جدال انگیزه  و اندیشه ! 


یادداشت |

 

■ دکترحسین  میقانی

 

در سال 1366 سروش در یادداشتی رسول جعفریان را متهم کرد که چرا یاد داشت های خصوصی مطهری را در انتقاد از شریعتی چاپ کرده است. استدلال سروش آن بود که این کار مثل آن می ماند که نویسنده ای را با لباس زیر بیرون بیاوریم. از کجا معلوم مطهری این یادداشت ها را برای یادآوری خودش ننوشته بوده و اصلا قصد چاپ آن ها را نداشته است. شاید اگر این یادداشت ها امروز که دیگر دعوای مطهری-شریعتی حساسیت کمتری دارد، چاپ می شد، اعتراضی هم به آن نمی شد. نامه های کامو به معشوقش کاسارس رسما در سال 2017 (57 سال پس از مرگ نویسنده) چاپ شد و نه تنها حساسیتی ایجاد نکرد که به شدت مورد استقبال قرار گرفت. شاید اگر همین نامه ها در زمان نویسنده یا چند سالی پس از آن منتشر می شد، حداقل یکی دو تا واکنش منفی را به دنبال می داشت. البته که تاریخ بی رحم است و منتظر اجازه ی کسی ننشسته و دیر یا زود اگر سند ارزشمند و نکته ی مگویی را بیابد هویدا خواهد کرد. اما برای ما به عنوان یک مخاطب این سوال باقی است که انتشار زندگی خصوصی مشاهیر تا چه اندازه مفید است و تا چه اندازه اخلاقی است؟ آیا دانستن زندگی خصوصی و شأن نزول و انگیزه ی اندیشه ها و زمان و مکان خلق اندیشه می تواند به درک بهتر آن اندیشه کمک کند؟

سارتر و کامو تا سال ها دوستان نزدیکی بودند و همراهی آن ها در جامعه ی متشتت آن روزهای فرانسه برای توده ها روحیه انگیز بود. با بروز برخی اختلافات، آن دو سرانجام در سال 1952 با بوق و کرنا از هم جدا شدند. این اختلافات را می توان به وضوح در نوشته های آن دو مشاهده کرد. سارتر که در خانواده ای اسم و رسم دار به دنیا آمده بود، طرفدار شدت عمل و انقلاب بود، اما کاموی فقیرزاده ی الجزایری نرمی عمل و دوری از خشونت را پیشنهاد می کرد. تعریف متفاوت این دو از آزادی منجر به این اختلاف نظر می شد. کامو حتی از اینکه اگزیستانسیالیستش بخوانند اکراه داشت چرا که این واژه در آن روزها با اسم سارتر گره خورده بود. اما مسئله زاویه ی دیگری هم داشت. برخی می گویند شاید برخی اختلافات عقیدتی میان این دو بود اما نه تا این حد که عملا در مقابل هم موضع بگیرند و چنین آشکارا دوستی چندین و چندساله را خراب کنند. ریشه ی این اختلاف را برخی به معشوق دزدی سارتر از کامو نسبت می دهند که در برخی از نامه های سارتر به دوبووار و همچنین در نامه های کامو انعکاس یافته است. حال به سوال خودمان بازگردیم. دانستن این که علت اختلاف عقیدتی سارتر و کامو به یک اختلاف میان معشوقی مشترک بر می گشته یا نه، آیا واقعا کمکی به فهم اندیشه های آن دو می کند؟ مثال دیگری بزنیم. فرض کنیم پس از تحقیقات در زندگی شخصی فروید متوجه شدیم که نظریه ی روانکاوی او از آن جا نشأت می گیرد که خود فروید در کودکی دچار عقده هایی درونی بوده و بعدا که در حیطه ی علمی خود کار می کرده این ایده به نظرش رسیده که شاید در همه ی انسان ها نیز همین عقده هاست که بر رفتارهای آن ها تأثیر می گذارد. به نظر نمی رسد دانستن این نکته کمکی به فهم بهتر نظریه ی او کند. تحقیق در جوانب نظریه ی او و درستی و نادرستی اش در گرو به کارگیری روش های صحیح علم روانکاوی است نه این که آن تئوری از کجا و به چه علت تولید شده است.

رولان بارت در سال 1967 مقاله ی بسیار مهمی نوشت با عنوان «مرگ مولف». او در این مقاله ادعا کرد که برای فهم یک متن نه تنها نیازی نیست که به دنبال شأن نزول و اتفاقات مرتبط پشت پرده ی زندگی نویسنده باشیم که اصلا دست یافتن به هدف و انگیزه ی مولف منطقا امری ناممکن است. از دیدگاه او یک اثر تألیفی همین که منتشر شود همانند پرنده ای می ماند که از قفس ذهن مولف خارج می شود و دیگر در اختیار او نیست. مطابق نظر او یک نوشته یک بار نوشته نمی شود، بلکه هر بار که خواننده ای آن را می خواند آن اثر دوباره متولد می گردد. به یاد دارم در برنامه ای تلویزیونی برای نقد فیلم، به منتقدی که در حال تحلیل بود خرده گرفتند که بعید می دانند منظور کارگردان فلان چیز بوده است، منتقد جواب داد برای من مهم نیست که کارگردان دنبال چه چیزی بوده و به چه علت چنین فیلمی ساخته، این فیلم این را می گوید، حالا کارگردان هرچه می خواهد بگوید. مقاله ی رولان بارت هرچند که مخالفانی داشت و دارد اما تاثیر بسیار گسترده ای نه در ادبیات که در تمامی شئون علوم انسانی گذاشت. مرگ مولف چه فیزیکی، چه انتزاعی- نه تنها ما را از فهم مطلب دور نمی کند که به فرآیند اندیشیدن کمک کرده و ما را از چهارچوب های دست و پاگیر اندیشیدن محدود خارج می سازد. مثال دیگری بزنیم. تفسیر قرآن تا سال ها در قرون اولیه ی اسلامی در گرو دانستن شأن نزول آیات (یا تحلیل خود پیامبر و در شیعیان ائمه) بود. اگر کسی می خواست بداند فلان آیه چه معنایی دارد ناچار بود به صحابه یا تابعین یا کتاب های ارجاعی به آن ها مراجعه کند تا آیات را بفهمد. از این منظر تحلیل آیات محدود بود و حتی گاه پیش می آید که برخی می گفتند معنای فلان آیه مشخص نیست چون حدیثی در این مورد نیست و نباید هم برای فهم آیه تلاش بی خودی کرد. اما بعدها گروه های مختلفی نظیر عقل گرایان یا صوفیان خواسته یا ناخواسته متن را از ارجاع به پیامبر خارج کردند و تفسیرهای جدیدی را ارائه نمودند. این کار باعث شد که دامنه ی تحلیل قرآن به شدت افزایش یابد و معناهای جدیدی در آن کشف گردد.  

نکته ی منفی دیگری که دانستن زندگی شخصی نویسنده بر روی تحلیل اندیشه های او می گذارد، وارد شدن ارزش داوری در فرآیند سنجش است. هرچند که هیچ گاه نمی توان از ارزش داوری ها به طور کامل خلاصی یافت، اما برای یک کار علمی تا جای ممکن باید از آن دوری کرد. برای فردی که به لحاظ ارزش های اخلاقی، فروغ فرخزاد را نکوهش می کند شاید شعر فروغ آن زیبایی و فروغ و طراوت و شادابی را نداشته باشد که برای فردی بدون آن ارزش داوری ها. دانستن پس زمینه ها گاه عینکی بر چشمان ما می زند که نتوانیم درست و به حق اندیشه ها را تحلیل کنیم. توجه به زندگی شخصی افراد و علت های پشت پرده ی اندیشه ها اما به یک هدف می تواند مفید باشد و آن جنبه ی تاریخی موضوع است. برای مثال پس از جنگ جهانی دوم به شدت اندیشه های فلسفی مبتنی بر مسئله ی شر برای رد وجود خداوند شیوع پیدا کرد. اصل مسئله ی شر بحثی فلسفی است و در کتب فلسفی می توان ردش را گرفت. اما این که علت اولیه ی رشد چنین اندیشه هایی چه بوده است برای یک متخصص تاریخ (و علوم مرتبط تاریخی) می تواند اهمیت داشته باشد و در آن به تحقیق در باب رابطه ی علل محیطی و خلق اندیشه ها بپردازد وگرنه دانستن این علل و عوامل کمکی به فهم بیشتر استدلالات فلسفی مسئله ی شر نمی کند. یک موقع می خواهیم خود اندیشه را بررسی کنیم که ابزارهای خاص خود را دارد، یک موقع می خواهیم علل و عوامل تولید آن اندیشه را به لحاظ تاریخی بررسی کنیم. این ها دو موضوع متفاوت هستند.

سارتر در مقاله ای که به مناسبت بزرگداشت درگذشت کامو نوشت، رمان «سقوط» او را زیباترین کار کامو خواند که کمتر فهمیده شده است. می گویند این رمان ارتباط زیادی با زندگی شخصی خود کامو دارد. زن غرق شده در آن را به همسر دوم کامو فرانسین- نسبت می دهند. حتی می گویند یک بار فرانسین به کامو گفته است که تو این کتاب را مدیون منی و کامو هم قبول کرده است. دانستن چنین چیزی کمکی به فهم بیشتر رمان سقوط نخواهد کرد. شاید بتواند به لحاظ تاریخی به مشخص شدن ابعاد ذهنی آلبر کامو در رابطه ی او با همسرش کمکی بکند که در این هم باید با دیده ی شک نگریست. این نوشته حتما آن قدر با تخیل و داستان پردازی مخلوط شده که جدا کردن آن بخش داستانی از احساسات واقعی نویسنده کار مشکلی است. به نظر می رسد علت تحقیق و تفحص در زندگی خصوصی مشاهیر بیشتر وابسته به حس کنجکاوی ( فضولی ) ما انسان هاست که گاهی می تواند نتایج مثبت به بار داشته باشد و گاه منفی. همان حسی که امروزه -در حالت منفی آن برای کاویدن زندگی سلبریتی ها دیده می شود.

■ استاد دانشگاه