نگاهی به آثار سید محمد میرموسوی نویسنده گرگانی


معرفی کتاب | تحلیل |

سید محمد میرموسوی متولد گرگان( ١٣۴۴-روستای کلاجان سادات) است از او  حدود ١۵ اثر  منتشر شده است  مجموعه های  داستان های اقاجان سرهنگ. پرچین های بلند. چمدان سفر و رمان های خاکسترسوزان. اقای مد. سرخ باد. نشانه های بهار. کلاجان. سایه های بهار.  داستان زندگی اوای سرباز. مجموعه افسانه بشکن و بالابنداز و....علاوه بر اینها رمان تاریخی استراباد و چند اثر دیگر هم در انتشارات سروش و قدیانی و...زیر چاپ است

 

 

نگاهي به رمان كِلاجان 

بازتابي از کاروتلاش و فرهنگ مردمان گرگان

ميلاد كريمي -شايد به جرات بتوان گفت، قاب ادبيات به ويژه داستان، آينه تمام‌نماي يك ملت و مردم يك ديار است و داستان و رمان برش هنرمندانه و پررنگي است از بخشي از زندگي، رويدادها، آداب، اعتقادات، باورها و روابط انساني و... و البته تلنگري براي نگاه و توجه جدي و آگاهانه‌تر مسوولان به آن. با مطالعه آثار داستاني مي‌توان اهالي و جغرافياي يك قوم را به خوبي شناخت و به همين خاطر است كارشناسان ادبي، رمان و داستان را بالاترين قالب ادبي و هنري مي‌دانند. نويسنده‌براي نگارش هر اثري دغدغه‌ها و ايده‌آل‌هاي زيستي جدي‌ در سر دارد و خود را مديون جامعه خويش مي‌داند و جامعه نيز از او انتظار ويژه‌اي دارد. به ويژه نويسنده‌اي كه قصد نگارش داستان‌هاي بومي و محلي را داشته باشد. هر هنري محصول فرديت و محيط است و اين غيرقابل انكار است. در تاريخچه ادبيات داستاني زيباترين داستان‌ها در فرم بومي و اقليمي نگاشته شده و شايد بتوان گفت سرآغاز داستان‌نويسي همين گونه بوده است و نويسندگان هيچگاه از دغدغه‌هاي زندگي مردم اطراف خود غافل نبوده‌اند.

سيدمحمد ميرموسوي داستان‌هايش را در جغرافياي زيستي خود مي‌آفريند و قصه زندگي و ماجراهاي روستاييان پاك و بي‌آلايش شمال ايران (نويسنده‌ زاده روستاي كلاجان‌سادات گرگان است) را هنرمندانه روايت مي‌كند كه آب و شالي و طبيعت بكر روستا آنها را به هم پيوند داده و پيوندشان بر خلاف رابطه شهري‌ها به راحتي تصنعي و گسستني نيست. بسياري معتقدند كه ماموريت مهم ادبيات داستاني اين است كه دنياي تازه‌اي بيافريند و خواننده در آن دنيا خود را كشف كند و به تفكر منطقي دست يابد. و اين نظريه نوبار و درستي هم است.  همگان مي‌دانند كه واقعيت‌هاي موجود در جامعه، از هم گسيخته و پراكنده‌اند و هنگامي كه به صورت داستان ارايه مي‌شود نظم مي‌يابند و هر چه ساختار آن قوي‌تر باشد، درك دنيايي كه نويسنده قصد القاي آن را دارد، بهتر صورت مي‌گيرد. نويسنده اگر چه نمي‌تواند جلوي بسياري از دردها و مشكلات را بگيرد اما وظيفه مهم او اين است كه آن دردها و صحنه‌ها را پررنگ كرده تا جامعه به آن توجه كند و با دقت به آن بينديشد. به همين خاطر نقش او با مقاله نگار و گزارشگر متفاوت است. مدت‌هاست كه به قصه و رمان روستايي كه سرآغاز داستان‌هاي بومي محلي بود، به صورت جدي توجه زيادي نشده و كم‌كم فضاي داستان‌ها به سوي شهر و خانه‌هاي آپارتماني و زندگي روزمره كنوني و دغدغه‌هاي آن كشيده شده است. انگار بسياري از نويسندگان از روستا و فضاي آن كوچ كرده و به خانه‌هاي قوطي كبريتي شهر پناهنده شده‌اند و تجربه چنداني از محيط روستايي ندارند. در كسادي بازار رمان روستايي، در سال 1397 رماني خواندم به نام كلاجان، از انتشارات روزنه تهران، نوشته سيدمحمد ميرموسوي كه خود روستازاده است و پيش از اين هم آثار داستاني زيادي از او، از جمله رمان‌هاي سرخ باد و نشانه‌هاي بهار و مجموعه داستان‌هاي چمدان سفر، آقاجان سرهنگ و رمان سراسر طنز آقاي مد و... منتشر شده است. در اين رمان 410 صفحه‌اي، نويسنده با نثري زيبا، جان‌دار و پرتصوير، فضا‌سازي مناسب و گفت‌وگوهاي به جا و محكم آرزوها، آداب، اعتقادات و آمال و كار و تلاش مردم روستايي خطه شمال كشور و به ويژه منطقه غرب گرگان را شرح داده و قدم به قدم درد و رنج و ناكامي روستاييان كه توليد ‌كننده اصلي قوت كشور هستند را به زيبايي به تصوير كشيده است. خواننده در شاليزار، در كار نشا و درو و كندن و حفر چاه و كرت‌بندي مزارع، كشت پنبه و عروسي فرزندان هم نفس با روستاييان كار مي‌كند و عرق مي‌ريزد و در كوچه‌هاي روستا همقدم مي‌شوند. در بعضي جاها مزارع توسط زمين‌خواران تكه تكه مي‌شود و به سراي خوشگذراني تبديل مي‌شود و همين روستاييان با تجربه و مولد به سرايداري آنها گماشته مي‌شوند كه درد و مشكل بزرگي براي آينده روستاها خواهد بود. در اين رمان مردم يك روستا كه ساليان سال به خاطر كمبود درآمد كشاورزي و نداشتن آب و امكانات كافي دسته دسته روستا را ترك مي‌كنند و به حاشيه‌نشيني شهرها پناه مي‌برند. روستا متروكه و خالي مي‌شود. اما دل همه اين كوچندگان در گروي زادگاه خويش است و تصميم به بازگشت مي‌گيرند و بايد با نودولتان بيگانه كه اينك زمين و روستا را قبضه كرده‌اند به خاطر قلپي آب مبارزه كنند. كلاجان در واقع آيينه‌اي است از زندگي پرمشقت و اما بسيار زيبا و متنوع روستاييان خطه شمال. با عطري از تازگي هوا و باد و بنفشه. نمايي از جاليزها، پنبه‌زاران، شاليزاران و گندم‌زاران و انبوهي از خاطرات كودكانه‌اي كه هنوز از يادها دور نمانده و در ذهن مردم آن موج مي‌گيرد و تازگي دارد و آنها را به وجد مي‌كشاند. حسي زنده، كه ميل دارد شادمانه بدود و نيش باد به سر و صورتش بوزد و با نفس عميق عطر نِزم، خاك و آسمان را در وجودش عجين كند. در آن روستاي متروكه همه ‌چيز فراهم بود جز آب. كاريزها و چشمه‌سارها خشكيده بود و مزارع تكه تكه شد و بانگ ياري مي‌جست. عده‌اي فكر مي‌كردند كه آن روستا نفرين‌زده است و هيچ‌گاه آباد نخواهد شد و بايد از آنجا گريخت. ميراث عظيمي در آنجا نهفته بود، اما دستاني مي‌خواست كه همتي كند و احيا كند و مثل همه نقاط مخروبه بايد كوچندگان برگردند و آن را احيا كنند و در ابتدا يك نفر به نام مردان پيشقدم شد. مسافران عبوري، خطه شمال را با لايه‌هاي زيباي دريا و جنگل مي‌بينند و فكر نمي‌كنند در غشاي آن فقر مهلكي پنهان شده و كمتر ديده مي‌شود. كلاجان اما ما را با مردم اين خطه همدرد و همنوا مي‌كند. در شاليزار و پنبه‌زار كار مي‌كنيم. هم آغوش فرهنگ، آداب و اعتقادات و باورها مي‌شويم و در عروسي فرزندان شادي و در غم ديگران سوگوار مي‌شويم. مهاجران كم كم برگشتند. دل‌ها يكي و دست‌ها متحد شد. با همت تمام و البته زحمت فراوان آب پديد آمد و دشت تشنه لبخند زد. اكنون همه خوش‌حال بودند و هيجان داشتند. رنگ زندگي سبز شده بود و... شروع داستان با لحن شيرين و تعليق مناسب آغاز مي‌شود: «خبر چنان مهم و شادي بخش بود كه چون نسيم صبحگاهي به همه جا پركشيد. اهالي روستا، با چهره‌هاي آفتاب سوخته، دست‌هاي زمخت و پينه بسته و لبان متبسم دور او حلقه زدند. مردي كه پُشته علف در كول داشت، با لحني كوبنده گفت: «تا نتيجه نگرفتي برنگرد!» يكي ديگر با لحن پرهيجان گفت: «10 روز هم شده بمان!» يكي از زن‌ها گفت: «بالاخره دست خالي برنگرد! » مردان تصميم نهايي‌اش را گرفته بود. عريضه بلندبالايي تهيه كرد و آماده سفر شد. او در انديشه بود. انديشه زراعت و از همه مهم‌تر آب كه اينك كمياب بود و حكم كيميا داشت. مردم با مشاهده شوق و پشتكار او، اميدوار بودند كه از اين پس، گره بسياري از مشكلات حل خواهد شد و... اين اثر با نثري زيبا، جان‌دار، ملايم و تصويرسازي‌هاي هنرمندانه و تعليق مناسب و گاه رگه‌هاي طنز مطبوع، گوشه‌هايي از زندگي را به تصوير كشيده تا علاقه‌مندان به ادبيات داستاني جدي، از زيبايي‌ها و فرهنگ با طراوت آن بياموزند و... اين داستان همچون آهنگ‌سازان كه در ابتدا اثر خود را كوك مي‌كنند متن كوتاهي به نام تحرير دارد كه ما را آماده مي‌كند كه چه فضايي در پيش داريم و نكته زيباتر اينكه نويسنده به جاي واژه عربي (فصل) از بخش‌هاي داستان به نام پاره ياد كرده است و كار تازه‌اي به ادبيات داستاني بخشيده است. كتاب نثري روان و در عين حال مملو از احساس دارد. ذكر جزييات مربوط به مكان‌ها و همچنين شخصيت‌پردازي دقيق سيدمحمد ميرموسوي باعث شده است تا خواننده با اشتياق داستان را دنبال كند. نگاه اقليم‌گراي ميرموسوي در اين رمان نشاني از رازورزي و خيال‌نگاري كه در بعضي از آثار اين حوزه ادبياتي شبيه به رئاليسم جادويي مي‌آفريند، ندارد به‌خصوص كه نويسنده به ‌صورت جدي و عميق وارد بحث يك‌طرفه تاثير منفي روند مدرنيزاسيون بر زندگي روستايي نمي‌شود و باورهاي غلط ريشه ‌دوانده بين مردم روستا را نيز به چالش مي‌كشد. براي مردمي كه در جهان داستاني ميرموسوي زندگي مي‌كنند و شانه‌ ‌به ‌شانه هم در شاليزار و مرتع و پنبه‌زار به كار مشغولند و انگار دارايي يكي دارايي همه آنهاست، روراستي و محبت و معرفت هنوز رنگ نباخته اما فرهنگ روستا روي ديگري هم دارد؛ اصرار بر حفظ باورها و رسم‌هاي ريشه‌دار و بي‌خمشي كه بيشتر دختران و زن‌ها را هدف مي‌گيرد و زندگي و آينده آنها را محدود مي‌كند. نوشتن از روستا هنوز جاي كار دارد و نويسندگان بايد همت بيشتري بگمارند. گزیده ای از نثر کتاب:« او (صنم همسر مردان قهرمان اصلی داستان)خوب می دانست که تهمت برای مرد بی گناه و آبرودار، از مرگ نابهنگام دشوارتر است. مرگ را می توان فرو خورد اما تهمت را هرگز. چگونه؟!… هیچ گاه! انگار زمان در بهت و ناباوری ایستاده و در خرابه ای دور پرسه می زد. و روز و شب از هم گسسته و به درازا کشیده بود.انگار چهارستون بدنش از هم پاشیده و دیگر حال و جان و رمقی نداشت. یک باره در خود گره شد. کم کم وا رفت و بهت زده ماند. با چهره ای رنگ پریده و سفیدک زده. چنان مردگان دیو زده!

 

نگاهی به رمان سایه های بهار

 

سایه های بهار، روایتی تازه از انقلاب اسلامی در خطۀ گرگان

سارا گودرزی _ با پیروزی انقلاب 1357در قالب های متعدد هنری، آثار متنوع و گوناگونی تولید و منتشر شده است. و اما در زمینه ماجرای  چگونگی شکل گیری آن در شهرستان ها و مناطق کمتر صورت گرفته است و اگر هم انجام شده بسیار شتاب زده و گزارش گونه و یا مصاحبه های شفاهی است و برخی از آنها زبان نگارشی ضعیف است و نیاز به بازنویسی مجدد دارد. و در قالب هنر داستان نویسی کمتر انجام شده است. رمان سایه های بهار یکی از انگشت شمار کارهایی است که در زمینه بومی محلی و منطقۀ خاصی صورت گرفته است. این رمان نوشته نویسندۀ نام آشنا سیدمحمد میرموسوی است که در 21فصل و 222صفحه از سوی انتشارات سورۀ مهر در زمستان 1398 منتشر شده و در اسفندماه همان سال از سوی خانه کتاب ایران در بخش ادبیات به عنوان رمان برتر شناخته و معرفی شده است و برگزیدۀ جایزه ادبی امیرحسین فردی و داستان انقلاب نیز است.. سیدمحمد میرموسوی نویسنده گرگانی(اهل روستای کلاجان سادات) که بیشتر اثار او حول محور فرهنگ و زندگی روستاست و در واقع آئینۀ تمام نمایی از آرزوها و آمال و زندگی مردمان روستایی خطه شمال است را پیشتر با آثاری چون آقاجان سرهنگ، پرچین‌های بلند، خاکستر سوزان؛ بشکن و بالابنداز، آقای مد، سحری خوان، نشانه های بهار، آوای سرباز، کلاجان و سرخ باد، فیلمنامۀ امتحان نهائی و ... و تک داستانهایی در مطبوعات می شناسیم و در بیشتر آثار او رد پای پر رنگی از فرهنگ روستایی خطه گرگان مشاهده می شود و این ردپا برای مردم منطقه آنجا آشناست و دیار خویش را به مردمان دیگر نقاط ایران معرفی کرده است. او در مجموعه افسانه بشکن و بالا بنداز تعدادی از افسانه های این منطقه را نیز گردآوری کرده است و گمان می رود که این مجموعه ادامه دارد و شنیده شده که مجموعه قوزوبالاقوز ایشان در انتشارات قدیانی زیرچاپ است.                                                                                                                            سیدمحمد میرموسوی در دو رمان  سرخ باد(نشر قدیانی) و سایه های بهار(نشر حوزه هنری) هر کدام ماجراها و مبارزات قبل و هنگام انقلاب را دستمایه خویش قرار داده و به خوبی هم نوشته است و می توان رمان دوگانه و به هم پیوسته نامید و اگر روزی ماجراها و آسیب های پس از پیروزی انقلاب را دستمایه خویش قرار دهد و رمان دیگری بنویسد، می توان گفت یک مجموعه سه گانه را آفریده است و این مجموعه کامل خواهد شد. در این بحث به رمان سایه های بهار پرداخته می شود که ماجرای شکل گیری انقلاب اسلامی و مبارزه خستگی ناپذیر مردم منطقه گرگان تا پیروزی آن در 22بهمن 57 است و موضوع داستان در فضای روستا و شهر می چرخد و لحظه به لحظۀ روزها و شبهای انقلاب به تصویر کشیده شده است. خواننده با لحظه به لحظه مبارزان همراه و هم نفس می شود و دلهره و تپش قلب مبارزان را حس می کند و همذات پنداری او زنده می شود. یکی از مردان روستایی پس از کشف حقیقت کم کم در جرگۀ مبارزان می پیوندد. یک سال مانده به انقلاب 57است و تازه زمزمه های ضدشاهی شنیده می شود. پدر روستایی که کشاورز است از دامادش که دخترش را عقد کرده سخت ناراضی و نگران است. داماد به سربازی نمی رود و بارها فرار کرده است. بی واهمه حرف های ضد حکومتی و به گمانش نامربوط می زند. حرف هایی که پدر از آینده او ناراحت است و می داند دیر یا زود او را دستگیر می کنند. پدرمحترمانه  شاه را دوست دارد و وجود او را مایه امنیت و اقتدار کشور می داند و معتقد است گوشت و مشت حریف آهن نمی شود، اما داماد برخلاف او سری ناترس دارد.به رادیوهای بیگانه گوش می دهد و اخبار تازه ای می داند و از اوضاع کشور ناراحت است. به هر حال مراسم عروسی برگزار می گردد. آنها همچنان در این مجادله هستند تا این که از طرف تیمسار مزین نماینده شاه در منطقه گرگان در کنار جاده و از جمله در کنار مزرعه او درخت کاشته می شود و ماموران شکسته شدن و آسیب به درخت را کار او می دانند و هنگام عروسی به نزد او می روند و او را می خواهند دستگیرکنند که داماد سر می رسد و با ماوران درگیر می شود و پس از کتک کاری مفصل آنها به صورت ناشناخته متواری می شود. هم محلی داماد را لو نمی دهند اما ماموران متوجه می شوند که جوان ضارب داماد اوست و پدر را دستگیر و مدتی بازداشت می کنند. پدر از همان ماجرا و برخورد ناحق ماموران خشمگین و از حکومت بد می شود اما جایی بروز نمی دهد. داماد کمکم واردجریانات مبارزاتی شهر می شود و با افراد و گروهای دیگر آشنا می شود و تا پیروزی آن تلاش می کند . و پدر زنش هم کم کم به این مبارزه راغب می شود و دیگر مخالفت نمی کند و حتی به همراه فرزند نوجوانش در تظاهرات خونین روز 5آذر هم شرکت می کند. روز 5آذر حدود 14 نفر کشته می شوند و هنوز هم در تاریخ و ذهن مردم گرگان ماندگار است. رمان نشانه های بهار با نثری ساده و صمیمی روایت می شود و از هیجان و تعلیق مناسبی برخوردار است به طوری که خواننده میل دارد آن را یک نفس بخواند و این یکی از قوتهای این اثر به شمار می رود. طرح داستان ساده و منسجم است و شاخ و برگ اضافی که مخل داستان باشد ندارد. روایت ها ساده و تصویری و بیانگر فضای بومی محلی آن روز منطقه گرگان است. رمان به صورت خلاقه و مستند روایت می شود در بعضی جاها و  فضاها و شخصیت ها کاملا واقعی و مستند هستند و برای مردم منطقه آشنا و خاطره انگیز است. او ماجرای 5آذر گرگان و ماجرای دار زدن پاسبان در چهاراه میدان و تسخیر شهربانی و مجازات پاسبانها را به درستی و با هیجان شرح داده است و تا پیروزی نهایی آن خواننده را با خود به دنبال می کشد. روزی که مردم به سوی پادگان می روند و با سربازان روبوسی می کنند و این روز را تبریک می گویند. داستان در ابتدا با زندگی و کار یک خانواده روستایی شروع می شود. ابتدای داستان ساده و چنین است.« غروب بود. تازه از گرمای هوا کاسته شده بود. نرمه بادی می وزید و شاخ و برگ درختان تکان می خورد که به خانه برگشتیم. بابا پشتۀ بزرگ علف را به دوش گرفته بود و به سختی و دولا دولا راه می رفت. من هم به دنبالش پشتۀ کوچکی از شاخ و برگ درختچه های انگور را می کشیدم. در ختچه های انگور کنار مزرعۀ ما خودرو بودند و دانه های آن هیچ وقت بزرگ و ابدار نمی شدند. همیشه تا ما بجنبیم، دزدها غوره ها را به یغما می بردند و فقط شاخ و برگ های پهن درختچه ها برای ما باقی می گذاشتند که آن ها هم خوراک گوسفندها می شد.» این رمان با این که یک اثر ملی و محلی برای منطقه گرگان محسوب می شود ولی از سوی نهادهای دولتی و مسئولان دیده نشده و خبری از آن در جایی منعکس نشده. به گمان با معرفی این اثر به دانش آموزان از سوی آموزش و پرورش و دیگر نهادها می توان مردم را با تاریخ انقلاب در منطقه گرگان آشنا نمود و هم نویسندگان بومی خود را معرفی و حمایت نمود. بخشی دیگر از داستان: «شهر یک‌باره ایستاد و سکته زد. انگار در تب وحشتناکی می‌سوخت و می‌لرزید. خبری ناگوار که همه را به تلاطم واداشت، تحمل نبود. خبری که خون همه را به جوش آورد و کسی را یارای مقابله با آن نبود.  همه گُر گرفته بودند و آشکارا لعن و نفرین می ‌کردند. آن‌هایی که بی‌تفاوت و گاهی مخالف بودند هم به فغان آمدند و بی‌واهمه فحش دادند و نفرین ‌کردند. در این فکر بودم که روزهای آینده چه اتفاق وحشتناکی خواهد افتاد!