داستان و شعر از یلدا آلوستانی


کودک و نوجوان |

من امسال باید میرفتم پیش دبستانی؛ خیلی دوست داشتم برم ولی مامانم اجازه نمیده میگه کرونا زیاد شده، و هنوز کوچیکی و نمیتونی چند ساعت با ماسک توی کلاس باشی.

مامانم خیلی کتاب فکری برام خرید و تو خونه بهم یاد میده، من دیگه پیش دبستان نمیرم اما بلدم تا صد بشمارم.

ای کاش کرونا نبود و من میتونستم ببینم پیش دبستان چجوریه؟!

 

 

 

اون چیه باز صدا داد

صدای هو هو میداد

صدای باد بود باد

تکون میده برگ ها رو

رفتم بیرون از خونه

سرما اومد باز سرما

برف بود و تگرگ بود

همراه ننه سرما

بعد از زمستون سرد

بهار اومد، بهار زیبا اومد

غنچه ها باز وا شده

زمین چه زیبا شده/هوای خوبی شده

رفتم بیرون گنجشکها رو من دیدم

جیک و جیک و جیک/کبوترها رو دیدم

خروسه اومد از لونش،مرغه اومد به همراش

جیک و جیک و جیک جوجه اومد

غذا دادم به اونها

بردم واسه ی جوجه ها یک کمی باز دون و آب

بعد از بهار اومد فصل تابستون

میوه های فراوون/انگور و گیلاس و آلبالو

خوردنی بود هزار جور

منو و مامانم رفتیم بیرون

خوردیم توت فرنگی فراوون

خوردنی های زیاد بود واسه ی ما هرجور

صدای خش خش اومد  صدای چی بود؟

پاییز اومد/رگ درختها ریختش

صدای خش خش برگها اومد

هوا داره سرد میشه

رفتم بیرون با بابا

دیدم هوا چه سرده

گنجشکها سردشون شد

رفتن خونشون همگی

فصل سرما اومده،همراه چی؟

همراه برگهای زرد و سرخ

بهار و تابستون و پاییز و زمستون

دوست دارم من فصلها رو همشون