ببر در باغ وحش


یادداشت |

 

■ کوثرسادات کاظمی. کلاس نهم

چهارشنبه زنگ آخر با دوست صمیمی ام افسانه قرار گذاشتیم که فردا، یعنی پنج شنبه با هم به باغ وحش برویم.لازم بود هر کدام از ما در منزل ترفندی به کار ببرد تا مامان جانش را راضی کند. من که با چند تا نقشه درست و حسابی رضایت و موافقت مامانم را بدست آوردم. افسانه هم به روش خود موفق شد مادرش را راضی کند. باباها معمولا رضایتشان به رضایت مامان بستگی دارد. شب چهارشنبه دل تو دلم نبود. خیلی هیجان زده بودم.صبح شد .مامانم بیدارم کرد و گفت: «باغ وحش یادت رفته، پاشو دیگه دختر»! زنگ زدم به افسانه.من‌: الو سلام افسانه، خوبی؟

افسانه: سلام لادن! تو چطوری؟

من: خوبم،آماده ای؟ ما تا نیم ساعت دیگه میایم جلوی خونه شما

افسانه: آره،منتظرم خداحافظ.

مامان:دخترم،بیا صبحانه بخور،دیر میشه!

سوار ماشین شدیم و رفتیم دنبال افسانه و مادرش، بعد با هم دیگر به سمت باغ وحش حرکت کردیم.

رسیدیم .چه بزرگ، چه قشنگ ،چه با مزه.اولین جایی که رفتیم،قسمت پرنده  ها بود. محوطه ای جدا برای پرنده ها؛ جغد و پرنده های شکاری مثل شاهین و انواع دیگر. طوطی هایش خیلی زیبا بودند.تازه! طاووس هم داشت .بعد از بازدید از قسمت پرنده ها،  رفتیم قسمت حیوانات وحشی،مثل،ببر و پلنگ .قفس ببر و پلنگ ها دور تا دورش محافظت میشد. خیلی دلم میخواست که ببرها و پلنگ ها آزادانه زندگی کنند و در طبیعت باشند .افسانه از مادرش پرسید: »چرا حیوانات رو توی قفس میذارن»؟ مادرش‌گفت: «چون این دسته از حیوانات در خطر انقراض و شکار انسان ها هستند». گفتم: «بهتر! چون ازشون محافظت میشه و دیگه بهشون آسیب نمی رسه»اینجا مکان بهتری برای زندگی این حیوانات هست .

از قسمت های دیگر باغ وحش هم بازدید کردیم و بعد از رساندن افسانه و مادرش به خانه خودشان به خانه برگشتیم .آن روز برای من خاطره ای به یاد ماندنی شد، با این پرسش که آیا جنگل برای ببرها و پلنگ ها کافی نبود؟ آیا ما انسان ها داریم از آخرین ببرها و پلنگ ها محافظت می کنیم؟ 

امروز چهارشنبه زنگ آخر باید با افسانه در مورد برنامه آخر هفته مشورت کنیم.