نگاهی به اشعار زنده یاد روحی خالقی


شعر و ادب |

(1)

سرانجام، جان زیبای ما

گلوی

طناب تو را می گیرد

 

 

(2)

نفهمیدیم که

تو یک عظمت را تعقیب می کردی

نه

نه حتی کهکشان راه شیری

تو خدا را تعقیب می کردی...

 

 

(3)

رفت / پشت به باد

هر کجا که

باداباد...

 

 

(4)

لبخند تو / صدای نی لبک نوری ست

پشت درختان گز

در بندری آویخته به حافظه ای

که مرافب ابدیت ماست

 

 

(5)

امروز جدول روزنامه ای را حل کردم

سوال آمده بود: مومیایی، گور به گور شده!

نوشتم: ما،،،،

درست بود،،،!

 

 

(6)

ما را 

فقط گیجگاهمان

تحمل کرده است!

 

 

(7)

تو

با گور خودات شناخته می شوی

نه خودت...

 

 

(8)

فراموش نکن رفیق!

برای نوشتن یک شعر هم 

کار تشکیلاتی لازم است،

من یک شعر می نویسم،

و تو

سر قرار خواندن می آئی...

 

 

(9)

یک نفر بیاید

یک دایره 

از من و تو بکشد

که انتظار

در آن نباشد...

 

(10)

ما را

خاطره مان

از یاد می برد...

 

 

(11)

چه رعب انگیز است

سکوت

از فاصله ی نزدیک!

 

(12)

چشمان تو 

اول لمس می کنند

بعد می بینند

عزیزم...

 

 

(13)

روزهائی هستند که فقط

شب ها دیده می شوند

مثل اسکلت های بدون لب 

هم چون نوری زخم خورده

که پشت در گریه می کند

 

 

(14)

من " در " هستم

همیشه باز

به همه چیز " نه " گفته ام

به جز لبخند تو...

 

 

(15)

پنجره رو به جنگل

فقط به یک درخت نگاه می کند

همان که باد

فقط در او پیچیده است

 

 

(16)

پنجره خودش باز می شود

وقتی

از هر دو سمت می آیی

 

 

(16)

نه با چشم

بیرون آب

با دهان اش گریه می کند

ماهی...

 

 

(17)

طوری که تو رفته ای

دیگر نفس ام نمی آید

فقط می رود

حیف

صدایی برای ریه ها نیست

مثل

هق هق گلو...

 

 

 

(18)

می آیی / همیشه

از سمت نیامدن / وقتی که می آیی

اگر بیایی

چیزی از خودت را باز می کنی

از سمت ندیدن

بی سمت و سو می آیی

مثل هوا

در آواز پروانه ها...

 

 

 

(19)

لطفا فراموش نکن

اینجا / آن که مستقیم در چشم تو نگاه می کند

تمام شب را

نخوابیده است...

 

 

 

(20)

هیچ عصایی در گلوی من نیست

الا

نام تو...

 

 

(21)

ما نیفتاده ایم

مثل اتفاق که می افتد

فقط مرده ایم

این که نام اش

اتفاق نیست...

 

 

(22)

از خدا هم قوی تر بود

زیباتر هم

عاشق تر هم

دیوانه تر هم...

 

 

(23)

رخسار که صورت نیست

یک چیز 

دیگر است...

 

 

(24)

با هم آمدند

او

و درخت بید...

 

 

 

(25)

تو با او برادر هستی، با من خواهر

نمی دانم از کجا فهمیدم

هیچ کس

این چیز ها را نمی فهمد

 

 

 

(26)

چقدر 

بی رحم

مرا دوست داری