داستان انگیزشی
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. و با خود فکر کرد که این بچههای فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد معلم شوکه شد!
او تصویری از یک دست را کشیده بود. ولی این دست چه کسی بود؟ بچههای کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچهها گفت: «من فکر میکنم این دست خداست که به ما غذا میرساند.» یکی دیگر گفت: «شاید این دست کشاورزی است که گندم میکارد و بوقلمون ها را پرورش میدهد.» هرکس نظری میداد تااینکه معلم بالای سر داگلاس رفت و از او پرسید: «این دست چه کسی است داگلاس؟» داگلاس درحالیکه خجالت میکشید آهسته پاسخ داد: «خانم معلم این دست شماست!» معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههای مختلف نزد او میآمد تا خانم معلم دست نوازش بر سر او بکشد.
شما چطور؟ آیا تابحال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیدهاید؟بر سر فرزندان خود چطور؟
ای پروردگاری که حیات بخشیدهای مرا قلبی به من ببخش مالامال از قدرشناسی و عشق
ویلیام شکسپیر