پرورش و آموزش


تحلیل |

 

■ مهدی  شاکری

شاید بزرگترین مشکل سیستم آموزشی مان این است که می خواهد از صفر تا صدِ همه درس ها را در همان دوران مدرسه به همه دانش آموزان بیاموزد.یعنی برای مثال فارسی، از سال اول تا دوازدهم مدرسه،یعنی از خواندن و نوشتن تا قرابت معناییِ بیتی از ناصر خسرو با بیت دیگری از سنائی که بیشترِ خود معلم های ادبیات آموزش و پرورش هم در فهم دقیق آنها مشکل دارند را همه بچه ها باید یاد داشته باشند. یا درس شیرین ریاضی، از یک بعلاوه یک تا معادله سه مجهولی و انتگرال گیری و جبر خطی، همه اش را همه بچه ها باید یاد بگیرند. همین انتظار برای فیزیک شیمی عربی تاریخ جغرافی و علوم اجتماعی هم.فرض بگیرید که همه دانش آموزان کشور با گذشت چند سال بعد از دوران مدرسه، فارغ از رفتن یا نرفتن شان به یک رشته تخصصی در دانشگاه و یا ترک تحصیل مدرسه، در شغل های مختلف، گوشه تا گوشه ی کشور مشغول به کاری جدی می‌شوند و هر کدام سَمتی می روند و سِمتی میگیرند. از پایین ترین تا بالاترین کارها و پست های کشور. حالا حساب کنید چند درصد این بچه ها در شغل هایشان ریاضی دوران مدرسه که تا به این حد مجبور به یادگیری آن شدند نیازشان می شود؟ چند درصد از آنها تاریخ دقیق روز ماه سالِ تولد و وفات شاعران و قرابت های معنایی ادبیات به کارشان می‌آید؟ چند درصد واقعا می‌توانند آموزشهای زبان های خارجه دوران مدرسه را چه برای آموزه های دینی و چه برای ارتباط بهتر با دنیا در زندگیشان عملی و از آن استفاده کنند؟ چند درصد این دانش‌آموزان که سرمایه هایی بسیار بسیار ارزشمندتر از نفت و معدن و طلا و حتی خاک اند، در کار آینده شان نیاز می شود که اطلاعات جزئی و کم ارزشی بدانند همچون که ناصرالدین‌شاه معمولاً در چه ساعتی از روز چرت قیلوله اش می‌گرفته و یا آقا محمدخان در آخرین لشکرکشی اش به تفلیس چند نفر را گردن زده و آخرسر به دست کسان خود به فجیع‌ترین شکل گریه کنان مجبور به ترک این دنیا شده؟! بماند که بیشتر پادشاهان قاجار شایسته این برخورد آخر بودند.بحث بر سر غیرضروری بودن درس های مدرسه نیست. کیست که نداند ریاضی لازمه زندگی و علوم، شناخت آن است؟ تاریخ، لزوم دانستن و عبرت گذشته است و جغرافی شناخت کشور. زبانِ کاملِ عربی روی سر ما جا دارد و فارسی شکر است. همه اینها ضروری و درست، بحث بر سر این است که هرکدام از این دروس،باید فقط سعی کند دانش آموز را در ادامه زندگی اش به آن علاقه مند کند، نه اینکه فهماندنش به همه دانش آموزان با ضریب های هوشی و استعدادهای مختلف آنقدر سخت شود که تدریس اش برای معلم فقط از سر باز کردن شود. بحث بر سر این است که هرکدام از این دروس تا چه اندازه باید به دانش آموز آموزش داده شود تا نگذراند آب از سر کودک مان که وقتی در بزرگسالی فرزندش فقط اسم فلان درس را میبرد تا کمکی ساده بگیرد، روزش را خراب کند و نفرت، اخم هایش را در هم!! اگر توانستید یک دانش آموز ایرانی پیدا کنید که از یکی از این درس های دوران مدرسه تنفر نداشته باشد! زحمت ندهید، نیست، گشته ایم ما. میپرسید چرا؟! شاید چون همه این درس ها برای کودکانمان بیش از حد تخصصی شدند و بیش از اندازه جلو رفتند! آنقدر که نود درصد مخاطبانشان را پشت سر گذاشتند. حالا به نظرتان دانش آموز حق ندارد بعد از گذراندن دوازده سال مدرسه، از درسی که از یک سال به بعد دیگر هیچ وقت آن را نفهمیده نفرت داشته باشد؟! دلیلش را هم بگیرید همان دلیلی که بیشتر مردها از برنامه آشپزی خوششان نمی‌آید و بیشتر خانم ها از فوتبال!! آن هم ایضا چون از جایی به بعد دیگر متوجه اش نمیشوند و احتمال زیاد به بعد هم نخواهند شد.مطلبی بود از یکی از کشورهای پیشرفته اروپایی که از قضا یکی از معلمانش مطالب ریاضی سال آخر مدرسه خودشان را با مطالب ریاضی سال پنجم دبستان ایران مقایسه میکرد و یاللعجب که هر دو در یک سطح بودند!! یعنی دانش‌آموز ایرانی فقط تا پنجم دبستان وقت دارد تمام ریاضیات دوران فرض بفرمایید دوازده ساله مدرسه آن کشور را یاد بگیرد و از پنجم به بعد منتظر غول‌های سال‌های بعد آن درس هم باشد که سال به سال بی شاخ و دم تر می شوند. شما هم تعجب تان زمانی کامل میشد که در جای دیگری می خواندید که همان کشور اروپایی، در مجموع تعداد دانش پژوهِ ریاضی بیشتری تحویل جامعه جهانی می دهد و چرخه علم ریاضی کشور خودش را هم در مجموع بیشتر می چرخاند و به خدمت کشورش در می‌آورد تا ما.البته که بی انصافی ست اگر بگوییم سیستم آموزشی ما هیچ ریاضی پژوه و یا دانشمندی در همه علوم تحویل نمیدهد، اما موقعی که آن را با مجموع تنفر همه دانش آموزان آن درس جمع بزنید و میانگین بگیرید شاید به این نتیجه برسیم که راه های بهتری هم برای سیستم آموزشی وجود داشته باشد که آن دانش آموزی که آدمِ یک درسِ خاص نیست، تشخیص داده شود تا هم وقت خودش را کمتر هدر کند و هم سرمایه مملکت را. مثالم را ببخشید اما آدم جلوی یک مرغ هم که دانه بریزد انتظار دارد که حداقل هفته ای یک تخم مرغ تحویلش دهد که اگر همان را هم نتواند، کمترین کار این است که بر فرض با یک خروس عوضش کرد، چراکه حداقل از خدا بی خبر نیست و نماز صبح بیدارمان می‌کند. اینکه مرغ است، چه برسد به سرمایه مملکت که خرج فرزندان اش میشود و باید کارایی داشته باشد.در دوران مدرسه، می‌شود بیشتر، کلیات تاریخ را به بچه ها گفت و فقط نکات پندآموزش را. میشود ریاضی را انقدر سخت نکرد و بیشتر کاربردی اش کرد. میشود بیشتر مهارت های اجتماعی را یاد بچه ها داد، میشود بیشتر از این فردیت تاریخی بیرونشان آورد و یادشان داد که در زندگی اجتماعی ،زندگی من در واقع همان زندگی ماست و برعکس.  تا بچه ها کار گروهی را بیشتر یاد بگیرند و در بزرگسالی و سیاست اینقدر یقه هم ندرانند و بیشتر بدانند که انسان ها به تفاوت هایشان زیبا اند و باید کنار هم بودن را یاد گرفت. میشود اسم آموزش و پرورش بشود پرورش و آموزش، تا این سازمان حیاتی بداند که وظیفه اش بعد از دوازده سال آموزش کودک، دانشمند کردن او نیست، بلکه قبلش باید انسان تحویل اجتماع دهد و دانشمند کردن او را بسپارد به دانشگاه و مراکز آموزشی والاتر.

■  نویسنده