ادبیات




 

من هیچ را بار اول

در کف دستانت دیدم

که زندگی را سرخ میکرد

و به دهان گونه هایم  میداد

بار دوم آن را

در  پرده ی چشمانت دیدم

که خودش را مقابل آفتاب میکشید 

تا تمام زندگی را زیر سایه بخوابیم

بار اخر اما

هیچ  را

در رد پاهایت دیدم

که پشت سرت میریخت

و روی من پا میگذاشت

اما تو

وقتی چمدانت

لانه ی مورچه هایش را خراب کرد

 هنوز هم

هیچ را نشناخته بودی

متینه_شاهینی