تحلیل جامعه شناسی مُدلینگ سیستم های باز و بسته نظام های اجتماعی




پارسونز کتابی دارد تحت عنوان« ساخت کنش اجتماعی یا (structur of social action) که به سال 1937 نوشته است که این اثر او در میان دیگر آثارش را می توان کلیدی و بسیار مهم تلقی نمود. او در این کتاب« کارکرد function» را نقش، وظیفه و خدمت تعریف می نماید. به عبارتی فونکسیون عبارت از کارکردی است که هر پدیده در نظام اجتماعی دارد. او در « ساخت کنش اجتماعی» که معروف ترین نظریه وی نیز هست بر روی « تئوری ارادی رفتار» تاکید می کند. بنابراین او نه فرد بلکه کنش اجتماعی را به مثاله عنصر مورد نظرش در نظر میگیرد، بدین معنا که فرد در مرکز این نظریه و به عنوان کنشگر اجتماعی-"social actor" یا به عنوان عضوی از یک کل به نام « نظام اجتماعی» در کنش و فعالیت است. این عامل گرچه در چارچوب نظام عمل میکند، اما به نظر پارسونز عمل او جنبة ارادی و عقلانی دارد و کنشگر دارای خلاقیت و اختیار و نیروی ارزشیابی است. به نظر پارسونز ارزشها و هنجارهای اجتماعی، چگونگی کنش را شکل میدهند و رهبری می کنند. فی الواقع به نظر پارسونز دونوع روش یا شیوه ی عمل در برابر فرد وجود دارد که یکی بر اساس انگیزه های شخصی استوار است و دیگری عملی است که بر منافع اجتماعی متکی است. لذا به اعتقاد او، در تحلیل نهائی، فرد همواره راهی را در پیش میگیرد که منطبق با خواست نظام اجتماعی است، یعنی انگیزه های فردی با ارزشهای موجود نظام اجتماعی انطباق  می یابد و به همین دلایل است که نظام اجتماعی پایدار میماند. در عین حال که کنش اجتماعی جنبه ی عقلانی دارد و افراد همواره غایت و هدفی را در رفتار خود دنبال میکنند.

پارسونز به 4 نوع سیستم اعتقاد داشت که عبارتند از:

سیستم شخصیتی personality system – p.s

سیستم فرهنگی  cultural system   -   c.s 

 سیستم اجتماعی  social system – s.s

 سیستم حیاتی  organized system-   o.s

به نظر او رابطه و کارکردهای متقابل این 4 گونه سیستمها در جامعه موجب میشوند که جامعه درحالت تعادل و انسجام- "integration" قرار بگیرد. او برای هر یک از سیستم ها کارکرد یا فونکسیونی را قائل بوده و تعریف می کند.الف: کارکرد سیستم شخصیت: هدف گیری و انتخاب راه و مسیر درست و صحیح است که باید متناسب با اهداف مشترک راه ها را انتخاب نماید.ب: کارکرد سیستم فرهنگی: ابقاء و ماندگاری با نقش حیات اجتماعی که اگر جامعه ای نابود شود، اختلال و عمل نکردن کارکرد یا فونکسیون فرهنگی است.

ج: کارکرد سیستم اجتماعی: هدف اصلی انسجام اجتماعی است لذا باید از شقوق و پراکندگی در جامعه جلوگیری شود و نظام اجتماعی اهداف را به یک سمت و جهت هدایت نماید.

د: کارکرد سیستم حیاتی: ارگانیزم باید موارد انسانی را با موارد محیطی یکسان نماید و دنیای فیزیکی را با دنیای محیطی مرتبط سازد.اما مهمترین اصول و قواعد فونکسیونالیستی نظیه کارکردگرایی ساختی عبارت است از کارکردهای چهارگانه انواع فونکسیونها که در تحلیل کارکردی نتایج ساختمان اجتماعی به شرح زیر مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرند:

الف: نتایج مناسب:

هرگاه نتایج یک پدیدة اجتماعی برای کل جامعه مفید باشد، به تداوم و تثبیت آن کمک نماید، نتایج مناسب نامیده میشود مثل اصلاحات اجتماعی، تأسیس مدرسه و...

ب: نتایج نامناسب:

هر گاه نتایج یک پدیده اجتماعی برای کل جامعه مفید و مناسب نباشد و به تعبیری ضرر و زیان در پی داشته باشد و تأثیر منفی گذارد و سبب ضعف و تزلزل نظام اجتماعی گردد آن را نتایج نامناسب گویند.

ج: نتایج آشکار:

هر گاه یک پدیده اجتماعی، همان نتایج معیّن و مشخص پیش بینی شده را به بار آورد که مورد نظر بوده است، اثرات حاصله را نتایج آشکار می نامند.

د: نتایج پنهان:

هر گاه اجرای یک سلسله اصلاحات یا انجام یک فعالیت اجتماعی نتایج دیگری به غیر از آنچه مورد نظر بوده به بار آورد، آن را نتایج پنهان گویند.

یکی از مهمترین نقدهایی که بر مکتب کارکرد گرایی ساختی روا داشته میشود، فقدان نگرش پویا و تاریخی نسبت به پدیده های اجتماعی و بینش حال گرایانه آن است. این مکتب پدیده ها را در زمان حال بررسی میکند و هم چنین فاقد نظر گاه علّی و دید تحلیلی طبقاتی است. به نظر کارکردگرایان وجود طبقات اجتماعی و استثمار طبقاتی و تنش و تضاد و تخاصم منافع افراد و گروه های اجتماعی در سیستم و نظامهای اجتماعی مبتنی بر روابط تولیدی و اقتصادی سرمایه داری امری طبیعی و موجه است، مشروط بر آن که موجب عدم تعادل و نابودی سیستم نگردد.

کارکردگرایان در ارتباط با مسائل و مشکلات و تضادها و تنشهای سیستم اجتماعی هرگز رویکرد علّی و رادیکالیستی ندارند، بلکه آنان به رفرم و اصلاحات اجتماعی و بررسی اجزاء و عناصر و خرده سیستم ها و سیستم های فرعی می پردازند و با تغییر، ترمیم و دستکاری اجزاء تلاش می کنند مجموعه نظام اجتماعی و سیاسی را در و تحت هر شرایطی با ارائه راه حل های رفرمیک محفوظ نگه دارند و به همین جهت مارکسیسم، دیالکتیک فونکسیونالیسم است.

بنابراین می توان مکتب یا نظریه یا دکترین- "doctrine" فونکسیونالیسم را به نوعی اسلوب، روش و یا حتی مدلی-"modell" تحلیلی در ارتباط با انواع پدیده ها و نظامات و سیستمهای اجتماعی جهت مطالعه، بررسی و ارائه راه حل های غیر بنیادی و غیر رادیکالی تلقی نمود که نتیجه غایی و نهایی آن حفظ سیستم و انتخاب راه حل های کم هزینه، عقلانی، منطقی و متناسب با ساختار و شرایط و انجام رفرم های پی در پی و اندیشیده شده و احتراز از خشونت و حذف و هزینه سازی های غیر عقلایی که در نهایت ضد نظام اجتماعی محاسبه میشود، می باشد.اکنون بر اساس آنچه گفته آمد، می توان نتیجه گرفت که وجه مشترک فی ما بین تئوری سیستم ها و فونکسیونالیزم ساختیف نگرش پایه ای و بنیادی است متأثر از بینش داروینیستی و ارگانیک گرایی بیولوژیسم و تشبّه سازی اندام و ارگانیسم جانوری با انسان و جامعه است.لیکن آنچه که مورد توجّه جدّی اندیشمندان و نظریه پردازان محافظه کار و معلول گرا قرار نگرفته است، این نکته است که انسان مطلق حیوان و جانور نیست بلکه او موجودی دارای قوای عقلی، خرد، شعور، اراده و اختیار و نیز خلاقیت می باشد که بر پیچیدگی های وجودی او می افزاید و هنگامی که در شبکه ی عظیم و بشمار روابط ولایه های تو در توی انواع مناسبات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تاریخی قرار میگیرد به طور مضاعف بر بغرنجی و پیچیدگی های او افزوده میشود و رفتار و تصمیماتش غیر قابل پیش بینی می گردد. نباید فراموش کنیم که انسان به قول جامعه شناس سیاسی ایتالیایی ویلفردو دوپاره تو، موجودی است دارای کُنش های دوگانه عقلانی و غیر عقلانی در قالب مشتقات و بازمانده (یا ته مانده ها) که در عمده رفتار و عملکرد خود منطقی عمل و رفتار نمی کند و دارای کُنشهای عقلانی و منطقی نیست بلکه همواره می کوشد رفتار و کنش های خود را عقلانی و منقی جلوه دهد می باشد در حالی که عمل شان حاصل و نتیجه احساسات ریشه دار انسانی است که آنها را به کنش واداشته است و در واقع ته نشست ها عامل کنشها هستند لیکن همواره پوشش و نقابی بر روی آنها می پوشاند و به توجیه می پردازد. پس چنان که پارسونز عقیده دارد کنش انسان ناشی وتابع انگیزه های فردی و منطبق با ارزشهای موجود نظام اجتماعی نیست و دهها عام و فاکتور آشکار و پنهان، فردی یا جمعی ، فکری و احساسی و هیجانی و عاطفی و اقتصادی و اعتقادی و غیره در شکل دهی کنشها نقش دارد. به هر روی امید است این جُستار کوتاه و تلفیقی توانسته باشد اهمیت روش ها و مُدل یابی را در تحلیل و تبیین علّی واقعیات را در حد امکان و بضاعت نشان داده باشد و راهبردی مُدلینگ را بر اساس نظریه و تئوری های جامعه شناسی هر چند « تئوریک» و « نظری محض» در اثر کرده باشد، اما همین که توانسته باشد ما را به فکر کردن ترغیب و مهمتر از آن به نتایج عملی آن اندیشه واقف نماید و طریق و راه و سنت درست عمل اجتماعی را بنمایاند و هزینه را کاهش دهد و فایده را غالب گرداند، به نظر می رسد راهبُردی موفق محسوب می شود.