چرا مثنوی معنوی بخوانیم ؟


گفت وگو |

 

گفت وگو بامحمد حکیمی

از جناب استاد محمد حکیمی که عمری را در مثنوی غوطه ور بوده است  پرسیدیم که  چه نیازی است که مثنوی بخوانیم؟و ایشان پاسخ دادند : این سوال چند جواب دارد یکی این است که مولوی جزو فرهنگ ماست همچنان که فردوسی حافظ سعدی عطار و شناخت اینها یعنی شناخت فرهنگمان فرهنگ ما ایرانی اسلامی است شما وقتی  شاهنامه فردوسی را می خوانید سعدی یا حافظ یا نظامی که می خوانید می بینید تمام فرهنگ دینی و ملی ما متجلی در آثار اینهاست یعنی اگر کسی فرهنگ اسلامی ایرانی را نشناسد نمی تواند اینها را درک کند شناخت اینها شناخت فرهنگ ماست..دیگر آنکه برای شناخت زبان و ادبیات فارسی شناخت مولانا ضروری و کلیدی است . همچنان که شناخت  فردوسی از ضروریات زبان فارسی است یعنی وقتی ما شاهنامه را می فهمیم  زبان فارسی را درک می کنیم. مثنوی هم بعد دیگری از فرهنگ ما است.و شناخت اینها شناخت فرهنگ ماست.نکته سوم اینکه آثار مولوی تفسیر قرآن است یعنی مولانا به ما تفسیری عرفانی از قرآن کریم و معارف الهی می دهد. اگر قرآن کریم نبود، مثنوی هم نبود اینها همه تفسیرها و پرتو هایی از قران کریم است.حالا ممکن است برخی بگویند مثنوی داستانهای رکیک هم دارد باید بگویم که کاش مولوی آن کلمات را نمی گفت اما پیام های همان داستانهای رکیک هم پیام های بلندی است. حالا ممکن است صورت پیام نیکو و ممدوح نباشد.نکته بعد اینکه ما به مولانا می پردازیم زیرا مولانا نسبت به ما بیدارگری دارد نسبت به شناخت نیازهای بنیادین و اساسی خودمان. ما یک سری نیاز های بنیادین داریم نیاز به وصل نیاز  به اصل خودمان نیاز به خدا حالا این نیاز فطری است به قول یکی از بزرگان عرفان آیت الله حسن زاده آملی انسان تا با اصل خودش انس نگیرد اصلا انسان نیست یعنی اگر با اصل خودمان که خداوند است مانوس نشویم آرامش فکری نداریم.اینکه قرآن کریم در سوره مبارکه رعد آیه 28 می فرماید الابذکرالله تطمئن القلوب که فقط با یاد خدا دلها آرامش می گیرد  به ما می گوید : بزرگترین لذت زندگی و بزرگترین ضرورت در زندگی ضرورت آسایش و آرامش است، عدم دلهره و اضطراب و دل مشغولی های او و به تعبیر مولانا خارهایی که به دل ما نیش می زند و برای ما دلهره ایجاد می کند یاد خداست که آرامش می دهد.ویکتور هوگو جمله ی زیبایی دارد در بینوایان می گوید که چقدر بدبخت است انسانی که ادرس جان خودش را نمی داند.این است که مولانا در مثنوی که شاهکاری است در ادبیات فارسی و ادبیات جهانی  می گوید:

بشنو از نی چون حکایت می کند    

 از جداییها شکایت می کند

از نیستان تا مرا ببریده اند    

  از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق    

  تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش 

  باز جوید روزگار وصل خویش

وقتی انسان با اصل خودش آشنا شود یعنی آدرس جان خودش را فهمیده است . مستشرق و عارف بزرگ فرانسوی هم به نام هانری کوربن می گفت که انسانها رگه ی افلاطونی دارند. به تعبیر آندره مالرو مصلح سیاسی فرانسوی هیچ انسانی به عالم ظاهر قانع نیست.الان می گویند اگر من فلان پست و مقام  را داشته باشم فلان  ماشین وخانه و زمین و ... دیگر چیزی نمی خواهم اما اگر همه دنیا را به او بدهند احساس سیری نمی کند چون دلش چیز دیگری را می خواهد تا او را ندهی آرام نمی گیرد. به امیر المومنین علی (ع) گفتند من ترید چه می خواهی امام علی (ع) فرمودند: ارید ان لاارید خواهم که نخواهم انسان تا به خدا نرسد به این آرامش روحی نایل نمی شود و الا انسانها به جمع مال دنیا حرص می ورزند یا به جمع پست می بینید یک انسان چند تا پست دارد یک خروار پول جمع کرده هنوز باز می خواهد، انسان یک می خواهم بی نهایتی دارد که آن بی نهایت واقعی را نیاز دارد وقتی به این موجودات محدود دست دراز می کند بعد که میاد سراغ آنها می بیند ان چیزی که می خواسته نبوده مولانا می خواهد ما را به این برساند این بی نهایت نیاز وجودی ما انسان طالب خداوند است یک نیاز درونی و ذهنی است مولوی به ما این شناخت را می دهد که نیازهای روحی و درونی خود را درک کنیم.