یک بلیت تبسم میخواهم




 

■ دانیال کر . 18ساله

 

گوش میکنم به آهنگ !،the joke's on you به روی صخره های در هم آغوش کشیده بی انتها، سر در فضا، پا در هوا، رو به تابلوی غروب و به زیر آن یک لیوان پر از دریا! نشسته ام!و چه غریبانه غروب میکنم در این زمستان پلاسیده و سرد و بی روح. یکی بگیرد آن خورشید را! دارد در دریا غرق میشود! خفه شد. آسمان برای عزاداری خورشید دامنش را مشکی رنگ میکند، این هم یک دروغ است، باز آبی میکند خودش را آن هم با پف های سفید!چقدر شکسته ام امشب! منگنز چشمانم ته کشیده؛ اما هنوز هم در خودم گره خورده ام؛ در این شب بی ستاره، با آرزوهای بر باد رفته، در کنار تنهایی.

آه،ای اندوه سرد! قلب شکسته تاریک! احساس خراش خورده معصومم! بغض خفه شده من! دل تیمارستانی ام! سرنوشت سقط شده مهربان! حس ترسیده از نگاه مردم! بهار پر پر شده ام! گرمای تابستان های منقرضم! پاییز زرد شده ام! زمستان زنجیرزده غربتم! چگونه ترجمه درد هایم را برایتان بنویسم؟!

مردم در قبرستان هایی به نام شهر زندگی میکنند هنگامی که معنای عشق در چند بوسه هیز و شهوتی کثیف در لغت نامه ی ذهنمان چاپ میشود، دخترانی که عفت را ننگ می دانند و حجاب را گویا چون باری پر از حقارت به دوش میکشند. پسرانی ناموس را بر باد ناسزا میگیرند. هیچ کس آزاد نیست، همیشه یکی گریان در مترو ایستاده و چند ایستگاه مانده به سرگردانی های خود پیاده میشود، به خدا دلتان بگیرد، وقتی زنی موهایش را میفروشد! انسانیت حالش بهم میخورد از این همه تفاله دروغ، نفس کوچه ها از بوی خیانت بند آمده است. یکی برود بوگیر شهوت بگذارد در کنار این WC ها!چه عجیب هستند این مردم، به خرچنگ گفتند: چرا کج راه میروی؟!گفت: «چشمانت چپ است فدات بشم»! به ورقه ی زندگی خودشان موریانه آفت زده، حال دفتر دیگران را پاره میکنند. باید انسانیت را تغییر جنسیت داد. دیگر نمیتوان به لبخند کسی اعتماد کرد، همه در خود گم شده اند.

به من یک بلیط تبسم بدهید! میخواهم تخیل کودکی های آنشرلی را پیدا کنم. میخواهم شکوفه های گیلاس و دریاچه آب های نقره ای را ببینم، باید ژان وال ژان را پیدا کنم. میخواهم به او بگویم که کوزت های بسیاری سوگوارانه در انتظار مادرانشان، اشک تنهایی او را میریزند!

به من یک بلیت تبسم بدهید! شنیده ام چارلی چاپلین در خانه سالمندان است و بازنشسته شده. باید او را بیابم. باید بداند که کودک دیگر بازی نمی کند، مادر نمیخندد، مجنونی عاشق نمی شود. مردم عروسک خیمه شب بازی دست اقتصاد شده اند. آه مجید دلبندم کجایی؟بیا و دستانت را دراز کن و مردم را از چاه شیون اندوه های خسته، نجات بده!

به من یک بلیت تبسم بدهید!