ادبیات




پرنده ای شده این آسمان پیچیده

زمین همیشه به دور خودش نچرخیده

چقدر عمر تو از عمر باغ باقی هست

چقدر پنجه ی گل چیدنت پلاسیده

خدا کند بخوری بیشتر تو را نخورد

نشسته ای سر یک اژدهای خوابیده

هنوز مرگ تو را سقف بر نتابیده

که سقف از همه ی مرگ ها طنابیده

اگر خدای تو بت بوده است در همه عمر

خدای من همه ی عمر بت پرستیده

نیاز نیست به یک نامه رسمیت بدهی

که حرف از دهنت حکم مهر تاییده!

نگاه میکنم از جایگاه قلابی

چقدر ماهی(کسره) از من سئوال پرسیده

در انزوا به توی فکر میکنم دائم

مدام(کسره)جسم مرا روح من خراشیده

تو کاملا نشدی منتقد شوی شاعر

برای شعر نگفتن نداده ای ایده

چه بیت های زیادی که کنده ای از من

مجسمه شده افکار ناتراشیده

ورق که میزنم از هر شماره می پرسم

چقدر ناشرت از این کتاب چاپیده؟

 

 

محمد مطلوب طلب