نقد شعر علیرضا ابن قاسم


تحلیل |

متولد 1340 محله ی دربنو گرگان _ دیپلم ادبی

*آشنایی با انجمن شعر ادب گرگان  در سال 1366

*چاپ اولین شعر در چیستا یکی از معتبرترین ماهنامه های ادبی فرهنگی کشور در سال 1367

*چاپ 3 شعر درکتاب شعر امروز مازندران به کوشش استاد اسدالله عمادی درسال 1371

*چاپ شعر در شماره ی 80 مجله ی چیستا تحت عنوان معرفی شعر مازندران توسط استاد اسدالله عمادی در سال 1371

*چاپ اولین مجموعه شعر به نام اندامی ازصدا درسال 1378

*انتخاب به عنوان یکی از اعضا ی شورای شعر انجمن تالار فخرالدین اسعد گرگانی درسال 1379

*عضو هیات تحریریه نشریه ادبی فرهنگی چلیکا وابسته به موسسه فرهنگی هنری دیار یاران گلستان با مدیر مسئولی شاعر و منتقد ادبی  فرهاد قاسمی درسال 1384

*چاپ 3 شماره ویژه هنر و اندیشه ضمیمه هفته نامه ستاره گلستان به همراه منتقد ادبی حسن تاجدینی درسال 1387

*چاپ شعر و داستان و مقاله در مجلات ادبی کشور مانند فروردین؛ چیستاونوشتا واستارباد

وهمچنین هفته نامه های استان

*چاپ کتاب گزیده ی شعر نو شمال به اتفاق استاد عمادی وجناب دکتر عباسی درسال 1396

چاپ دومین مجموعه شعر به نام  «مشروطه های متن» در سال 1398

چاپ جستارهای متعدد در روزنامه ی گلشن مهر

*در حال حاضر  دو مجموعه داستان کوتاه آماده ی چاپ دارم

 

 

 

 

وقتی بهار، بهمن است و

فروردین کلاله ی مرگ

کلاف چشم می شود

کلافه گی و خوفی از شبانه ها

به رایگان تماشا

باز می شود دری

به سوی کلامی که می بندد      

شکوفه ی آتش

وقتی که اسفند است فروردین

مردن کنار صبح

رنگ خواب می گیرد

در زمهریر، ضمایر بی نام

بر سطرهای ژرف

نام ها چه اتفاق نادری هستند

در تنگه های تابستان

با خلر و یاس

و زنبقی که اردیبهشت موعود است

حائل میان بهشت

وقتی زمستان

  با تفنگ و برف می آید

پائیز همیشه سرخ می ماند

در ناگهان برگ

در ناگهان رنگ

رنگین کمان درد

در پهنای چشم ام می کشاند باز

 

شعر  از علیرضا ابن قاسم

 

 

 

 

 

 

 نقد اول

م. فرازجو

 

با متنی روبرو هستیم که از ظرفیت های زبان استفاده می کند  ،یکی از این ظرفیت های زبان، «چند معنایی»  ست. در سطرِ آغازین ، واژه ی «بهمن» می تواند در شبکه ی معنایی، در محورِ هم نشینیِ زبان،در کنارِ«بهار» نامی باشد برای ماهِ یازدهمِ سال یا می تواند در هم نشینیِ دیگری با« کلاله ی مرگ» و «خوفی از شبانه ها» نامی باشد برای آن ریزشِ یکباره ی مرگ آور : فرو ریختنِ ناگهانیِ برف و سنگ.

از سوی دیگر، جناسِ ها« کلاف و کلافه گی »و مراعات النظیرِ های بهار و فروردین و بهمن و برف و مرگ و خوف، شبکه ی در هم تنیده ای از معنا بوجود آورده اند.

در سراسرِ متن  ترکیب های خوبی هست که معنا را گسترش می دهند: کلافِ چشم ، رایگان تماشا ، ضمایر بی نام ، تنگه های تابستان ...

در ادامه متن، تضادها و تقابل ها ، واردِ بازی می شوند «باز می شود-می بندد» ، تقابلِ سر سبزی و سر زندگیِ «شکوفه» با سوزانندگیِ آتش ، در ترکیب «شکوفه ی آتش» این بازی را شدت می دهد .

در سطر پنجم «به رایگان تماشا»  با  «به سوی کلامی»(سطر هفتم) ،  یک شبکه معنایی می سازند و پیوند می خورند.

زبان شعر در سطر نهم،  نوعی « بازگشت به آغاز » دارد ، همان شیوه ی سطرِ آغازین را با « وقتی اسفند است فروردین» دنبال می کند اما این بار دیگر اعجاب انگیز نیست و مشابه مراعات النظیر هایی است که در ادامه ی متن تا پایان وجود دارند مثل:تابستان، اردیبهشت، پاییز، و یاس ، زنبق و ، برگ ، رنگ، رنگین کمان و ...

تصویرگریِ واژگان تا پایان متن ادامه دارد و همان فضای هشت سطرِ  اولِ شعر را سامان می دهد.

آواها و موسیقیِ حر‌وف در شش سطرِ پایانی، نقشِ موثری دارد، تکرار حروفِ «ا، ه، ر، ن»  توانسته است با غمی که در هوای  مه آلودِ شعر، می چرخد هماهنگ شود و  رسانای حالات درونی و حس و عاطفه باشد.

 نقد دوم

حبیب موسوی بی بالانی

 

شعرش بد نبود ولی خیلی وابسته به دو مفهوم کلان شعر و ادبیاته تا جایی که تونسته خواسته خودش و تو وضعیت شاعرانه نگه داره.با این که موضوع شعر درواقع مناسب برای گوشه و کوجه زدن در وضعیت‌های روزمره زبان و زندگیه ولی شاعر اصلا گوشه نزده

این وابستگی به تاریخ ادبیات و مفهوم کلان شعر باعث میشه همچین شعرایی بیش از حد محتاط بشه که به نفع شعر نیستکلماتی که شاعر خواسته موتیف شعرش بشن همه کلماتین که از نظر لحن و موقعیت به سرعت میتونن شاعرانه بشن و شاعر هم ظاهرا خارج از این کاری نخواسته بکنه حتا ترکیب‌هایی که ساخته هم تحت دستورهای ادبیات هستند خلاصه این که شعر بدی نیست تصویرهای قشنگی داره اما شخصیت شاعر منحصر به فرد نیست و تحت تعریف کلان شعر و ادبیاته

 

  نقد سوم

رنگین کمان درد

محمد قاری

«برای شناختن جهان یک شعر باید رو در روی آن جهان بایستیم زبان آن بفهمیم و بگذاریم بر جهانی که می شناسیم چیزی بیفزاییم. پل ریکور»

این جا در این مکان، در این فصل شاعر ما را در ابتدای فصل بهار که آغاز شکوفه و بوی نارنج است با تلنگری از جا بلند می کند می خواهیم در هوای فرح بخش و دل انگیز شکوفه ها قدیم بزنیم تازه داریم از خانه بیرون می آییم صدایی ما را به خود می خواند «وقتی بهار،» این صدا چقدر آشناست انگار از دور دست می آید وقتی بهار در گوش درختان می پیچد انگار می خواهد خبر تلخی را به نمایش بگذارد صدا نزدیک می شود «وقتی بهار، بهمن است» احساس سردی بهم دست می دهد تن و جانم دارد یخ می زند. چقدر بهم نزدیک شده «فروردین کلاله مرگ» چه دشوار و سخت از صدا این کلمات بیرون می آید چه خبر دهشتناکی

وقتی بهار، بهمن است

راوی چه می خواهد بگوید تا همین الان تا همین ساعت، همین دقیقه، همین ثانیه ما در زمین این شعر که داریم سیر و سفر می کنیم همیشه بهار به موقع شکوفه داده است صبح است و راوی می خواهد بگوید وقتی بهار، بهمن است و فروردین کلاله مرگ «این وقتی» تمام این سرزمین را تیره و تار می کند وقتی بهار، بهمن است هوا سوزناک شده، دلهره دارد، دلواپسی دارد درختان خالی از شکوفه هستند به جای بوی نارنج، سوز و سرمای سختی به چشم ها می وزد و از چشم ها سرازیر می کند قطره های دل سوخته را وقتی بهار، بهمن است، فروردین کلاله مرگ، کلاف چشم می شود کلافه گی و خوفی از شبانه ها از چشم ها بیرون می ریزد.«کلاف چشم می شود، کلافه گی و خوفی از شبانه ها» چشم ها را تار و سیاه می کند نگاه کن از بالای بالا شکل مهیب اش را عریان می کند آه! مرگ در بالاترین قله ها نشسته نیزه هایش را دارد از کمان می کشد بیخود نیست شاعر دلشوره اش را در معرض صدا و رنگ و برگ عریان می کند و صداها نازک، کلفت در معرکه ای از بیدادگری، سرخ، سرخ شلیک می شود و جنسی از تماشا در صفی صفر، شاعر تلاش می کند ما را به ماه اسفند بکشاند چند قدمی با بهار فاصله دارد گویا این بهار هم قصد رویش ندارد چه بهاری؟ مردن کنار صبح، با طلوع، در خواب ابدی فرو می روند این خواب از خواب های معمولی نیست از رفتن های روزمره نیست این جا زمان، زمان ابدیت است آیا زمان آسوده گی خیال است؟ زمان رهایی است دیگر جای چه افسوس!؟ که نام ها پریشان و بی نشان باشد و شاعر خود تاکیدی دوباره دارد «بر سطرهای ژرف نام ها چه اتفاق نادری هستند» «در تنگه های تابستان» دهلیزی نمناک، وقتی که از آن عبور می کنی چشم انداز ات را خزه ها و گیاهان پر می کند گیاهانی از جنس خلر، یاس و زنبق در ماهی که اردیبهشت اش حایل میان بهشت است انگار همین جا همین ساعت روز موعود است ناگهان شاعر یادش می آید که هنوز یاران اش در نیمه ی راه هستند و زمستان سخت به پایان نرسیده دوباره فصل ها را دور می زند برمی گردد به عقب و پاییز را در غروبی آفتابی نگاه می کند سرمایی که هیبت اش جان را سیاه می کند و استخوان ها را می ترکاند با آب شدن برف ها در ناگهان برگ، در ناگهان رنگ، رنگین کمان درد، رنگین کمانی که باید رنگ هایش را نوشید و سرمست شد تمام قد چشم انداز شاعر را دربر گرفته است لازم به یادآوری است این شعر چون پیام اش مخاطبانی عام دارد بدون نام است، چون شهیدان این شعر همه بی نام اند شعر یک دست در پنج بند که پایان هر بند شروع سطر بعدی است و دارای هویت و ساختار محکم و معنایی که همچنان بر دیگر اجزای شعر غلبه دارد از اولین سطرهای آغازین گسترده و بیکران از حوادث سال های خونین این مرز و بوم هر بندش یادآور روزی است. با درود به جناب ابن قاسم شاعر خوب معاصر و دغدغه های بی شمارش.