دگرگونيِ شيوهي نوشتن شعر از نگاه دهخدا (چرخش اجتماعي در نگرش به ادبيات)
یادداشت |
هادي راشد
دهخدا با نوشتن شعر ياد آر در ردهي نخستين پايهگذاران دگرگوني شعر فارسي ايستاد. چنانکه نيما يادآوري کرده است، او در شعر و نوشتههاياش به روش نوينِ بازتابِ احساسِ اجتماعي رسيد. دهخدا از سالها پيش در جستوجوي راهي به ادبيات دگرگونه بود. روز 7 محرم 1322، محمدعلي فروغي در بازگشت به خانه، دهخدا را نزد پدرش مييابد.
ـ «ميرزا علياکبر خان از آقا پرسيد تقليد در انشاء چطور است؟»
پاسخ شنيد:
ـ نوآموز بايد از روي دستِ آموخته بنويسد، اما «پس از آنکه آموخت تقليدْ رکيک است.
م.ح. فروغي در آن ديدار، چکامهي سامميرزا را در جشن سدهي ناصرالدينشاه به قصيدهاي مانند کرد که عنصري بايد براي محمود ميگفت. از ديد نوجويان در آن روزگار، بالاترين انگ به يک شاعر، اين بود که از روي دستِ عنصري بنويسد. آنان که در ادبيات به بينش درستي رسيده بودند، نوشتن شعر همانند سخن قدما را بهويژه با همآن درونمايهها و واژگان نميپسنديدند (يادداشتهاي روزانه، ص214).
دهخدا در صوراسرافيل (ش27، 1326هـ) به بهانهاي ديدگاههاي خود را دربارهي دگرگوني شعر نوشته است. از ديد او، در چند سدهي گذشته، «معني شعر و شاعري تقليدِ شعراي پيش، و تقديم و تأخير خيالات، بلکه الفاظ و عبارات آنها بوده» است. با اين نگاه، دگرگوني «مسلک و طريقهء ادا» ناگزير بود. دهخدا، ادبيات را راهنماي نيکبختي و انگيزهي اخلاقي هر ملت و سنجهي شناختِ بالندگي يا واپسماندگي مردمان ميدانست. در نگاه او، شعر همانندِ سر بر کالبد ادبيات يا روح در بدن بود. دهخدا نيز مانند م.ح. فروغي بر ويژگيهاي اخلاقي و آموزندگي ادبيات دست مينهاد. پررنگ بودن اخلاق در نگاه آنان، افزون بر ريشههاي تاريخي، برآمده از آموزههاي ژول سيمون در کتاب اصلاح حقيقي بود. سيمون پرورش اخلاقي را پايهي همهي بالندگيها و بازسازي اجتماعي خوانده بود (نامه بهار، 1328ق، عقيدهء ژول سيمون). از ديد دهخدا، يکسوي اين آموزندگي، پرورش مردم بود؛ اما او سويهي ديگر را پُر رنگتر ميديد، و آن، به راه آوردن «پادشاهان مطلق و مغرور اعصار قديمه» بود؛ تنها نويسندگان و شاعران مانند سعدي ميتوانستند آنان را «مشافهتهً به مرگ، تهديد» کنند:
به نوبت اند شهان اندرين سپنج سراي
کنون که نوبتِ تو است اي ملک به عدل گراي...
هر آن کسات که به آزارِ خلق فرمايد
عدوي مملکت است او، به کشتناش فرماي.
با اينهمه، دهخدا نيک آگاه بود که «درين چهار پنج قرن اخير تاريخ ما که ولترها، روسوها، ديدروها، شيللرها، باکلها، پوشکينها، شاتو بريانها، هوگوها و هزاران اديب و شاعر ديگر عالم ادبيات ملل اروپ را نهايت غني نموده، ... ادبيات ما عموماً و شاعري خصوصاً در درجهء وقوف بلکه تنزل بود، و ادباي ما جز تقليد بيتصرف قدما و جابهجا کردن الفاظ شعراي (کلاسيک) پيش، به کاري نپرداختند» (صوراسرافيل، ش27، 1326).
از ديد دهخدا، نويسندگاني مانند امينالدوله، ملکمخان، محمدحسين فروغي و محمدعلي پرورش توانستند نگاهها را به سويِ جنبشي در نوشتار فارسي برگردانند و ادبيات را به «اصول ادبي عصر حاضر ـ اگرچه خيلي بطئي ـ نزديک» کنند؛ اما شعر بسيار ديرتر به اين راه افتاد. اين سخنان را دهخدا در ديباچهاي بر چکامهي نصرالله تقوي در صوراسرافيل نوشته است. تقوي، کوشندهي جنبش مشروطه، در شمار نويسندگان بند دوم متمم قانون اساسي، نمايندهي مجلس و يکي از پايهگذاران نگارش قوانين مدرن (آيين دادرسي 1318 و قانون مدني) در ايران بود. از او شماري دستنويس در بازنويسي و ويرايش زباننوشتههاي فارسي به جا مانده است.
دهخدا اميدوار بود که تقوي با دلسپردن به نوشتن شعر، «به احياء ادبيات نظمي زبان فارسي قادر و بلکه به اصلاح و تجديد آن نيز مقتدر» باشد. چاپ اين چکامه در صوراسرافيل، بهانهاي بود تا دهخدا به بازگويي نگرش خود دربارهي شعر بپردازد. از ديد او، گسترش نيروي خيال (خيالات ادبي)، دگرگوني رويکرد شاعرانه و «طريقهء ادا»، درآمدِ نهادنِ ساختمان جديد شعر بر بنيان اصول تازه بود. اين واژگان و ديدگاه به گستردگي در نوشتههاي نيما بازتاب مييابد.
کارشناس زبان و ادبيات فارسي