پلتفرمها
سینما |
پلتفرمهاي نمايش خانگي
علي درزي- دبير صفحه
بياييد از اول يک نگاه اجمالي به پديده نمايش خانگي بياندازيم. از همان اول که کشور در حال بازسازي از زمينهاي خاکي بود، به لحاظ فرهنگي با مطبوعات، نشريات، انتشارات، سينما و تلوزيون مواجه شد. اينجا هدف ما تحليل سينما و تلوزيون است. سينما که به لحاظ مشي فکري کلا کوبيده شد و از نو ساخته شد. بعد از ورود ايران به جنگ، سمت و سوي سينما تا سالها بعد مشخص شد و ماند. تلوزيون هم با دو شبکه آن هم به صورت نصفه و نيمه با همان قوانين نو خودش شروع به کار کرد. تا سالها بر همين مدار کارها جلو ميرفت. کمکم مسئولين متوجه شدند سرگرمي علاوه بر فاکتورهاي عرفاني و روحاني، جزء نيازهاي اصلي مردم به شمار ميآيد و رفتهرفته شروع کرد به پخش سريالهاي خارجي از کشورهاي مختلف. اين کار تا جايي ادامه پيدا کرد که ويدئو آزاد شد. ويدئو را ميتوان پدرِ مفهوم شبکه نمايش خانگي دانست. از فيلمهاي ايراني پس از اکران در سينما گرفته تا فيلمهاي رزمي آسياي شرقي و عاشقانهي هندي و کاماندويي هاليوودي ... به صورت سانسور و دوبله شده، جايش را بين خانوادهها باز کرد. تکنولوژي هيچگاه معطل سياست نميماند. همه چيز تا حدود زيادي طبق سياستهاي بازدارنده پيش ميرفت که تکنولوژي ديسکتهاي فشرده وارد بازار شد. رفته رفته دسترسي مردم به سرگرمي ارزان قيمت بيشتر شد. تا اينکه فيلمهاي شانه تخممرغي وارد بازار شد. اواسط دهه هشتاد احتمالا زياد با اين صحنه مواجه شديد: روي شانه تخممرغ سوپر مارکت کاور سي ديهاي فيلمهايي با پوستر رنگارنگ. فيلمهايي که هيچگاه نوبت نمايش در سينما نميگرفتند و به لحاظ بودجه هم بسيار کم خرج بودند. بيشتر از هر چيزي سعي ميکردند از چهرههاي متوسط سينما و تلوزيون براي فيلمهايشان استفاده کنند، فيلمهايي با محتواي سخيف. اين فيلمها دنبال مميزيهايي بودند که تلوزيون اجازه پخشش را نميداد ولي، جنبههاي سرگرمي بالايي داشت. مثل رقص، مثل تيپهاي لات و لوت، مثل عاشقانههاي بيپروار از سريالها و ... ولي ناگهان سريالهايي مثل قلب و يخي و قهوه تلخ نانسي ايجاد کرد. ناگهان از پوپک و مش ماشالله رسيديم به پيگيري مستمر مشتريها براي قهوه تلخ!
مردم در کنار ماست و شير و پفک، پيگير قسمت جديد سريالها شدند. اين وسط فرار از زندان و گمشده را هم اضافه کنيد. از اينجا به بعد براي مردم سوال شد که اين بيچارهها (البته که ميدانيم بيچاره هميشه مردم هستند که نميدانند نگران چه کساني باشند!) از کجا پولشان را درميآورند، چون همواره با عدم رعايت حق کپي رايت، کمتر کسي اورجينال ميخريد. ولي رفتهرفته با مفهوم تبليغات آشنا شدند. همان تبليغاتي که صدا و سيما بيرقيب در انحصار خودش درآورده بود، کمکم رقباي جديدي پيدا کرد. مفهوم پلتفرم به عاميانهترين شکل همان پخش کنندههاي شخصي فيلم و سريالهاي شانه تخممرغي هستند که با شتاب تکنولوژي به اين شکل درآمده.
حالا مشکل پلتفرمها چيست؟
نقد اقتصادي پلتفرمها ارجحيت بر هر نوع نگاه ديگري دارد. برخي از صنايع مانند کوه يخ ميمانند و بعضي مانند اورست. درآمد نفت و گاز و فولاد يا مثلا واردات موبايل و ماشين يا طلا و ارز مانند اورست نمايان و رفيع است ولي، برخي صنايع و کارها مانند کوه يخيست که نوکش بيرون و پيکرهي بلندتر از نگاهها مخفيست.مثلا مافياي کاغذ و همين توليد سريال در پلتفرمها. بررسي رانتها و درآمدهاي نجومي اين پلتفرمها احتياج به بحثي جدا دارد، ولي با دانش به اين موضوع اين پديده را نقد فرهنگي ميکنيم. شرايط اقتصادي ما و بازار به اصطلاح خصوصي (آزاد) که راه افتاده فقط يک چيز حرف اول و آخر را ميزند و آن پول است. به نظر من آدرس غلط دادن کم غلط کردن نيست. احتمالا نقد و بررسيهايي راجع به محتواي پلتفرمهاي شبکه نمايش خانگي با اين مضامين شنيدهايد که:
در ناخودآگاه جوانان و نوجوانان ما چيزهايي کاشتند که موجب به خيابان کشيده شدنشان شد، مثل سريال ياغي. هر يک از شخصيتهاي اين سريال را ميتوان به کسي، يا تفکري، يا قدرتي نسبت داد.
مثلا سريال شبکه مخفي زنان: از آنجايي که ذهن فرق واقعيت و تخيل را نميتواند تمييز دهد، پس اگر اتفاقات روز را در بستر سال 1310 روايت کنيم، يقينا موجب جنبش و آزاديخواهي قشري مشخص ميشويم.
مثلا سريال پوست شير: از بيپشت و پناهي جنس زن گرفته تا سردرگمي پليس براي پيدا کردن قاتل، از قهرمان پروريِ ضد قهرمان براي انتقام. از مظلوميت دختري که جز دختر بودن جرم ديگري مرتکب نشده.
همه اين نقد و تحليل و بررسيها را ميتوان در مورد جيران و قورباغه و آرتور و افعي تهران هم کرد. حتي ميتوان مانند بزرگوارمان آقاي رائفيپور، پاي ماسونها و يهوديها و بهاييها و انگليسيها را هم وسط اين تحليلهايمان بکشيم.
ولي اين کار آدرس غلط است. البته شايان ذکر است که مثالهاي من از سريالهايي که نام بردم، از محصولات با پدر مادر در پروسه توليد اثر بود. در هر صورت، هر غلطي که در غلط رخ بدهد، چيزي جز فاجعهي فرهنگي نيست. اين فاجعه به معني واقعي کلمهاش اتفاق افتاده.
بياييد سادهتر نگاه کنيم.
کدام سريالي را ميشناسيد که اين روزها ادعاي سانسور شدن نکند. براي خودم افعي تهران يک نمونه بارزش بود. بازيگر زن در سکانس قسمت آخر 10 کيلو لاغر شده بود. مشخص است اين قسمت را چندين ماه بعد فيلمبرداري کردند. مشت نمونه خروار شده. اين سانسور ديگر شده بهانه همهشان. اين سانسورِ ميلي و پولخواهانه تيشه به ريشه فرهنگ زده. همانطور که تورم معشوقهي دولتهاست، سانسور هم شده عامل سلطهي رسانه بر مردم، سلطهاي که جز ابتذال نميزايد، ابتذالي که بهترين بهانه براي سانسور است. اين دورهاي باطل را با چند فاکتورِ کم و زياد ميتوان در همهي سريالها دنبال کرد. البته که همه اين تحليلها درست است، چرا که خودش ميخواهد که اينگونه باشد تا بتواند سانسور کند، توقيف کند و باز دوباره بسازد و دوباره توقيف کند و...
با اين هجمهها، نه اميدي به فرهنگ است و نه سليقهي مخاطب. دور باطلي که هيچگاه انتهايي نخواهد داشت. چون تکنولوژي سرعت خودش را براي ما کم نميکند و سودجويان هم با همان شتاب راه براي پول درآوردن ارائه ميدهند!
پاپ
محمدصالح فصيحي
شايد تفاوت مني که در اينجام با کسي که در جايي ديگر، در هويتي ديگر، کشوري ديگر و جبر جغرافيايي ديگري زندگي ميکند اينست که به کلي و از اساس و بن، نگاهمان، حتي به اشتباه، نسبت به اين فيلم ميتواند متغير باشد. از آن دست نگاهي که درست-غلط ميتواند باشد، اينست که نميتوان به راحتي شخصيت مرد قاتل درون فيلم را که راست-راست ميچرخد و زنان و دختران را از پي تجاوز - مادي يا معنوي - به دام غمين مرگ، دارشان ميزند، نگاه کرد، و از پسِ اين نگاه، نرسيد به اينکه آيا شباهات و نکاتي نيست بين اين شخصيت - به هر شکلي که هست، منتهي به همين روحي که دارد - و کس-کساني که کارشان-هويتشان، در همين کشورمان، همين است. نه کساني که بر مَسندند، بلکه کساني هم که صحه ميگذارند بر اين مسند و سند و برايش فقه ميتراشند. کساني که از همين رويه ي درون فيلم هم که ما به شباهت-مَجاز ازش ياد کرديم ميگذرند و بر مردان هم همين روند را از نو اعمال ميکنند-کرده اند. ايني که ميگويم ممکن است صرفا جريان سيال ذهني باشد از ذهن کسي که در يک نگاه به فيلم، در جاي-جايي اينها به ذهنش بيايد، در همين حد فقط، وگرنه فيلم که براي 2024 است و داستانش مربوط به چند دهه قبل است و ميرسد به زماني که اقلا چهل-پنجاه سال ازش ميگذرد. به زماني که مردي-پسري بوده در قامت يک عکاس، که از زنان و دختران عکس ميگرفته و آنها را به عنوان مدل استفاده ميکرده و بعد اما يکهو به ضرب و شتم بهشان تجاوز ميکرده و بعد هم ميکشته آنها را. چيزي در حدود ده سال، با آماري تخميني، که به 130 زن-دختر ميرسيده. در طول فيلم، ما از همان ابتدا، با شخصيت قاتل آشنا ميشويم، از همان ابتداي ابتدا، بعد هم هي اين قاتل جلو چشم ما هست، ولي اگر اين قاتل، قرارست کسي-چيزي باشد به مانند مثال هيچکاک، که ميگويد فرض کنيد بمبي زير يک ميزست و دو نفر بالاي آن ميز دارند صحبت ميکنند و خبر ندارند از آن بمب ولي مخاطب اين بمب را ديده-ميداند، آن وقت ديگر مخاطب لحظه اي آسوده نيست تا وقتي که اين بمب-قاتل در کنار اين اشخاص است. ولي وقتي قاتل در دوردست است و در ملا عام جرات کاري را ندارد، ما ديگر چه ترسي داريم ازين مرد مو بلندي که با آن دندان هاي زرد و جر خورده اش فقط لبخند ميزند. اين مورد يک. مورد دو هم اينکه وقتي شخصيتي نميسازد ازين قاتل، و قاتل به ما هو قاتل برايش اهميت دارد، آن موقع او يک مترسک است که حتي نميتواند کلاغ هاي کسالت را از در و ديوار فيلم بتاراند. مورد سوم اينکه حتي اگر دو مورد قبل اهميت نداشته باشد، باز اين امر که ما نقطه ديدهاي مختلفي را داشته باشيم در فيلم، درست است که کمي جذابيت فيلم ميرود بالا، اما تمرکزي درين جا نيست چرا که هر کدام ازين نقطه ديدها، به شخصه روايت تمام و کمال و منسجمي ندارند و هر کدام مانند يک داستان کوتاه هستند که ناقصند و معلوم نيست چرا يکي در پي بازيگري است و يکي دنبال قاتل دوستش است و يکي هم ميخواهد اين و آن را بکشد. خب که چي و چرا؟ حتي اگر محوريت فيلم اين باشد که قرارست اين قاتل به دام بيفتد، آن موقع باز نه ما شاهد کاري هستيم و نه شاهد تلاشي و تلاش مثقالي پليس هم که اگر نقدي درش باشد، هيچ است و هيچ است و هيچ. نهايتا يک فيلم پاپ کورني است، که حيني که هيچ فيلم ديگري نيست تو هيچ نمايشگري، بدک نيست ديدنش. در همين حد، و نه بيشتر.