■ پارمیدا باغانی


شعر و ادب |

 

درد از چشم ذوالجناح چکید

لحظه ای  تیر هم، کمان گمکرد

لحظه ای  لاله ی وجودش را

راهی آسمان هفتم کرد

آه من غبطه میخورم هر دم

به نگاه عمیق اسب سفید

راهمان کج  نمیرود هرگز

گر عنایت کند به ما خورشید

دختر از سایهی پدر دور است

تپش درد او شنیدن داشت

گرچه چشماش مضطرب اما

درسی اماده ی شنیدن داشت

عطش نوش آب رفع شده

عطش آغوش گرم بر جا ماند

حال، کس آب را نمی طلبد

سایهی دخت ماه تنها ماند