دلنوشته ■ فاطمه دلدار


شعر و ادب |

 

دستانم را زیر باران می گیرم از خدا می خواهم جانی دوباره به من ببخشد جانی که در آن حسرت نباشد.

آرزو هایم را به که بگویم به باران؟ که با خود ببردتا خورشید؟ که آنها را بسوزان؟

به دریا؟ که آنها را در اعماق خود غرق کند؟

یا به دنیایی که در آن آدم ها آرزو ها را نابود می کنند؟

گاهی اوقات سکوت می کنیم اما درونمان دریایی خروشان با موج های بزرگی است که این سکوت را درهم می شکند و با نعره ها و خروشش فریاد میکشد.دوباره محرم آمد.حال و هوای غم انگیز؛ حال و هوایی که خیلی ها با دل های شکسته به عزاداری امام حسین و سید والشهدامی روند.دل ها حسینی می شود با عطر این ماه.روی کاغذ سیاه با مداد می نویسم: عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق  تا آنجا که قلم دیگر نمی نویسد. و وقتی می خواهی مروری کنی که چه نوشتی هیچ چیز پدیدار نیست و همه در یک لحظه پنهان می شود.عشق چنین است. قلبی با تمام شگفتی های دنیا.