کمی ساده
کمی ساده
زندگی سپردن ناشناخته هاست
وقتی چون زخمی چرکین
روح زیستن ات را خدشه می اندازد
آن جاست که بغضی می شوی در حلقوم عینیتی ناگزیر و زیبا
مرگ/زندگی این جاست
خوانش سطرهای ورق خورده ی لحظه ها
وقتی لقمه فردایت را از گریبان طمع رها می کنی
زندگی!
مانند نوشیدن یک چای قند پهلو از دست هیچ کس است
در قیلوله ی یک ظهر پاییز
وقتی قریحه بال هایش را می گشاید و شعر می شود,
زندگی خواناست/زندگی زیباترین ناگزیر هاست
زندگی زیستن است/خصومتت را با شب رها کن
وقتی خورشید هر روز می تابد
■ سعیدمهدیزاده