دونات شکلاتی


یادداشت |

 

■  پانیذ فدوی. چهارده ساله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبح را با باز کردن پنجره شروع کردم؛ با بوی خوبی که همیشه از مغازه ی آقای اَنگ میومد،بوی دونات شکلاتی داغی که خودش می پخت.همون دوناتی که همیشه و هر روز به عنوان خوراکی می بردمش مدرسه.تمام ذوق و شوقم برای بیدارشدن نسیمی بود که بوی دونات شکلاتی می داد. اما اون روز یه فرق داشت،یه فرق بزرگ!پنجره رو باز کردم،نسیم بوی دونات شکلاتی نمی داد،بوی دونات توت فرنگی می داد.بوی دستپخت آقای اَنگ هم نمی داد!شروع روزم با کنجکاوی بود:چرا بوی دونات فرق داشت؟شاید آقای اَنگ دستور پخت رو عوض کرده بود ولی امکان نداشت اون دستور پخت دونات های مادربزرگش رو تغییر بده! برای پایان دادن به این کنجکاوی باید پا می شدم،صبحونه که تموم شد،آماده شدم برای مدرسه و پاسخ به سوال های دوناتی.با عجله خودم رو به اون طرف خیابون رسوندم.همون جا میخکوب شدم،به جای«طعم قندی» نوشته بود «عسلی با مدیریت اندرسون».باورم نمی شد! متعجب وارد مغازه شدم،وقتی در رو باز کردم صدای همیشگی زنگ رو نشنیدم.بوی دونات شکلاتی هم نمیومد.یه خانم با یه بلوز زرد و پیشبند قرمز ازم پرسید: «میتونم کمکت کنم»؟ سر تکون دادم و گفتم: «با آقای اَنگ کار داشتم». گفت:«ایشون دیگه اینجا کار نمیکنه» چشمام گردتر،دهنم‌ بازتر و کنجکاوی هام بیشتر.گفتم:«نمی دونید کجاست»؟ گفت: «نه» با نا امیدی از مغازه خارج شدم اما هنوز راهی نرفته بودم که یکی داد زد :«وایستا» ایستادم،همون خانم بود با بلوز زرد و پیشبند قرمز با یه دونات شکلاتی تو دستش. یعنی چکار داشت؟اومد سمتم و ازم پرسید: «تو کُلارینیا همون کوکویی»؟ کوکو؟!اون از کجا میدونست؟ فقط یه نفر بهم می گفت کوکو آقای انگ.با اشتیاق گفتم:«بله» بعد یه نامه با دونات شکلاتی داد و گفت: «این ها رو آقای انگ داد». تشکر کردم و دویدم. دویدم تا به مدرسه برسم، دل تو دلم نبود.بالاخره رسیدم و روی نیمکت اول ردیف وسط نشستم؛ نامه رو باز کردم: «کوکوی عزیزم سلام!امیدوارم خوب باشی.خیلی دلم می خواست رو در رو باهات حرف بزنم،ولی حیف نمی شد.راستش مجبورم برای یه مدتی تو یه‌شهر کوچیک کار کنم تا بتونم دوباره برگردم پیش تو.امیدوارم از خوردن آخرین دونات شکلاتی ات لذت ببری» قلبم تاپ تاپ می تپید، هر لحظه تندتر!دونات رو از تو کیفم در آوردم و گاز زدم؛طعم دونات شکلاتی می داد،طعم دونات شکلاتی آقای انگ!