس من و خداي من / (تکرار) شمس من و خدا---ي من» که در زبان محاورة ما «ي» در لفظ شنيداري، به اصطلاح «يک» معنا ميدهد و معناي تازهاي در اين شعر ايجاد کرده است (به قول حافظ «شعرِ تَر») که اين معناي نو تأويل اوست و از حقوق حقة ايشان در جايگاه مؤلف، مؤلفِ موسيقي... يعني «شمسِ من و خدا و تنها من» معنا ميگرفت و نقطة «شَدا» (شـمس-خـدا) يا خط «شمس---خدا» را به تثليثي از مثلث «شمس-خدا-من» (من = مولانا، لطفي، مخاطب) تبديل نموده است اما باز نيز در آواز و خوانش آن)... اکنون بداههنوازي معناي اصيل خود را مينماياند، که آنچه با تمرين، در پستوهاي منزل و آموزشگاه و طبيعت و... ميسازي از ناخودآگاه (به معناي خودآگاه فرويد، ضمير هشيار) توست (ساختار و محتوا را با دقت هزاران بار بررسي کرده و سپس مينويسند و مينوازند و ميشنوند و کمي و کاستيهايش را برطرف ميکنند و ميسازند و سپس اجرا ميکنند)، اما آنچه بدون کوچکترين پيشزمينهاي هماکنون، الساعه، فيالفور بدون هرگونه پيش انديشي و هر طور برنامهريختني... در حقيقت ساختار و محتوا همزمان باهم در حال شکل گرفتن است، (هنر نزد ايران يعني همين!) يعني اعتماد به الهام کننده و در اختيار او درآمدن و در آنِ واحد هر چه ميبيني را به موسيقي بدل کردن و نواختن، شکل و شمايل (ساختار = فرم) با لاهوت، محتوا و انديشه و احساس هم با لاهوت! هر آنچه در دم دريافت ميداري را همزمان به اشتراک ميگذاري. اين يعني ثروت، اين يک فرهنگِ جامع است. فردي که از دوران پيران موسيقي تا عصر مدرن، از شرق و موسيقي غني هند گرفته تا موسيقي سرخپوستي و پاپئيستها و رپرهاي آمريکا اطلاعات موسيقي دارد و به چندين ابزار موسيقي و آواز نيز مسلط است، اينک نواختن او گنجينهاي ميشود براي آگاهان موسيقي آينده که يا کودک هستند و يا هنوز به دنيا نيامده! حالا فرد با ذهنِ عادت کردة دانشجائي مرتب و اتوکشيدهاش ايراد ميکند که «بهتر بود استاد برنامهاي براي فلان کار ميريختند!» آخر بياييم کمي به مفهوم حقيقي بداههنوازي بيانديشيم و ببينيم همانطور که در شعر ميتوانيم از بيارتباطي طولي تصاوير (که به دست ناسوت است) با بيارتباطي عرضي تصاوير (که در اختيار هنرمند ناسوتي است) به ساختگيِ بيارزش و تقلبي بودن آن شعر بهراحتي پي ببريم و در عوض با همانگونه بررسي ولي اين بار ارتباط آنها با هم، به حقيقت، ارزشمندي و اصل بودن اثر اعتقاد کنيم و اجراي استاد اين امکان را به ما داده که بتوانيم در سيري از تاريخ ايران به تأويل روان گرديم، ساختار و محتوا که همزمان در يک آن به استاد هبه ميشده را بررسي کرده تا بشود ارتباط عمودي [موجد لاهوت (از دايرة الهام)] (روند تناسب و پيوستگي، کشف انسجام ساختار [کلي ميزانها] جملات در امتداد هم، در هر دو سرِ جمله [پيوند ورودي به جملة بعدي و روند خروج از همان جمله يعني ورود به هر جملة بعدي (ربط پنهان بين جملهبنديها) [(و ارتباط افقي [موجد هنرمند (از دايرة افهام)] (ريتم، ملودي [جمله، هر ميزان منفک و يا در اتصال با ميزانهاي قبل و بعد (بهنوعي مفهوم)]، زيبايي، عاطفه، فضا و...) را بشناسيم تا در هنرمندان با دريافتهاي مختلف، معيارهاي سنجش سره از ناسره را شناخته و تميز دهيم. همانطور که با بررسي شعري از استاد «مهدي اخوانثالث» ميتوان به طور کامل قسمتي از تاريخ عرضي کشور را مانند يک مورخ بررسي کرد و دريافت که درست و کامل و حقيقي است، آن بداههنوازي استاد لطفي بزرگ نيز به همان صورت قسمت عميق و عريضي از تاريخ موسيقي و تاريخ فرهنگي و تاريخ اجتماعي و سياسي اين ميهن است و تمامش هم در دم و به اتصال با لاهوت بوده است. اگر متوجه باشيم درمييابيم که اين ممکن نيست مگر دقيق به همين بداههنوازي! در شعر ميگوييم «لحظة احوالات شاعري» که تأثرِ عاطفي شديد همراه حادثهاي ذهني در شاعران، ايشان را به حال و هواي شاعرانگي برده و اگر ارتباط با لاهوت صورت پذيرد آفرينش شعر آغاز ميگردد؛ چنانچون هومر که (به علت نابينا بودن) يک نويسنده نيست، در حقيقت ايشان يک نقال است، که به زعم بنده پدر نقالي جهان است، زيرا چونان که از سرودههايش برميآيد، براي مخاطبِ خود، در حال تعريف کردن است، يعني متن نوشتاري در کار نيست، چه براي مخاطب، چه براي خود که مانند نويسندگان، نوشتهاي را در دست گرفته و از رو بخواند، خير او چيزي که از جان ميشنيده را بلندبلند فرياد برميداده است، نه حتي از حفظ بگويد بسان نقالانِ شاهنامه ي مان، بلکه هومر، همزمان در ارتباط با لاهوت (چونانچون فردوسي) هماني که به الهام دريافت ميداشته به اشتراک ميگذاشته! «بسُراي اي الهه»، «با من بگوي، اي الهة شعر»، «با ما نيز، اي الهه، بگو اين داستان را و آغازش کن از هرکجا که خواهي» و... همين سطور آغازين ايلياد و حتي اوديسه نشانگر اين است که هومر کاملاً ميتوانسته در يک آن در برابر ديگر کسان با لاهوت ارتباط بگيرد و موضوعي را شروع کند حتي دست الهام را چنان باز ميگذارد و به مخاطب [ما] ميآموزاند و ميفهماند که او داستان را در همين آن،  به هيچ عنوان نميداند و يعني حتي نميداند ميخواهد از کجا  شروع شود پس به الهة شعر ميگويد: «... آغازش کن از هرکجا که خواهي...»؛ اين است که ميگوييم کدام شاعر حقيقي است که به مُقام استاد لطفي بيادعا رسيده باشد؟ که تعيين کند من در ده شب به يک ساعتِ مشخص در برابر حضاري شعر خواهم گفت، البته درصورتيکه بتواند در آن ساعت حادثهاي ذهني را دريابد و نسبت به آن به شدت از عواطفي متأثر شود تا ارتباطش را با لاهوت برقرار سازد و شعري (نه شعرنِمون، نه! بلکه شعري به کمال) بسازد و ارائه کند و از اين روال به ده شب متوالي! شعري که بتوان از هر لحاظ (هر ده شعرِ متفاوت از هم را) شعري موفق و مؤثر دانست! هرچند که احوال و امکان شعر و موسيقي با هم متفاوت باشند. اين آن ناممکني بود که استاد لطفي در موسيقي ممکن نمودند. (به يقين با هر اجراي موسيقي نِموني متفاوت است.)