بادکنک بخر برام


شعر و ادب |

بادکنک بخر برام یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبودیه روزی بچه کوچولو گفت: «بابا میشه برام بادکنک بخری»

باباش گفت: «آره»

بعدش مغازه بسته بود، بابا یادش رفت.

گفت: بابا من گریه ام گرفته تو برام بادکنک نخریدی!

باباش گفت: «مغازه بسته بود، فردا یادم بنداز برات بخرم»

بعدش فردا شد،باباش یادش ماند برایش بادکنک خرید، بعد بچه کوچولوی قصه ما خیلی خوشحال شد.

گفت: «ممنونم برام بادکنک خریدی»

باباش گفت: »خواهش میکنم دختر عزیزم»

قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه نرسید.

 

 

 

فراخوان نخستین مهرواره قصه‌نویسی کودک و نوجوان، هم‌زمان با روز ملی ادبیات کودک و نوجوان از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره ۵ اهواز منتشر گردید؛ که چندی پیش نام برندگان اعلام شد. یکی برگزیدگان این مسابقه خانم کوثرسادات کاظمی چهارده ساله از استان گلستان هستند؛ با داستان «غرغرهای شال زرد خال خالی» که این داستان چندی پیش در نشریه گلشن مهر نیز به چاپ رسید. با آرزوی بهترین ها برای کودکان و نوجوانان نویسنده در ایران.

 

 

زهرا مازندرانی