■ ریحانه دانش دوست




 

کاش بعد از گلایه های نسیم 

باد را دربدر نمی کردیم

صبر آمد... دوباره عطسه زدم

کاش هرگز سفر نمی کردیم

هق هق قطره های باران را

روی دستان شیشه می شنوم

در خودم غرق می شوم ای کاش

عمرمان را هدر نمی کردیم 

خاطراتی سیاه لخته شدند

در رگ روزهای رفته ی ما

مرز خورشید اگر مشخص بود

با شب تیره سر نمی کردیم

تشنگی مثل عشق تاوان داشت

از دل چشمه سنگ می جوشید 

کوزه هامان شکست و یک لحظه 

یادی از کوزه گر نمی کردیم

نسل سرخورده ای درونم بود

جستجویی عقیم در چشمت

ریشه کردیم در جنون و دگر

صحبت از بال و پر نمی کردیم

جانمان رفت و رفت و شد نقطه

نقطه ای تار و محو در یک بغض 

هااای... ای زندگی کجای منی؟

کاش از تو گذر نمی کردیم...

 

 

■ ریحانه دانش دوست