مراتب شناخت آدمي در مثنوي شريف
یادداشت |
محمد رضا ايزد
آن يکي ميزد سَحوري بر دري
درگهي بود و رواقِ مهتري
شخصي بر درِ خانهاي ميخواند و مينواخت. آن خانهاي مجلل و کاخ مانند بود و به يکي از بزرگان تعلق داشت.
نَيمشب ميزد سَحوري را به جِدّ
گفت او را قايلي کِاي مُستَمِدّ
آن شخص نيمه شب با جديت تمام سحوري ميزد، گويندهاي گفت: اي ياري خواهنده!
اولاً وقت سَحَر زن اين سَحور
نيمشب نَبوَد گَهِ اين شرّ و شور
اولاً اين سحوري را سحرگاه بزن، زيرا که نيمه شب وقت اين غوغا و سروصدا نيست.
ديگر آنکه فهم کن اي بوالهَوس
که درين خانه درون، خود هست کس؟
ثانيا اي بوالهوس دقت کن و ببين که بر درِ خانهاي که سحوري ميزني آيا کسي در آن هست يا نيست؟
کسي در اينجا نيست جز ديو و پري
روزگارِ خود چه ياوه ميبري؟
اما در اين خانه کسي جز جن و پري زندگي نميکند، چرا عمر خود را تلف ميکني؟
بهرِ گوشي ميزني دَف، گوش کو؟
هوش بايد تا بداند، هوش کو؟
ظاهراً دف ميزني که گوشي بشنود، اما کو گوش؟ صاحب عقلي بايد متوجه اين سحوري تو شود، اما کو صاحب عقل؟
گفت: گفتي بشنو از چاکر جواب
تا نماني در تحيّر و اضطراب
آنکه سحوري ميزد به آن شخص غافل گفت: تو حرفت را زدي. حالا جواب اين چاکر را بشنو تا مات و نگران نماني.
گر چه هست اين دَم بَرِ تو نيم شب
نزدِ من نزديک شد صبحِ طَرَب
اگر چه اين زمان در نظر تو نيمه شب است اما در نظر من صبح شادي نزديک است. مصراع دوم تداعي ميکند اين قسمت از آيه 8 سوره هود را که ميفرمايد:... اليس الصبح بقريب: ... آيا سپيده دمان نزديک نيست؟
مولانا از اينجا به بعد لحن کلام را به گونهاي تغيير ميدهد که معلوم ميشود که آن سحوري زن کنايه از داعيان حق و مربيان اُمَمْ است که فجر صادق ظفر را در شب ديجور جهل و خباثت رويت ميکنند و دمي از سعي و تلاش و اصلاح مردم دلسرد نميشوند.
هر شکستي پيشِ من پيروز شد
جمله شبها پيشِ چشمم روز شد
در نظر من هر شکستي به پيروزي منجر ميشود. از اين رو همه شبها در نظرم روز روشن است. آن که بر محور اخلاص و راستي و درستي عمل ميکند نه بر ريا و عوام فريبي، شکست برايش مفهوم رايج را ندارد. پيروزي در نظر او الزاما به معني غلبهي ظاهري نيست بل پيروزي، دوام و استقامت بر خلوص و مکارم اخلاقي و دوري از هر رنگ و رياست ميباشد.
پيشِ تو خون است آب رود نيل
نزد من خون نيست، آب است اي نَبيل
در نظر تو آب رود نيل خون است ولي اي بزرگوار در نظر من خون نيست، بلکه آب زلال است. اشاره است به ماجراي خون شدن آب نيل براي قبطيان. اين بيت بر سبيل مثال آمده است. يعني من که به حق دعوت ميکنم همچون سبطيان هستم و تو که مقصود مرا نميفهمي، همچون قبطياني. عينيّت اشياء امور بر من مکشوف است، اما بر تو وارونه مينمايد.
در حقِ تو آهن است آن و رُخام
يش داودِ نبي موم است و رام
مثال ديگر ممکن است چيزي در نظر تو مانند آهن و سنگ مرمر، سفت و محکم باشد، ولي همين شي يعني آهن در نظر داود پيامبر مانند موم، نرم و لطيف است.
پيش تو آن سنگريزه ساکت است
پيش احمد او فصيح و قانِت است
مثال ديگر، در نظر تو سنگريزه خاموش و ساکت است. اما در نظر حضرت احمد(ص) همان سنگريزه سخن آور و نيايشگر است.
پيش تو اُستون مسجد، مردهاي است
پيش احمد، عاشقي دل بُردهاي است
مثال ديگر، در نظر تو ستون مسجد، مُرده و بي روح است اما همين ستون در نظر حضرت محمد(ص) عاشقي بي قرار است.
هيچ ميگويند کآن خانه تهي است؟
بلکه صاحب خانه، جان مُختَبي است
آيا هيچ ميگويند که آن خانه، يعني بيت الله الحرام خالي است؟ يعني صاحب خانه اش نيست؟. بلکه يقين دارند که صاحب خانه مانند جاني که در بدن مخفي است در آن خانه حضوري پوشيده دارد.
پُر همي بيند سراي دوست را
آن که از نور اِلَه استش ضيا
کسي که از نور معرفت الهي برخوردار است، خانهي حضرت معشوق را پُر ميبيند نه خالي، يعني حضور حضرت حق را شهود ميکند.
جمله اجزاي جهان پيش عوام
مُرده و، پيش خدا، دانا و رام
همه ذرات و موجودات جهان در نظر سطحي انديشان مردهاند اما همين موجودات بظاهر مُرده نزد خداوند، بندگاني دانا و مطيع اند.
پس بين سطحي انديشان و ژرف نگران تفاوت در ديدگاه است و همواره اين تفاوت وجود داشته و خواهد داشت.