سه شعر از الهام متکی پایه یازدهم


شعر و ادب |

1

درختی می رقصد

با موج آهنگین باد

زلفان آشفته اش را

در تپش نسیم رهانیده

تا زمین را

فرش کنند

چه دیوانه می گردد

طبع آرام طبیعت

در جنون پاییز!

 

2

 

انزوا تعریفی از مرگ است، میدانی؟

حال و احوال دلم، تنگ است، میدانی؟

وقتی از پاییز ترسیدی، سفر کردی

این سفر اعلان یک جنگ است، میدانی؟

در برِ فریادهایت دم فروبستم

هرسکوتم بغض آهنگ است، میدانی؟

رام چشمانت شده عقل و زبان و دل

بی تو کل زندگی لنگ است، میدانی؟

تو حرارت بخش بودی جان جانانم

فرق سر هم بستر سنگ است، میدانی؟

 

3

 

در پس معرکه ی تو

تو گسستی، من هم

مثل یک چشم 

به دنبال تو گشتم

مثل یک اشک نماندی، رفتی

اینکه این عشق بسوزد چه خیالیست تورا؟

تو فقط گرمی این آتش جانسوز

برایت کافیست

سایه ها بر دل دیوار نشست

همه بودند تو رفتی، من نه

ای نسیم! تو برایش بنویس

از من، از دل، از تب سرد سکوت

تو برایش من باش!

نکند سرمایت

در سرش درد نشاند

که من از درد سرش

در خفا میمیرم!