وفاداری حیوانات
■ شمیم شاهدادی. کلاس نهم
روزی از روزها، در یکی از روستاهای ایران، خانواده ای زندگی میکردند. پدر و مادر این خانواده، به نیت دو فرزند پسرشان، دو سگ تهیه کردند و در حیاط خانه از آن نگهداری میکردند. سگ ها بسیار با خانواده انس گرفته بودند.هر ساله این خانواده، مراسم شب یلدا را به خوبی برگزار می کردند، هر سال این اتفاق روی می داد و این خانواده خوشبخت، در آن شب بسیار شاد و خندان بودند. سگ ها، تصمیم گرفتند؛ آنها هم مراسم شب یلدایی برای خود برپا کنند.سگ ها، هر چیزی که روی سفره خانواده بود، مشابهاش را مییافتند و بر سفره یلدای خود می گذاشتند. برای مثال؛ به جای دیوان حافظ تکه روزنامه ای که روی زمین بود را روی سفره خود قرار می دادند؛ یا به جای هندوانه، سنگ بزرگی که در رودخانه بود و جلبک زده بود را، قرار میدادند .سگها، این خانواده را بسیار دوست داشتند و هر سال همراه آنان، مراسم شب یلدا را برگزار میکردند.هرچه پسران این خانواده بزرگ تر می شدند؛ خندههای این خانواده هم، کمتر میشد؛ تا اینکه پسران، سر وسامان گرفتند و هر کدام، در شهر به زندگی پرداختند. کم کم رفت و آمدشان به خانه پدری کم شد، تا اینکه دیگر در شب یلدا پیش پدر و مادر نمیآمدند، تا مراسمی خانوادگی برگزار کنند.سگ ها متوجه این عمل شدند و بسیار اندوهگین بودند. آن ها فکر میکردند که شب یلدا دیگر به پایان رسیده و مانند سال های قبل تکرار نمی شود. اما سگ ها نمی دانستند که مناسبت ها تنها بهانه اند برای شادی؛ کسی که شاد و خوشبخت باشد هر شب برایش، شب یلداست.پس از سالها، پدر این خانواده فوت کرد. پسران خانواده تصمیم گرفتند، مادرشان را به خانه سالمندان ببرند و خانه پدری را بفروشند. سگها با آگاه شدن از این مطلب با خود گفتند؛ باید کاری انجام دهند، تا این اتفاق روی ندهد. هرچه نبود، این بانو برایشان بسیار زحمت کشیده بود.زمانی که پسران آمدهاند تا مادر را ببرند، سگ ها وحشی شدند و به پسران حمله کردند. سگها، نگذاشتن که پسران، دستشان به مادرشان برسد تا او را به خانه سالمندان ببرند.از آن پس، هر بار که پسرها به روستا میآمدند؛ سگها به دنبالشان می افتادند و آنها را از روستا فراری می دادند.