تحليل فرضي -- تداوم رسمي‌بودن زبان فارسي در هند


تحلیل |

 

مهدي مزيدي

 

مقدمه

 

زبان فارسي نزديک به هزار سال در شبه‌قاره ي هند زبان علمي، فرهنگي و اداري بود و تا پيش از استعمار بريتانيا، مهم‌ترين زبان رسمي اين سرزمين به‌شمار مي‌رفت. در دوره ي حکومت گورکانيان (مغولان هند)، فارسي به اوج شکوفايي رسيد و ادبيات و دانش فراواني به اين زبان توليد شد. با اين حال، در دهه ي 1830 ميلادي، دولت استعمارگر انگليس تصميم گرفت زبان فارسي را کنار بگذارد و آن را با انگليسي و زبان‌هاي محلي جايگزين کند. اين تغيير زبان در سال 1837 ميلادي رسماً اجرايي شد و فارسي که قرن‌ها زبان دربار و ديوان‌سالاري هند بود، به حاشيه رانده شد. اکنون فرض کنيم اگر در همان قرن نوزدهم (حدود 1837 ميلادي) چنين تبديلي رخ نمي‌داد و زبان فارسي همچنان زبان رسمي هند باقي مي‌ماند و انگليسي جايگزين آن نمي‌شد. در اين گزارش تحليلي، پيامدهاي احتمالي اين سناريوي فرضي بر جايگاه ايران در جهان از منظر زبان، فرهنگ و ديپلماسي بررسي مي‌شود. مواردي همچون گسترش جهاني فارسي به عنوان زبان علمي-فرهنگي، نفوذ فرهنگي ايران در هند و فراسوي آن، موقعيت ايران در ديپلماسي منطقه‌اي و بين‌المللي، اثرات ممکن بر تعاملات اقتصادي و رسانه‌اي و آموزشي، و مقايسه ي اين وضعيت فرضي با جايگاه کنوني ايران مورد بحث قرار مي‌گيرد. اين تحليل بر پايه ي شواهد تاريخي و زبان‌شناختي موجود است و به ما امکان مي‌دهد ابعاد مختلف اين «چه مي‌شد اگر» تاريخي را بهتر درک کنيم.

 

گسترش جهاني زبان فارسي به عنوان زبان علمي و فرهنگي

اگر فارسي در قرن نوزدهم همچنان زبان رسمي و اداري هند باقي مي‌ماند، بي‌گمان گستره ي جغرافيايي و شمار گويشوران آن بسيار بيشتر از امروز مي‌شد. بر پايه ي مستندات تاريخي، تا پيش از تسلط انگليس، فارسي نه تنها زبان حکومت بلکه زبان علم و ادب در هند بود. حتي تا اواخر قرن هيجدهم، در بسياري از مناطق هند – از شهرها تا روستاهاي دورافتاده – فارسي زبان رايج در ميان فرهيختگان و مردم باسواد بود. در نتيجه، ادامه‌ي رسمي‌بودن فارسي مي‌توانست اين روند گسترش طبيعي را حفظ کند و فارسي را به يک زبان فراگيرتر در آسيا تبديل نمايد.

از منظر علمي، حفظ جايگاه فارسي در نظام آموزشي هند احتمالاً به توليد و انتشار آثار علمي و دانشگاهي بيشتري به اين زبان منجر مي‌شد. در سناريوي فرضي ما، دانشگاه‌ها و مدارس هندي همچنان به آموزش فارسي به عنوان زبان علمي ادامه مي‌دادند و نسل‌هاي جديد دانشمندان هندي مي‌توانستند پژوهش‌هاي خود را به فارسي منتشر کنند. اين روند مي‌توانست انباشت دانش به زبان فارسي را افزايش دهد و فارسي را به يک زبان علمي منطقه‌اي، اگر نه جهاني، بدل کند. يادآور مي‌شويم که پيش از استعمار، بسياري از متون تاريخي، فلسفي و ديني هند به فارسي ترجمه شده و از طريق اين ترجمه‌ها به جهان معرفي گرديده بود. به عنوان نمونه، تقريباً تمام کتاب‌هاي اديان و فلسفه‌هاي هندي تا آن زمان به فارسي برگردان شده و از طريق اين زبان به خارج از هند انتشار يافته بود. بنابراين در صورت تداوم اين وضعيت، فارسي مي‌توانست نقش يک پل علمي‌-فرهنگي جهاني را ايفا کند و دانسته‌هاي بومي منطقه را به ديگر نقاط جهان منتقل نمايد. علاوه بر اين، جمعيت عظيم شبه‌قاره (شامل هند و بعدها پاکستان و بنگلادش) اگر با زبان فارسي مأنوس مي‌ماند، شمار فارسي‌دانان جهان امروز به مراتب بيشتر مي‌بود. براي مقايسه، در حال حاضر زبان فارسي حدود 100 ميليون گويشور يا بيشتر دارد که عمدتاً محدود به ايران، افغانستان، تاجيکستان و پراکندگي‌هاي کوچکتري در منطقه است. اين رقم در صورت رسمي‌بودن فارسي در هند مي‌توانست چندين برابر شود. هند در حال حاضر يکي از بزرگ‌ترين جمعيت‌هاي انگليسي‌دان دنيا را دارد و همين امر سهم بزرگي در جهاني‌شدن زبان انگليسي داشته است؛ حال اگر به جاي انگليسي، فارسي زبان رابط نخبگان هندي مي‌بود، ممکن بود فارسي به يکي از زبان‌هاي بزرگ بين‌المللي قرن بيستم و بيست‌ويکم بدل شود. در چنين فرضي، چه بسا زبان فارسي جايگاهي مشابه زبان‌هايي چون فرانسوي يا اسپانيايي در مجامع علمي و فرهنگي پيدا مي‌کرد و حتي به عنوان يکي از زبان‌هاي رسمي سازمان‌هاي بين‌المللي مطرح مي‌شد.

 

نفوذ فرهنگي ايران در شبهقاره هند و فراتر از آن

تاريخ نشان مي‌دهد نفوذ فرهنگي ايران در هند تا پيش از دوره ي استعمار بسيار عميق بوده است. شاعران و نويسندگان بزرگي در هند به زبان فارسي مي‌نوشتند؛ سبک ادبي معروف به سبک هندي در شعر فارسي زاده تعامل فرهنگي ايران و هند بود. شخصيت‌هايي چون اميرخسرو دهلوي و بيدل دهلوي از مفاخر ادب فارسي‌اند که در خاک هند باليده‌اند. با حذف فارسي در قرن نوزدهم، اين پيوندهاي فرهنگي به تدريج سست شد.

اکنون اگر فرض کنيم اين اتفاق نمي‌افتاد، مي‌توان انتظار داشت که تبادل فرهنگي ايران و هند در دو سده ي اخير بسيار پوياتر و گسترده‌تر مي‌بود.

نخست، ادبيات و هنر فارسي در هند به شکوفايي خود ادامه مي‌داد. در واقع تا پيش از 1837 نيز حجم عظيمي از تاريخ و ادبيات هند به فارسي نوشته شده بود. اگر اين روند استمرار مي‌يافت، در قرن بيستم احتمالاً شاهد نسل‌هاي جديدي از شاعران، نويسندگان و انديشمندان هندي مي‌بوديم که به فارسي قلم مي‌زدند. اين به معناي غني‌تر شدن ميراث ادبي فارسي و افزوده‌شدن شاهکارهاي تازه‌اي به گنجينه ي مشترک ايران و هند بود. از سوي ديگر، ايرانيان نيز به واسطه ي زبان مشترک، دسترسي بيشتري به فرهنگ و ادب شبه‌قاره پيدا مي‌کردند. براي نمونه، ممکن بود آثار ادبي مدرن هند (داستان، نمايش‌نامه و حتي فيلم‌نامه‌ها) نيز به فارسي خلق يا ترجمه شوند و در ايران مخاطب بيابند. همچنين سنت‌هاي فکري و ديني هند (مانند تصوف هندي-ايراني، تعاليم فلسفي و...) که پيشتر از راه فارسي به ايران و جهان منتقل شده بود، استمرار يافته و توسعه پيدا مي‌کرد.

دوم، نفوذ عناصر فرهنگي ايراني در زندگي روزمره ي شبه‌قاره شديدتر مي‌شد. بسياري از واژگان فارسي تاکنون نيز در زبان‌هاي اردو، هندي و ديگر زبان‌هاي جنوب آسيا حضور دارند؛ با باقي ماندن فارسي به عنوان زبان رسمي، اين تأثير زباني عميق‌تر هم مي‌گشت. شايد جشن‌هاي مشترکي مانند نوروز در آن خطه رواج بيشتري مي‌يافت يا معماري و هنر ايراني همچنان الهام‌بخش جريان‌هاي هنري محلي مي‌بود. به طور کلي، ايران مي‌توانست قطب فرهنگي بزرگ‌تري در آسياي جنوبي به‌شمار رود و هويت «جهان فارسي (Persianate World) که زماني تا هند امتداد داشت، در دوران مدرن نيز حفظ شود. نفوذ فرهنگي ايران فراتر از هند نيز از اين وضعيت متأثر مي‌شد. يکپارچگي زباني ميان ايران و بخش بزرگي از جهان اسلام (شامل هند و perhaps مناطق همجوار) مي‌توانست شبکه‌اي از تعاملات فرهنگي را شکل دهد که دامنه ي آن از آسياي مرکزي تا خاورميانه و جنوب آسيا کشيده مي‌شد. در چنين شبکه‌اي، آثار فکري و هنري ايراني به راحتي در يک جمعيت چندصد ميليوني در شرق جهان اسلام دست به دست مي‌شد و بالعکس، دستاوردهاي فکري هند نيز سريع‌تر به ايران مي‌رسيد. اين گردش آزادتر محصولات فرهنگي بدون مانع زبان، مي‌توانست موجب اعتلاي هر دو فرهنگ و تقويت نفوذ نرم ايران در منطقه شود. در مقايسه با وضع کنوني که زبان فارسي عمدتاً محدود به ايران و کشورهاي نزديک است، در آن سناريو ايران نقش مرکز فرهنگي دنيايي وسيع‌تر را برعهده مي‌گرفت.

جايگاه ايران در ديپلماسي منطقهاي و بينالمللي

زبان مشترک همواره يکي از عوامل تسهيل‌کننده ي ديپلماسي و تعاملات سياسي است. در صورت فراگير بودن فارسي در شبه‌قاره هند، طبيعي است که قدرت چانه‌زني و نفوذ ديپلماتيک ايران در منطقه افزايش مي‌يافت. براي درک اين موضوع، کافيست به نفوذ کنوني کشورهايي چون بريتانيا و فرانسه از رهگذر اشتراکات زباني با ساير ملت‌ها نگاه کنيم. به عنوان مثال، انگليسي‌زبان بودن کشورهاي جنوب آسيا (در کنار پيوندهاي استعماري) امروز بريتانيا را در جايگاه ويژه‌اي براي ارتباط با آن کشورها قرار داده است؛ همين‌طور فرانسه از طريق سازمان فرانکوفوني بر مستعمرات سابق خود نفوذ فرهنگي-سياسي دارد. به طريق مشابه، اگر هند و کشورهاي پيرامونش همچنان فارسي‌زبان اداري و نخبگاني بودند، ايران مي‌توانست رهبر معنوي يا محور پيوند يک جامعه  ي زباني گسترده باشد.

در ديپلماسي منطقه‌اي، اشتراک زباني با هند و بعدها پاکستان، افغانستان و حتي بخش‌هايي از آسياي ميانه، امکان همکاري‌هاي نزديک‌تري را فراهم مي‌کرد. براي نمونه، مذاکرات ميان ايران و هند مي‌توانست به فارسي انجام شود؛ اين امر نه تنها ارتباط را تسهيل مي‌کرد بلکه نوعي حسن تفاهم فرهنگي ايجاد مي‌نمود. ديپلمات‌هاي ايراني به خوبي قادر به درک ظرايف فرهنگي-اجتماعي طرف هندي بودند و برعکس، ديپلمات‌هاي هندي با ادبيات و تاريخ ايران آشناتر مي‌بودند. چنين زمينه ي مشترکي احتمالاً در شکل‌گيري ائتلاف‌ها يا معاهدات منطقه‌اي مؤثر مي‌افتاد. شايد سازمان‌هايي شبيه به اتحاديه‌هاي زباني (مانند اتحاديه کشورهاي هم‌زبان پرتغالي يا عربي) در حوزه ي فارسي‌زبان نيز شکل مي‌گرفت که ايران در رأس آن قرار مي‌گرفت.

در عرصه ي بين‌المللي، گستردگي زبان فارسي مي‌توانست جايگاه نمادين ايران را ارتقا بخشد. براي مثال، با جمعيت انبوه فارسي‌دان، ممکن بود زبان فارسي يکي از زبان‌هاي رسمي يا کاري در سازمان‌هاي مهم بين‌المللي (نظير سازمان ملل متحد) باشد. هرچند انتخاب زبان‌هاي رسمي در سازمان ملل بيشتر بر اساس قدرت‌هاي سياسي پس از جنگ جهاني بوده است، اما وزن فرهنگي و جمعيتي زبان‌ها نيز بي‌تأثير نيست.

در سناريوي فرضي ما، فارسي‌زبانان ممکن بود درصد قابل توجهي از جمعيت جهان را تشکيل دهند و اين امر حضور زبان فارسي را در مجامع جهاني توجيه‌پذيرتر مي‌ساخت. حتي اگر به طور رسمي چنين نمي‌شد، نفوذ نرم ايران به واسطه ي زبان در کشورهاي مختلف افزايش مي‌يافت؛ براي مثال، رسانه‌هاي عمومي يا دولتمردان کشورهاي ديگر شايد پيام‌هاي خود را براي افکار عمومي ايران (و ديگر ملت‌هاي فارسي‌زبان) مستقيم به فارسي منتشر مي‌کردند، چنان‌که امروز بسياري از کشورها اين کار را به زبان عربي يا چيني انجام مي‌دهند.

همچنين ايران مي‌توانست نقشي شبيه «مادر فرهنگي» براي منطقه ايفا کند. به عبارتي، کشورهاي جنوب آسيا شايد به ايران به عنوان خاستگاه زبان و ادب مشترکشان مي‌نگريستند و نوعي احترام و پيوند تاريخي در روابط دوجانبه حاکم مي‌شد. اين وضعيت مي‌توانست بر برخي تنش‌هاي سياسي نيز فائق آيد؛ چرا که مشترکات زباني و فرهنگي اغلب زمينه‌ساز درک و مدارا در روابط ملت‌ها است. در مجموع، حضور پررنگ‌تر فارسي در جهان به معناي صداي رساتر ايران در ديپلماسي جهاني بود و تهران را به يکي از مراکز مهم تعاملات سياسي-فرهنگي بدل مي‌ساخت.

 

تأثيرات بر تعاملات اقتصادي، رسانهاي و آموزشي

فراتر از حوزه‌هاي فرهنگ و سياست، ادامه يافتن رواج فارسي در هند پيامدهاي عملي متعددي در زمينه ي اقتصاد، رسانه و آموزش برجاي مي‌گذاشت. تعاملات اقتصادي ميان ايران و شبه‌قاره بدون شک ساده‌تر و گسترده‌تر مي‌شد. يک مانع بزرگ در تجارت بين‌الملل، تفاوت زبان و فرهنگ است؛ با داشتن زبان مشترک، بازرگانان ايراني و هندي اعتماد و درک متقابل بهتري مي‌يافتند. در سناريوي فرضي ما، شرکت‌هاي ايراني مي‌توانستند به راحتي اسناد و قراردادهاي خود را با طرف‌هاي هندي به فارسي تنظيم کنند و نيروي کار دو کشور بدون مشکل زباني در پروژه‌هاي مشترک همکاري کند. حتي ممکن بود يک بازار کار منطقه‌اي فارسي‌زبان شکل بگيرد که در آن متخصصان و کارگران از ايران تا هند جابجا شوند. نتيجه ي چنين وضعي، افزايش حجم مبادلات تجاري و سرمايه‌گذاري‌هاي مشترک بود که مي‌توانست به توسعه اقتصادي ايران نيز شتاب بخشد.

در عرصه ي رسانه و ارتباطات، زبان فارسي مي‌توانست يکي از زبان‌هاي پرمخاطب رسانه‌اي در آسيا باشد. تصور کنيد جمعيت ميليوني هند و ايران برنامه‌هاي راديويي و تلويزيوني يا شبکه‌هاي اجتماعي مشترک به زبان فارسي داشته باشند. در گذشته، مطبوعات فارسي‌زبان در هند نقش مهمي در تبادل اخبار و انديشه‌ها ايفا مي‌کردند؛ چنان‌که روزنامه‌هاي فارسي چاپ هند حتي بر جنبش مشروطه ايران اثرگذار بودند. در صورت حفظ اين ميراث، در دوران جديد احتمالأ شاهد شکل‌گيري شبکه‌هاي ماهواره‌اي و وب‌سايت‌ها و رسانه‌هاي آنلاين فارسي‌زبان در گستره‌اي به مراتب وسيع‌تر مي‌بوديم. اين هم‌افزايي رسانه‌اي باعث مي‌شد صداي ايران در رسانه‌هاي منطقه بازتاب بيشتري يابد و از سوي ديگر، ايرانيان نيز دسترسي مستقيم‌تري به تحولات و فرهنگ جوامع همسايه خود داشته باشند. به عنوان مثال، فيلم‌ها و سريال‌هاي ايراني امکان پخش و کسب محبوبيت در بازار عظيم هند و بالعکس را پيدا مي‌کردند، بدون آن‌که نياز به دوبله يا ترجمه داشته باشند. در حوزه ي آموزش و دانشگاه، پيامدهاي هم‌زباني گسترده قابل توجه است. دانشگاه‌هاي ايران مي‌توانستند دانشجويان بيشتري از هند و ساير کشورهاي آسيايي جذب کنند، چرا که زبان فارسي مانعي براي آنان نبود. همين‌طور دانشگاه‌ها و مراکز تحقيقاتي هند مقصدي طبيعي براي دانشجويان و پژوهشگران ايراني مي‌شدند. تبادل علمي ميان دو کشور افزايش مي‌يافت و حتي ممکن بود ما شاهد برنامه‌هاي درسي و تاليف کتب علمي مشترک به فارسي باشيم. به طور کلي، يک حوزه ي علمي-دانشگاهي مشترک به زبان فارسي در آسيا شکل مي‌گرفت که بهره‌برداري از منابع و استعدادهاي علمي را به صورت همگرا ممکن مي‌ساخت. اين وضعيت به نفع ارتقاي علمي و آموزشي ايران بود، چرا که دستاوردهاي علمي ديگر کشورها سريع‌تر و مستقيم‌تر در دسترس جامعه ي ايراني قرار مي‌گرفت. همچنين نظام آموزشي ايران احتمالاً برخي الگوها يا محتواهاي آموزشي خود را با کشورهاي هم‌زبان تنظيم مي‌کرد و استانداردهاي منطقه‌اي پديد مي‌آمد.

 

مقايسه با جايگاه کنوني ايران

براي آن‌که اهميت اين سناريوي فرضي روشن‌تر شود، بايد نگاهي مقايسه‌اي به وضعيت کنوني ايران و زبان فارسي در جهان داشته باشيم. امروزه زبان فارسي علي‌رغم پيشينه ي درخشان تاريخي، در قياس با زبان‌هاي استعماري همچون انگليسي و فرانسوي يا زبان‌هاي گسترده ي منطقه‌اي مانند عربي و هندي، حوزه ي کاربري محدودتري در سطح بين‌المللي دارد. پس از حذف فارسي از هند در قرن نوزدهم، اين زبان بخش بزرگي از حوزه نفوذ تاريخي خود را از دست داد. در حال حاضر، فارسي در هند يک زبان کلاسيک و انتخابي دانشگاهي است و تنها در محافل محدودي تدريس مي‌شود؛ در حالي‌که انگليسي نقش زبان ميانجي را ايفا مي‌کند. همين امر سبب شده که ايران از مزاياي يک زبان فراگير بين‌المللي محروم بماند و ارتباطات فرامرزي‌اش عمدتاً نيازمند واسطه (مترجم يا زبان ثالث) باشد.

در بعد فرهنگي، ايران امروز نفوذ فرهنگي خود را بيشتر از طريق صادرات هنري (مانند فيلم و موسيقي) يا پيوندهاي مذهبي و تاريخي اعمال مي‌کند و نه لزوماً از طريق زبان فارسي. در مقابل، در سناريوي مورد بحث، زبان فارسي خود يک حامل فرهنگ مي‌بود که بدون ترجمه، آثار و مفاهيم ايراني را به جوامع ديگر منتقل مي‌کرد. براي مثال، اکنون آثار ادبي مدرن ايران براي دسترسي به مخاطب هندي بايد به انگليسي يا اردو ترجمه شوند، اما در وضعيت فرضي فارسي‌دان بودن هندي‌ها، همان آثار مستقيم قابل خواندن مي‌بودند. از سوي ديگر، بسياري از عناصر فرهنگي ايران (از شعر کلاسيک گرفته تا اصطلاحات و ضرب‌المثل‌ها) براي غير فارسي‌زبانان امروز قابل درک نيست، حال آن‌که اگر فارسي زبان مشترک بخش بزرگي از جمعيت منطقه بود، سرمايه فرهنگي ايران قابل فهم و بهره‌برداري گسترده‌تري مي‌شد. به بيان ديگر، اکنون ايران براي گسترش نفوذ نرم خود ناچار است زبان فارسي را به مخاطبان جديد بياموزد، در حالي که در سناريوي جايگزين، اين زبان از پيش در ميان مخاطبان حضور مي‌داشت. از منظر ديپلماسي نيز تفاوت چشمگيري ديده مي‌شود. ايران کنوني براي پيشبرد اهداف سياسي و اقتصادي خود ناچار است در عرصه‌هايي بازي کند که قواعدشان را قدرت‌هاي ديگر (با زبان‌ها و گفتمان‌هاي ديگر) تعيين کرده‌اند. زبان رسمي تمام مجامع مهم بين‌المللي عملاً انگليسي يا يکي از چند زبان بزرگ ديگر است و فارسي در اين ميان حضوري ندارد. اين امر به طور غيرمستقيم بر قدرت نرم و تأثيرگذاري ايران سايه افکنده است. در عوض، در دنيايي که فارسي حضوري پررنگ‌تري مي‌داشت، شايد ايران مي‌توانست دستور کارها و گفتمان‌هاي منطقه‌اي خاص خود را بهتر پيش ببرد. براي نمونه، ممکن بود نشست‌هاي دوره‌اي کشورهاي آسياي جنوبي-مرکزي به فارسي برگزار شود و ابتکار عمل ديپلماتيک در اين نشست‌ها بيشتر در دست ايران باشد. در حال حاضر، چنين وزن سياسي-زباني براي ايران متصور نيست و تهران براي تأثيرگذاري بر همسايگان شرقي خود بايد از ابزارهايي جز زبان مشترک بهره گيرد (مانند ديپلماسي اقتصادي، نظامي يا مذهبي). به طور خلاصه، جايگاه کنوني ايران در جهان از نظر زبان و فرهنگ، عمدتاً به عنوان کشوري با فرهنگ غني اما زبان ملي محدود به مرزهاي خود و چند کشور همجوار تعريف مي‌شود. در سناريوي فرضي حفظ زبان فارسي در هند، چهره ي ايران در جهان به کلي متفاوت مي‌بود: ايران هسته ي يک حوزه ي زباني-فرهنگي بزرگ تلقي مي‌شد که از آسياي غربي تا جنوبي امتداد دارد. هرچند نبايد نقش ساير عوامل (مانند اقتصاد، سياست بين‌الملل و …) را در قدرت يک کشور ناديده گرفت، اما زبان به عنوان بستر تعاملات انساني مي‌توانست عاملي تسهيل‌گر و شتاب‌دهنده براي پيشرفت موقعيت ايران باشد. در واقع بخش قابل توجهي از آنچه ايران امروز براي کسب آن تلاش مي‌کند – از ديپلماسي عمومي گرفته تا توسعه بازارهاي جديد – در آن شرايط آسان‌تر به دست مي‌آمد.

 

نتيجهگيري

تحليل اين فرض تاريخي نشان مي‌دهد که استمرار نقش زبان فارسي به عنوان زبان رسمي هند در قرن نوزدهم، مي‌توانست پيامدهاي عميقي بر جايگاه ايران در جهان داشته باشد. فارسي با بهره‌مندي از پشتوانه جمعيتي و جغرافيايي عظيم شبه‌قاره، به زباني به‌مراتب فراگيرتر در عرصه ي بين‌المللي بدل مي‌شد و در نتيجه ايران به عنوان خاستگاه اين زبان، نقش محوري‌تري در تعاملات جهاني مي‌يافت. نفوذ فرهنگي ايران از مسير اشتراک زباني تقويت شده و ميراث فارسي به پلي ميان ملت‌ها تبديل مي‌شد. در ديپلماسي، ايران از مزيت زبان مشترک براي ايجاد همگرايي منطقه‌اي و رساندن پيام خود بهره مي‌برد و صدايش پژواک بلندتري در مجامع جهاني پيدا مي‌کرد. در حوزه‌هاي اقتصاد و رسانه و آموزش نيز، زبان فارسي بستر همکاري‌هاي عميق‌تر و گسترده‌تر را فراهم مي‌ساخت و به توسعه همه‌جانبه ايران ياري مي‌رساند.

البته بايد تأکيد کرد که زبان به تنهايي تضمين‌گر پيشرفت يک ملت نيست و عوامل گوناگون ديگري در تعيين قدرت و جايگاه کشورها دخيل‌اند. با اين حال، اين بررسي فرضي نشان مي‌دهد چگونه يک تغيير زباني تاريخي مي‌توانست مسير متفاوتي براي ايران رقم بزند؛ مسيري که در آن ايران و فارسي‌زبانان سهم بيشتري در ساختار فرهنگي و زباني جهان ايفا مي‌کردند. در نهايت، سرنوشت تاريخي به گونه‌اي ديگر رقم خورد و زبان فارسي بخش قابل توجهي از قلمرو پيشين خود را ازدست‌داده است. اما ميراث آن دوران هنوز در واژه‌ها، متون و پيوندهاي فرهنگي برجا مانده و يادآور امکان‌هاي تاريخي است که مي‌توانستند به واقعيت بدل شوند. چنين تأملاتي ما را با اهميت راهبردي سياست‌هاي زباني و نقش فرهنگ در معادلات قدرت آشناتر مي‌سازد و ارزش سرمايه‌هاي زباني-فرهنگي را در دنياي امروز گوشزد مي‌کند.

 

پژوهشگر