حـــافـــظ بــخـوانیــم


شعر و ادب |

آزاده حسینی

آن شد              

آن شد که بار منت ملاح بردمی

گوهر چو دست¬داد به صحرا چه حاجت است؟

«شد» به معنی «رفت» گاهی در ادبیات پارسی آمده است. «آن شد» یعنی آن روزگار رفت و گذشت و تمام شد. کدام روزگار؟ همان روزگارانی که من بار مِنَّت مَلّاح یعنی کشتی بان می بردم و می کشیدم. تمام شد آن وقت هایی که مِنت و ناز کشتیبان را می کشیدم که مرا با خود به دریا ببرد.

در زندگی دل به دریا می زنیم و تلاش می کنیم تا گوهرهای میان صدف ها را به دست آوریم. مثل همین درس خواندن های شب امتحان، دلهره کنکور و انتخاب مهم زندگی؛ همه این تلاش ها برای رسیدن به آن گوهر ارزشمندی است که یا خودمان می خواهیم یا خانواده چنان تاثیری بر ما گذاشته که تصور کنیم به دست آوردن برخی گوهرها باید هدف ما باشد. طبیعی است که می خواهیم باهوش ترین، یا دست کم یکی از باهوش های کلاس باشیم؛ البته بسیار زیبا و جذاب.

در جستجوی یکی برای راهنمایی گرفتن و مشاوره هستید؟ همین حالا قلم و کاغذ را بردارید و خواسته¬های خود را فهرست کنید. گوهرهای زندگی فراوانند، نه اینکه همه آن ها حتما دست یافتنی باشند؛ اما با به کارگیری اندکی هوش، حتما میان فهرست خود یکی از گوهرهای ارزشمند را پیدا می کنید و لازم نیست برای به دست آوردن آن به مرزهای خیالی دوردست و دریاها بروید و یا منت کشتی بان بکشید. دریاهای ناشناخته ای منتظر شما هستند. گوهرهای خواستنی خود را فهرست کنید.