شعر


شعر و ادب |

در کوچه‌های خلوتمان پا گذاشتید

 رفتید و باز غصه ولی جا گذاشتید

شاید هزار بار خدا از زمین شکفت

 منت دوباره بر سر ماها گذاشتید

 مولا غریب بود و شماها غریب تر

خود را به جای غربت مولا گذاشتید

 با هر پلاک خاطره در یادهایمان

 یک مهر داغ بر دل دنیا گذاشتید

 رفتید و در تشهد پر رمزوراز خود

 سر را به روی دامن زهرا گذاشتید

در آسمان سرخ غزلواره هایمان

 تشییع عشق را به تماشا گذاشتید

بر دوشمان حقیقت تردید مانده است

 ما را در این محاصره تنها گذاشتید

سیده محدثه حسینی

 

 

 

.

 

من حق ندارم بخندم /وقتی که تو گریه داری

وقتی سرت را به روی/داغ حرم می گذاری

من حق ندارم نمک را/روی دل تو بپاشم

دنیا به تو داده آهی/تا روز و شب را بباری

مادر شدی تا بخندی/مادر شدی تا بگریی

مادر شدی تا همیشه/بذر شجاعت بکاری

 پاشیدی و آسمان هم/تابید سمت نگاهت

ماندی در اوج سعادت/در قله ی پایداری

هرچند دنیا نشسته/در انتظار غروبت

اما تو باید بمانی/در معبر سر به داری

درد جنوب و حرم ها/در دامنت جا گرفته

تا راه رفتن بماند/در وسعت حق مداری

زخم حرم را تو باید/با خنده هایت ببندی

اما نباید بخندم/وقتی که تو گریه داری

مرضیه ملکیان

 

 

 

.

 

 

 

 

 

 

 

تا دلی نذرِ تماشاییِ عرفان نشود

 قدمش روی دل و بر سر مژگان نشود

 دل به دریا زدی و سهم زمین، ساحل شد

 ناخدا نیست کسی، در دل طوفان نشود

 کوری حضرت یعقوب، عجب نیست، ز غم

 شهر بی یار، محال است که کنعان نشود

 من دچارم به تو، تکلیف دلم روشن نیست

 داغ سنگین تو در حنجره، پنهان نشود

 رخنه در جان و دل انداخته می شد با اشک

 بعد تو،  هیچ، به زیبایی باران نشود

 من زلیخایم و در چاه غمت پیر شدم

 قصر، هم بی تو مرا چاره ی هجران نشود

 مالکی رفت، جراحت به تو ننشیند، عشق

 تا کسی زخمِ دلِ نایب قرآن نشود

 

مرضیه قاسمعلی