شعر


شعر و ادب |

ریحانه دانش دوست

 

 

دریای خزر وارث امواج تن توست

یک قافله در روسری ترکمن توست

از هر گذری می گذرم  بر لب هر کس

شعری شدی و روی زبان ها سخن توست

هر ایل که چادر زده در حاشیه ی شهر

در حسرت یک لحظه فقط داشتن توست

عصیان و جنون پیشگی رود زیارت

در پیچ و خم نقش گل پیرهن توست

هفتاد و دو ملت پی تو شکل گرفتند

گرگان پر از قومیتی در بدن توست

گندم شدم و دشت خیالت به من آموخت

یک مزرعه دل ،روی زمین بوسه زن توست

در باد چه گفتی که حوالی گلستان

آغشته به جریان هوای دهن توست

ای کاش بدانی که در این سینه ی عاشق

بی مرزترین نقشه دنیا وطن توست