مرا بخوان با نفس باد صبا




 

■  ریحانه کیاء.کلاس هفتم

 

کسی که مرا خرید روزهای اول زیاد مرا می خواند. اما دیگر نخواند و فقط سالی یک بار،آن هم شب یلدا من را می خواند. چقدر خوب می شد روزی یک بار من را بخواند. صدای پرنده می آید. وای چه پرنده زیبایی !چرا روی من نشستی؟ برو کنار!

پرنده گفت: «میخوام شعر خوندن یاد بگیرم آخه دوستانم مرا مسخره می کنند و می گویند که تو شعر بلد نیستی تو میتونی بهم شعر خوندن یاد بدی»؟

کتاب حافظ گفت: «باشه تو هر روز بیا پیش من تا به شما شعر یاد بدهم». پرنده از کتاب تشکر کرد. بعد از چند روز پرنده یک شعر بسیار زیبا یاد گرفت و کتاب با خودش فکر کرد، امروز که عصر بشود، شب یلداست و صاحبم پس از یک سال مرا می خواند.راستی پرنده را دعوت کردم. او هم از پشت پنجره داشت شعر مرا می خواند: «نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد».