بلندتر بخوان




بلندتر بخوان

که صدایت بین پاییز گم تر هم میشود

تو از دنیا یک مشت ابر برمیداری

من به حیله آبی بی انتهاش فکر میکنم؛

و دلتنگی

از چشم هایم به داخل مکیده میشد

از کلماتی که تایپ میکردی

که نورِ کمِ موبایل

انعکاس دردناکی از تنفرمان به فاصله است

یکی روی بالکن...

داری درون سرم راه میروی!!!

آنقدر دور که باید بلندتر بخوانی

به لهجه ای که هر دوتای ما

از پاییز برداشته ایم

تو یک مشت دیگر

و من تمام جیبهایم را پر کردم

بعد پنجره به سمت دستهای ما تکان میخورد

زمین، طعم جدیدی از قدم زدن

بی مقصد یعنی هر مسیری دور شدن است

من تا خرخره شعر خوانده‌ام

بلند

که اورست بیدار شدنش به وقت ما

و خرده کلاغ های

 فلزیست

تو هوس دریا نداشتی

من ولی موج

خالی از کلمات تایپ شده

خالی

درست مثل مشت های تو

 

 

 

هومن بهادری