هشت لبخند


شعر و ادب |

لبخند ٢

آرام

می خرامد و می آید

بر گونه های نجیب اش

گل های زرد روئیده

جا پای شرم

بر پیشانی اش

از دستهای چروکیده اش

خواهش می ریخت

و یک جفت کفش پر از پیری

درپا

و قامتش

سرو خمیده ای در باد

و احتیاج

کلمه

کلمه

از زبانش جاری

لبخند زرد

هوا را زرد کرد

وقتی که اسکناس آبی

دستهای چروکیده اش را

پوشانید

لبخند او

خیابان ها را هم

 

 

 

آذر ماه 1396

 

 

 

لبخند ١

 

تمام شب

اضطراب و دلهره را

نگهبانی می کند

روزنامه

رادیو

تلویزیون

در انتظار نتیجه کنکور

تپش قلبش

خواب پروانه ها را

آشفته کرده است

شهر سکوت

پر از دلواپسی مادرهاست

خورشید و روزنامه ها

با هم به پیشخوان صبح

نشستند

لرزش دست هایش

روزنامه را ورق می زند

از سطرها

نام خود را می پرسد

و ناگهان

لبخند بر چهره اش

سرود پیروزی می شود

و تا شادمانی مادرش

می دود

پَر

باز        

می کند

 

شهریور 1396

لبخند3

 

 

در نرم خواب رهایی

آرام و خوش خرام

بر چشم من نشست و

لب از لب گشود و گفت :

در پشت چهره ی هر باز ،

یک باز است

در پشت چهره ی هر آهو ، یک آهو

یک گرگ پشت چهره ی گرگ است

آواز در گلوی تیهو ،

باران در تصوّر ابر است

دریا در خیال باران

رویش در نهاد دانه

سبزینه در صدای بهاران .

گفتم : مگر که لبخند ،

در طرح چهره ی انسان زیبا نیست ؟

گفتا:

در آن نهانِ نهانگاه

در پشت آن نگاه

چه می گذرد ای مرد ؟

اهریمن یا اهورا ؟

ویرانی یا پناه ؟

این گفت و رفت به ناگاه

من ماندم و پگاه

بیگانه گشت خواب

خورشید ،

جام خالی چشمانم را

پُر کرد از آفتاب

بهار 1386

 

 

 

لبخند ٤

                 

                    

مهتاب می وزد

و ماه

از درز پنجره

دزدانه می تراود

بر تختخواب تو

 

با بوسه های نور

و ماه می شوی

در لحظه های شگفت انگیز

ناگاه می شوی

خوابیده بر شمد مهتاب

سیمرغ قاف ها

لبخند را

بر گونه های تو ترسیم کرده است

و پلک هایت

دیوار خواب های ناممکن

تنها تویی

که نشانی لبخند را

می دانی

 

اردیبهشت 1397

 

 

 

لبخند ٥

 

 

واژه ها

لب هایت را ورق می زنند

وکسی نمی شنود.

گرمی چهره ات

نسیم را استحاله کرده است

تردید و نگرانی

قدم هایت را سست می کند

پیش میروی

تا ناظم دبستان

توفان شادی می شوی

و سایه ات

خیابان و کوچه را

شطرنجی می کند

و ناگهان

درختان قد می کشند

و گل ها زیباتر می شوند

و آهوانه گام برمی داری

با کارنامه ات در باد

تا لبخند مادرت

خرداد ماه 1397

 

 

 

لبخند ٦

لبخند می زنی

و غم می بارد

از ابر ابروانت

باران اشک می بارد

از آسمان چشمانت

پا بر رکاب سفر

می رانی

و می دانی

آتش به جنگل تنهایی ام

می تابانی

و در غبار حیرانی

لبخند می زنم

بر عشق سرکش دیرینم

پا بند می زنم

و نمی دانی

تیرماه 1397

 

 

 

لبخند 7

کیفی به کول داشت

سری پر شور

پایی به راه

و انگشت هایی سیاه

پاییز چهره اش

فصل گرسنگی و زردی

فالِ گرسنگی و صدافت

در دست های استخوانی سردش می لرزید

پیراهنی به رنگِ زردی امید

و گردنی فرو شده در انزوای قفس سینه

خاکِ پیاده رو در کفش هایش

گفتم: کلاس چندم را می پیمایی

با خنده ی زلال کودکی اش گفت:

آقا اجازه می دهی

تا کفش های شما را

واکس بزنم.

لبخند کودکانه اش کمرم را خمید

و رفت...

مهر ماه 1394

 

 

 

لبخند 8

لب خنده های تو

شعرند

در پشت یک نگاه پراکنده

که در آن

آرامشی عمیق

لمیده

و واژگان انگشت هایت

هرگز به آستانه آزادی کسی

نرسیده

در تو

هزار حرف نگفته

هزار گنج نهفته

آسوده و رَها

پر از امکانی

و هیچ نمی دانی

این کشتی شکسته در امواج

کجا می برد تو را

اینک بخند

غَنج بزن کودک عزیز

فعلا زمان غم خوردن نیست

وقتی بزرگ شدی

اندوه و غم برایت

کم نیست

اردیبهشت 1397