صدا صداست که می ماند ... دلیل حنجره بستن چیست ؟


یادداشت |

■ پژمان طاهری

وقتی سینه ام پر از حرف است به عادت مألوف سکوت می کنم. گاهی می نویسم یا بهتر بگویم صفحه ای را خط خطی می کنم حالا شاید هم بر روی پنج خط. زمانی ریز ریز اشک می ریزم و شاید هم یک هو های های گریه کنم با صدای نسبتا بلند ...چراغ روشن باشد یا خاموش تفاوتی نمی کند. به هنگام حال بد ساز نخواهم زد. 

از دیشب منتظر این خبر بودم. انتظار سخت است حتی برای خبری شیرین حالا ببین اوضاع چطور گذشته وقتی تو منتظر یکی از تلخ ترین خبرهای زندگی ات هستی ...

معلمان زیادی داشتم که هر کدام از بزرگان قوم بوده‌اند و هستند ولی معلم اولم، استاد اولم، نازنین انسانم، مهربان آدمم، کسی که با او عاشقی مشق کردم جواد داوری بود. نوازنده ای به غایت خوش ذوق با مضراب هایی به رنگ مهربانی و صدایی که مانند چشمانش انگار همیشه می خندید. آوازی دلنشین و سه تاری ور دل که سالهای دهه ی شصت را لابد برای ما قابل تحمل کرده بود در کنار بخاری هیزمی خانه پدری که اینک پنجاه ساله شده ایم و مرثیه گویش ...سازهای خاطره انگیزش، آهنگهایش، خاطراتش، شاگردانش، خنده هایش، تعجب هایش، حتی عصبانی شدنش وقتی بعد از ۹ روز فقط  ۳خط درس زده بودم ...

ما یک چنین دیوانگانی بودیم ...

آرام آرام ارکستر گرگانی های جهان باقی تکمیل می شود ...اونور آوردن چای برای استراحت گروه هم قسمت ما بشود راضی هستیم.روی مبلی نشستم و این پراکنده ها را می نویسم. آخرین بار که دیدمش اینجا  نشسته بود و داشتیم با نازنین جواد و اردوان،  اجرایی شاگرد استادی را برنامه ریزی می کردیم که دو نفری شاگرد استادی ساز بزنیم ...

چی می خواستیم بزنیم؟ 

موند در دلم ....

شاید به وقت دگر جای دیگری ...

شاید به وقت دگر جای دیگری