حرمت بزرگان را نگه داریم


گزارش |

 

خاطره ای از زنده یاد

منصور صبوحی و رحیم خیوه لی

دایان دوگونچی : اریم شیرمحمدلی هنرمند موسیقی ترکمن خاطره ای از خلیفه رحیم خیوه لی و منصور صبوحی برایم  نقل کرد که شنیدنی و پرنکته بود. این هنرمند گنبدی که از او خواسته بودم تا برای ویژه نامه خاطره ای یا پیامی بنویسد و یا بیان کنید طی تماس تلفنی این خاطره را تعریف کرد: حدود 15 سال پیش در روستای قلا در غرب ترکمن صحرا یکی از اهالی متمول این روستا در جشن عروسی فرزندش دو گروه موسیقی را دعوت کرد. اولی گروه خلیفه منصور صبوحی از گنبد  بود و دیگری گروه خلیفه رحیم خیوه لی از آق قلا.  در گروه رحیم ،  مرحوم دوردی استا سوقی گوینده بود و فرزند عاشور داوودف هم نوازنده دوتار.  در گروه منصورهم ابراهیم جرجانی نوازنده دوتار بود و من هم مسئول اکو و سیستم صوتی . پس از نماز عشاء هر دو گروه در تریلی مستقر شدند به خواست صاحب عروسی ملا کبابی کارشناس موسیقی ترکمن هم بین این دو گروه نشست.حضور ملا کبابی مراسم را باشکوهتر می ساخت همه بهش احترام می گذارند منظم می شود ترانه هم درخواست می کرد.قرار شد که رحیم و منصور هر دو یکی پس از دیگری آواز بخوانند. حدود یک ساعت گذشت رحیم گفت می خوواهم سه تراننه را پشت سر هم بخوانم منصور هم قبول کرد.   لحظه به لحظه بر جمعیت مشتاقان موسیقی بیشتر می شد. پس ازساعتی ترانه به اوج خود رسید و لحظات خوشی بیادگار گذاشت .  صاحب عروسی به هر دو گروه هدیه ها داد. عروسی به خوشی و شادی به پایان رسید.

پس از آن مرحوم منصور در خلوت به من گفت اریم می دانی چه اتقاقی در کانسرت افتاد ؟ من گفتم پذیرایی خوب و استقبال باشکوه دوستداران موسیقی بزرگترین اتفاق بود.  منصور گفت نخیر اینها جای خود دارد ولی آنچه اتفاق افتاد که من احساس کردم که رحیم خیوه ی از نظر نفس کم میاورد به همین خاطر پرده را بالا نبردم. احساس کردم  اگر یک پرده بالا می گرفتم صدایش زیاد جواب نمی داد. این داستان ماند تا اینکه منصور صبوحی جانش را به جانان بخشید و هنر موسیقی ترکمن در ماتم نشست. خلیفه رحیم خیوه لی به چادر عزا آمد. در گوشه ای با هم نشستیم. استاد دقیقا همان چیزی را تعریف کرد که منصور گفته بود.

رحیم گفت اریم می دانی که در جشن عروسی قلا که من و منصور با هم اجرای برنامه داشتیم چه اتفاقی افتاد من که از موضوع خبر داشتم به روی خود نیاوردم و گفتم خیر. خلیفه گفت در آن عروسی من داشتم نفس کم می آوردم منصور هوای مرا داشت و پرده را بالا نکشید . منصور آن شب آبروداری کرد فهمید که من  دیگر نمی توانم بیشتر از این اجرا کنم. خدا رحمتش کند.  من سری تکان دادم و تایید کردم .اریم شیرمحمدلی افزود این خاطره را گفتم که هنرمندان باید حامی هم باشند هوای هم را داشته باشند حرمت بزرگان را نگه دارند.  نسبت به هم گذشت داشته باشند. هرگزپرده دری نکنند بلکه همیشه با  ادب و احترام باهم رفتار نمایند. این خاطره باید برای همه ما درس باشد.

 ترجمه و نگارش بفارسی : دایان دوگونچی