موشی و میشی


یادداشت |

 

رومینا روح افزایی.کلاس چهارم   

موشی و میشی دو تا بچه موش کوچولویی بودند که توی سوراخ دیوار آشپزخانه خانه ای زندگی میکردند. آن ها خیلی بازیگوش و کنجکاو ‌بودند. پدر و مادرشان هر روز صبح برای تهیه خوراکی به بیرون می رفتند. یک روز صبح موشی از خواب بیدار شد و دید که خانم خانه در آشپزخانه مشغول جمع و جور کردن است و کلی ظرف و وسایل آماده کرده است. فورا میشی را صدا کرد و گفت: میشی به نظرم اینجا خبرهایی است. شایدیک مهمانی بزرگ در راه باشد. میشی گفت: من هم همین نظر را دارم. در این هنگام پدر خانواده با کلی خرید به آشپزخانه آمد. خوراکی های خوشمزه و میوه های رنگارنگ خریده بود. سیب و انار ویک هندوانه بزرگ هم خریده بود و روز میز گذاشت. خانم خانه غذا های لذیذی درست کرده بود و میوه ها را توی ظرفهای زیبا گذاشت. موشی گفت: «چه هندوانه بزرگی! الان که زمستان است کسی هندوانه نمی خورد». میشی گفت: «پدر میگوید امشب شب یلدا است». موشی گفت: «شب یلدا دیگر چه شبی است»؟ میشی گفت: «شب یلدا شب اول زمستان و بلندترین شب سال است». موشی گفت: «آخ جون! پس من امشب میتوانم بیشتر بازی کنم و بیشتر بخوابم». میشی گفت: «خیلی هم فرق ندارد فقط یک تا دو دقیقه طولانی تر است». موشی گفت: «پس ما هم امشب را جشن می گیریم». میشی گفت: «بله حتما». بعد با هم به طرف آشپزخانه خودشان رفتند. دیدند که چیزی ندارند تا امشب را جشن بگیرند. تصمیم گرفتند تا پدر و مادرشان به خانه نیامدند وسایل جشن امشب را آماده کنند. به طرف اشپزخانه رفتند و کمی از خوراکی هایی که صاحبخانه آماده کرده بود برای خودشان برداشتند. به خانه خودشان بردند و میز جشن را خیلی زیباتزئین کردند.پدر و مادر هم وقتی به خانه برگشتند، از دیدن این میز زیبا خیلی خوشحال شدند و آن شب را در کنار هم جشن گرفتند.