■ الهام متکی. کلاس دهم.


شعر و ادب |

آغوش این پنجره ها

طعم گس اسارته

انگار هنوز حضور مرگ

تو بغض این حکایته

وقتی که زندگی بهت

یه فرصت تازه می ده

اینو بدون واسه روزات

خوابای طولانی دیده

سردی این دستای من

با چیزی درمون نمیشه

فقط با گرمای یه دست

که اونم آسون نمیشه

افکار روزای منم

پرشده از ترس و یه آه

که وقتی فردا می رسه

عزیزامون بشن تباه

میشه یه ویروس حقیر

جهانو پر تنش کنه

با مرگای پش سرهم

دنیا رو آرایش کنه

کدر شدن آینه ها

تو قاب ذهن زندگی

افسرده تر شدم منم

تو خلوت و دلمردگی

آدم ها بی طاقت شدن

به خوبیا سنگ میزنن

دیگه یکی ازین روزا

رویاهامم زنگ میزنن