سخنراني علي مومني در انجمن حافظ گلستان فقدان وگفتگوي آن در شعر فروغ
ادبیات |
در پردازش شعر فروغ فرخزاد وقتي به آنها نگاه مي كنيم مسئله غياب و فقدان عميق تر از مسئله حضور است يعني از حد استعاره گذشته به تمام جنبه هاي زبان گسترش پيدا و با اندكي كند و كاو قابل فهم مي شود
يعني اگر در شعر فروغ حرفي از عشق زده مي شود بيشتر از فقدان آن سخن مي گويد، اگر از ايمان صحبت مي كند، از فقدان آن بيشترطرح مطلب مي نمايد. محبت، خاك، زن، زندگي… همه و همه در شعر فروغ وجود دارند اما از طريق فقدان به آن نگاه و ابعاد آن مورد رسم قرار مي گيرد. يعني تعريف يك چيز از طريق نبود آن چيز و جاي خالي آن مورد بررسي و از طريق فقدان آن به تشكيل آن چيز مي پردازد. براي او نشستن در جاي خالي چيزها هميشه قابل هضم تر از نشستن در كنار خود آن چيز است واصلا باور داشتن براي او از طريق باور نداشتن مورد توضيح، تفسير و دقت قرار مي گيرد. زمان در شعر فروغ از طريق نبودن زمان و يا بيهوده بودن آن مورد رسم قرار گرفته و تاريخ برايش گفتگو با جاهاي خالي ست و اگر توسط چيزي، متني، انساني، قانون گذاري و يا قانوني پر مي شود موقتي و گذار ست… به همين منوال از طريق فقدان نور و روشنايي به نور واقعي، روشنايي محض اشاره و آن را توضيح و تبيين و بررسي مي كند.
تنها چيزي كه براي او بدون فقدان است صداست ….
صدا و صدا و تنها صداست…
جاودانگي صدا در شعر فروغ از جنس جاودانگي صدا در شعر حافظ نيست بلكه فروغ مثل دكارت كه مي گفت: من مي ِانديشم پس من هستم…
مي گويد: من چون شاعرم و صداي شعر در من جاريست پس من هستم چون صداي من هيچ وقت خاموش نمي شود پس من هستم.
چرا توقف كنم ؟چرا
پرنده ها به جستجوي جانب آبي رفته اند
افق عمودي است
افق عمودي است وحركت:فواره وار
و در حدودبينش
سياره هاي نوراني مي چرخند
ايشان در اين شعر تاكيد مي كند كه نور خورشيد تا اينكه به زمين برسد توسط دروغگوها حاسدن نا مردان وسياسان تغيير يافته و ديگر يك نور واقعي نيست نوري ست كه توسط آنها تبديل به يك چيز وانموده و بودرياري شده است يك چيز دروغ و بي اهميت يعني آن چيزي كه روزها بر ما مي تابد در حقيقت نور نيست نوعي تاريكي است كه خود را به شكل نور در آورده و بر ما مي تابد. شروع، در اين شعر انتظار بيهوده آدمها از خط افق براي ديدن طلوع خورشيد است. ايشان معتقد است براي ديدن يك نور واقعي نبايد منتظر طلوع خورشيد در خط افق بنشينيم بايد افق را عمودي كنيم و در ارتفاع نظاره گر نور واقعي خورشيد باشيم از ويژگي هاي اين شعر حضور سه زبان "يدالله رويايي"و "ابراهيم گلستان"و "پرويز شاپور " است مبرهن است كه شروع شعر دقيقا و عمدي از رفتارهاي شعري يدالله رويايي به كلمات تابعيت كرده و براي اينكه مانند رويايي معناگريز نباشد و چيزها را به بسته هاي كوچك معنايي در بياورد وارد زبان ابراهيم گلستان و پرويز شاپور مي شود بگذريم …
فروغ فرخزاد حتا در اين شعر به دليل اطمينان نداشتن از نور خورشيد و فقدان نور حقيقي مجبور به شير دادن خوشه هاي نارس گندم مي شود.
من خوشه هاي نارس گندم را
به زير پستان مي گيرم و شير مي دهم
ايشان در اين شعر بعد از ورود به زبان رويايي وارد زبان ابراهيم گلستان مي شود و مي گويد:
نامرد در سياهي فقدان مردي اش را پنهان كرده است.
تغيير زبان در اين شعر فروغ تبديل به شگرد مي شود و بازبان پرويز شاپور انسانهايي كه به نور تقلبي خورشيد تمكين كرده اند را سوسك مي خواند
وسوسك آه …
وقتي كه سوسك سخن مي گويد
چرا توقف كنم
دوستان از اين شعر اگر بگذريم در شعر " فتح باغ"
فقدان و گفتگوي آن چنان عميق مي شود كه در آن آدم به همه چيز شك مي كند به قصه هاي مادر، به پند و اندرزهاي پدر به چراغ به آب به آينه …
همه چيز در اين شعر با فقدان خود آغاز مي شود با نبودن خود در اين شعر مانند زبان كودكان با خبر آوردن وخبر بردن كلاغ آغاز و با صداي قارقاري كه مانند نيزه پهناي افق را سوراخ مي كند…
به طوري كه خود وخواننده منبعد از طريق همين روزنه و يا سوراخ خبرهايي كه كلاغ از طرف ما به پيش ديگران مي برد را گوش مي دهد
آن كلاغي كه پريد
از فرازسر ما
وفرورفت در ِانديشه ابري ولگرد
وصدايش چون نيزه كوتاهي
پهناي افق را پيمود
خبرما را با خود خواهد برد به شهر
همه مي دانند(يعني چون كلاغ برايشان خبر برده)
همه مي دانند
كه من و تو از آن روزنه سرد وعبوس( يعني علاوه بر همه من وتو هم از طريق روزنه و يا سوراخي كه صداي سرد و عبوس كلاغ در پهناي افق ايجاد كرده مي دانيم)
باغ را ديديم
…….
در اين شعر منبعد اگر از نترسيدن و ياگيسوان خوشبخت و يا درخشيدن عرياني و يا جنگل سبز سيال ويا خرگوش هاي وحشي و يا صدف هاي پر از مرواريد وعقابان جوان صحبت مي كند. صحبت خود شعر نيست صحبت كلاغي است كه از طرف شاعر به دروغ براي ديگران خبر هاي اميدوار كننده مي زند وبه حال و آينده اي موهوم بشارت مي دهد. دوستان يكي از زيباترين و طنازترين قطعه اي كه با درك طنز آن در اين شعر بايد به آن اشاره كرد اين قطعه است
و در آن كوه غريب فاتح
از عقابان جوان پرسيديم
كه چه بايد كرد
اين قطعه آدم را ياد كتابهاي چه بايد كرد
اوليانف لنين و چرنيشفسكي مي اندازد
دوستان فقدان بزرگ در شعر فروغ فرخزاد متن زيبا و دوست داشتني "آيه هاي زميني"ست در اين شعر فروغ با دليل و منطقي زيبا شناسي سعي مي كند به مخاطب بگويد كه چرا من مي گويم خورشيد سرد شده است
سرد شدن خورشيد در شعر فروغ از جنس سرد شدن خورشيد در "نيچه" نيست
در نيچه خاموش شدن خورشيد بعدا اتفاق خواهد افتاد چنان كه در فرازي مي گويد:
عمر خورشيد چهار ميليارد سال و نيم است
نيمي از آن گذشته و نيمي از آن احتمالا باقي مانده است
مثل جواني چهل ساله كه اميد به هشتاد سال زندگي دارد
سرانجام روزي خورشيد سرد خواهد شد و بادهايي سرد بر سطح زمين شروع به وزيدن خواهد كرد
و تمامي سوال هاي ما كه تا امروز بي پاسخ مانده اند واحتمالا تا آن روز هم بي پاسخ خواهند ماند نابود خواهد شد
(به نقل از حافظه)
اما سرد شدن خورشيد در شعر فروغ هم اكنون اتفاق افتاده است
در اين شعر ابتدا فروغ سعي مي كند كه بگويد در صورت سرد و خاموش شدن خورشيد چه اتفاقي احتمالا مي افتد و بعد مي گويد: خوب حالا كه هنوز خورشيد خاموش نشده و اين اتفاقها دارد مي افتد پس يقينا نور خورشيد خاموش و اين نور فعلي وانموده ايست كه جامعه مدرن براي ما بازسازي كرده و زمين را به يك زندان بزرگ تبديل كرده است براي همين است كه در اواخر اين شعر بلند مي گويد:
آه اي صداي زنداني
اي آخرين صداي صداها…
زيبا ترين كار فروغ در اين شعر ايجاد پرسپكتيو از يك خورشيد مرده است.
ايشان نقطه كوچك يك خورشيد خاموش را با هزاران نخ مرئي و نامرئي به چيزها و معاني آنها وصل مي كند يعني به معناي بركت به تصوير خشك سبزه ها به ماهيان مرده به خاك و به مردگان به شب و پنجره هاي پريده رنگ به راههايي كه ادامه خود را در تيرگي رها كرده اند و …
و بعد در وسط شعر تصوير ديگري از خورشيد مرده ارائه مي كند
تصوير يك لكه ي سياه درشت
توجه بفرماييد
خورشيد مرده بود
خورشيد مرده بود
و فردا در ذهن كودكان
مفهوم گنگ و گمشده اي داشت
آنها غرابت اين لفظ كهنه را
در مشق هاي خود با لكه ي درشت ِسياهي تصوير مي نمودند
به هر حال آنچه مسلم و مبرهن است فروغ فرخزاد از طريق فقدان چيزها به اهميت چيزها تاكيد و از طريق غياب به حضور چيزها اشاره مي كند.
منبع کانال نئواسپاسمانتاليسم